eitaa logo
بین الطلوعین
287 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
6هزار ویدیو
62 فایل
آموزه های دینی ،روایات آخرالزمان و رویدادهای معاصر
مشاهده در ایتا
دانلود
توجه به  " فقرِ"  ذاتی خود مراتب فقر و طبقات فقرا : از تعاریف فقر معلوم می‌شود که فقرا دارای مراتب مختلف و طوایف گوناگون هستند که عبارتنداز :                                         1-تهیدستی کسانی که از دنیا و اسباب آن بی‌بهره‌اند که خود بر سه دسته تقسیم می‌شوند؛ آنان‌که تنها تهیدستند ولی نه تهی‌دل؛ آنان‌که هم تهیدستند و هم تهی‌دل و آنان‌که دست و دل هم ندارند. 2-داشتن و خود را مالک نپنداشتن: کسانی از دنیا و اسباب آن برخوردارند و در آن تصرف می‌کنند ولی «دنیا و اسباب آن را ملک خود ندانند»،از این‌رو آن‌چه به دست آورند، ایثار کنند و به‌خاطر آن، توقع عوضی در دنیا و آخرت ندارند. چون آن‌چه را دارند یا به دست آورند و ایثار کنند، از خود ندانند تا شایسته پاداش در دنیا یا آخرت باشند، بلکه آن را امانتی در دست خویش دانند که به اهلش رسانند.  شبلی گوید: فروترین درجه اندر فقر آن است که همه دنیا آنِ مردی باشد، به یک روز نفقه کند؛ اگر بر دل او درآید که اگر فردا را قوت باز گرفتمی بهتر بودی، اندر درویشی صادق نباشد. 3ـ هیچ کمالی را به خود نسبت دادن: کسانی که علاوه بر آن‌چه گفته شد، صفات خود را نیز ملک خویش ندانند، به همین خاطر اعمال و طاعت را اگرچه از آنان صادر شود، از خود نبینند و ملک خود ندانند و چون چیزی را از ملک خود نپندارند، طاعات را نعمت خدای متعال می‌دانند که شکر و سپاس بر آن واجب است. نعمت، بر منت می افزاید نه بر استحقاق و اینان همه‌چیز را نعمت او می دانند، بنابراین منت افزون شده است نه طلب و استحقاق عوض؛ استحقاق عوض بر مال و کار خویش و اینان مالی و کاری برای خود نمی‌شناسند، به همین خاطر چشم به عوض ندارند. 4ـ ذات خود را نیز از خود ندانستن (فقر عارفانه) :  کسانی که علاوه بر آن‌چه یاد شد، «ذات و هستی خود را از آن خود نبینند، بلکه خودی خود را از آن خود نبینند. ایشان را نه ذات بود و نه صفت؛ نه حال نه مقام»؛ نه فعل نه اثر، از دو عالم هیچ ندارند وجود خود را و خودیت خود را و هرچه از آن به «من» یا «خود» تعبیر می‌شود، جلوه‌ای از او دانند و منتی از منن سابقه او، بدون هرگونه استحقاقی و استعدادی، بلکه خود استحقاق و استعداد را نیز از او دانند. با این نگاه، دیگر نه وصفی بر ایشان می‌ماند و نه فعلی. فعل و وصف از عوارض ذات است؛ ذات که فانی شد یا فنای آن آشکار گردید، خانه از پای‌بست ویران می‌شود و دیگر نقش و ایوانی نمی‌ماند تا به خانه نسبت داده شود. در این مقام است که گفته‌اند: «الفقیر لایحتاج الی الله»،چراکه احتیاج صفت محتاج است و قائم بر ذات او؛ اینجا نه ذات است و نه صفت. به تعبیر اهل حکمت، وجود ممکن، عین فقر است نه شئ فقیر؛ فقر عین ذات اوست. به همین خاطر است که عین روسیاهی است که فرمودند: «الفقر سواد الوجه فی الدارین». بی‌عنایات او هیچیم هیچ. هیچْ چیزی نیست تا وصفی یا فعلی را بتوان بدو نسبت داد.حدیث شریف «الفقر فخری»، اشاره به همین معناست. از ابن جلا پرسیدند: که مرد مستحق اسم فقر کی گردد؟ گفت: آن‌گه که از وی هیچ بقیت نماند. گفتم این چگونه بود؟ گفت: چون او را نبود او را بود؛ «اذا کان له فلیس له و اذا لم یکن له، فهو له»؛هرگاه فقر برای کسی باشد، چون کسی هست که فقر وصف او گشته است و این با حقیقت فقر سازگار نباشد؛ فقر آن‌گاه حقیقی باشد که فقیری در میان نباشد. ادامه دارد... 🌴گوهر معرفت 🌴
توجه به  " فقرِ"  ذاتی خود ادامه. . فقرا بر  سه طبقه اند: 1- برخی مالک چیزی نبوده و در ظاهر و باطن از کسی چیزی نخواهند و از کسی انتظار چیزی هم ندارند و چنانچه به آن ها اعطا شود نپذیرند. ابوعبدالله بن جلا در جواب سوال از حقیقت فقر گوید:«بر دنیا آستین بیفشانی و بگویی پروردگارم خداست.» 2- برخی دیگر مالک چیزی نبوده و از کسی چیزی نخواهند ولی چون چیزی بدون درخواست به آنها عطا گردد، بپذیرند. از جنید نقل شده است که:« علامت فقیر صادق این است که تقاضا نکند و احسان نخواهد ولی چون به او احسان شود آن را بپذیرد.» 3- برخی دیگر از فقرا مالک چیزی نیستند و چون نیازمند شوند به بعضی از دوستان که با شادی ایشان شاد گردند روی آورند.   جریری:«نداشته طلب نشود،مگر آنکه داشته ای از دست برود.» طرز تلقی و بینش محوری در حیات عارفانه را فقر تشکیل می دهد. در قرآن مجید(سوره فاطر،آیه 15) فقر انسانی در پیشگاه خداوندمتعال باغنای الهی مقابل هم قرارداده شده است وهمین نیزیکی از ریشه های مفهوم فقر نزد عارفان را به وجود می آورد. درحقیقت اسامی عمده ای که درمغرب زمین عرفارا بدان نامها شناخته اند - هرچند که غالباً تصاویر مخدوشی از این اسامی در ذهن خوانندگان نقش بسته است- یکی«فقیر»ودیگری«درویش»است.فقریکی از اوصاف پیامبر اسلام(ص)بود که به حسب روایاتی که به ما رسیده فرمودند:«فقری فخری»(فقر من مایه افتخارمن است). داستانهای زیادی درباره فقرو بی چیزی اهل بیت و اعضای خانواده ایشان برسر زبانهاست. عارفان فقر ظاهری را یکی از مقامات لازم در شروع طریقت دانسته کوشش می کردند حتی المقدور هرچه بیشتر آن را حفظ کنند که غالبا در آخر عمر چنین می زیستند. دلیلی در دست نیست تا در اصالت داستانهای برجسته ای که پیرامون فقر و ناداری کامل بعضی عرفای بزرگ گفته می شود شک نماییم. حصیری که عرفا روی آن می خوابیدندو غالبا هم تنها مایملک ایشان بود در اشعار متاخرپارسی سمبل ثروت معنوی گردید چرا که مالک خود را مرتبه ای بالاتر از حضرت سلیمان بر تخت سلطنت خویش می بخشید:       هـرکه را بایـد نـوشـتن نـسخه آداب فـقر صفحه تن را زنـقـش بـوریا مـسطر کند فقری که به زبان معنوی تفسیر شده باشد به معنای فقدان میل و آرزوی تملک هرگونه ثروت و سرمایه ای است که از جمله فقدان میل به مالک شدن برکات اخروی را نیز شامل می شود. از جنبه -های گوناگون فقرحقیقی یکی هم این است فرد عارف نباید از هیچ کس چیزی درخواست کند خواجه عبدالله انصاری که به شدت نیز فقیربود هرگز از دوستان ثروتمند خویش حتی یک پتو هم درخواست نکرداگرچه می دانست که آنها به شدت علاقه مندند که چیزی به وی بدهند،چون که می گفت:«چرا ایشان خود ندانند که من هیچ ندارم و از هیچ کسی چیزی نخواهم» از این روی که درخواست کردن به معنی اعتماد کردن بر مخلوق بود و دریافت کردن چیزی نیز بار شکر سپاس را بر گردن سائل می گذاشت،باری که بسیار سنگین ودست وپاگیر تلقی می شد. اگر کسی دیگر هیچ آرزویی برای خوددر این دنیاو آن دنیا نداشته باشد در آن صورت است که میتوان او را یک فقیر واقعی نامید. مالک بودن برهرچیز به معنای تحت تملک آن چیز قرار داشتن است دنیا کسانی را که مالک پاره ای از متعلقات آن هستند اسیروبنده خود می سازد در حالی که فقیر حقیقی کسی است که چیزی را صاحب نیست ودرنتیجه چیزی هم اورادرتصاحب خویش ندارد. چنین شخصی تنها به خدا احتیاج دارد و بس. 🌴گوهر معرفت 🌴
مسارعت در حرکت به سوی حق و آن عبارت از اين است كه سالك از بطالت، ملالت، و كسالت هر چه مىتواند اجتناب كند و در عزم خود كاملا جدى و استوار باشد، و نسبت به مقصدى كه در طلب آن است «مسارعت» كند. از هر فرصتى براى نيل به مقصد استفاده نمايد، و راضى نباشد لحظه ها را از دست بدهد، كه راه بسيار طولانى، آفات و خطرات بسيار زياد، و فرصت بسيار محدود است. براى كسى كه قدم در طريق سلوك گذاشته است، مسئله بطالت، ملالت، و كسالت، از مسائل كاملا خطرناك مىباشد. شيطان و نفس هميشه انسان را به بطالت مىخوانند، و ملالت و كسالت را به انسان القا مىكنند، تا از راه باز دارند، و از مجاهدت منصرف سازند. و اين حقيقتى است كه هر كس با دقت در حالات خويش مىتواند به آن پى ببرد. و اصولا، بايد توجه داشت كه هواى نفس در گذراندن اوقات و لحظات به بطالت است، و قيام به عبادت، و مجاهدات عبودى خلاف خواسته نفس و ناخوشايند براى آن مىباشد، و در نتيجه، انسان در وجود خويش نسبت به مجاهدتهاى عبودى احساس ملالت و كسالت مىكند، و اگر هم عبادتى را شروع كرد، زود ملول مىشود، و كسالت به وى روى مىآورد، و حال عبادت را ندارد. اينها همه از نفس است، و بايد با همه اينها به مقابله پرداخت، و ترك بطالت كرد، و ملالت و كسالت را جدا كنار گذاشت. بايد هم نفس را شكست، هم ملالت و كسالت را. در جهان جنگ اين شادى بس است كه ببينى بر عدو هر دم شكست (دفتر چهارم مثنوى) خداى متعال به انسان آن توانايى را داده است كه همه اينها را بشكند، و شب و روز، و در همه احوال به مجاهدت بپردازد، و از اهل «مسارعت» باشد. لحظه اى را بيجا نگذارند، و از هر لحظه و هر فرصتى در طريق نيل به مقصد اعلى استفاده كند، كه انسان، ساخته و پرداخته سعى و اراده خويش است؛ و أن ليس للأنسان الا ما سعى. همت والا، سعى بليغ، واراده شكست ناپذير مردان راه، دليل اين مدعاست. ادامه دارد... 🌴گوهر معرفت 🌴
مسارعت در حرکت به سوی حق ادامه... «مسارعت» از اركان سلوك، و از خصوصيات صالحان است. در خصوص حضرت زكريّا و فرزندش حضرت يحيى عليهما السلام، و در مجموع، درخصوص آن حضرت و بيت او خداوند چنين مىفرمايد: «...انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعين». يعنى «... آنان در كارهاى خير «مسارعت» داشتند، و با «رغبت» و «رهبت» و با قلب خاشع ما را مىخواندند». سوره انبيا، آيه 90. در آيه اى كه اول سخن آورديم، خطاب به صاحبان ايمان مىفرمايد: «و سارعوا الى مغفرة من ربكم...». يعنى «و مسارعت كنيد به سوى مغفرتى از پروردگار خود...». جمله «و سارعوا» كه به لفظ امر آمد است، و به دنبال آن جمله «الى مغفرة من ربكم» كه «مغفرت» را به لفظ نكره و منسوب به مقام ربوبى آورده است، سالكان را امر به «مسارعت» مىكند به سوى مغفرتى از پروردگار متعال كه در لفظ و در بيان نگنجد و به تصور نيايد، مغفرتى كه دواى همه دردهاى سالكان است، و مطلوب مشتاقان، و امان خائفان. جمله «و سارعوا» به سالكان با كمال صراحت اين هشدار را دارد كه وقت مىگذرد، و لحظه ها از دست مىرود. بطالت را ترك كنيد، ملالت و كسالت را به خود راه ندهيد، بشتابيد و فرصت را مغتنم بشماريد، كه اين فرصت را خداى متعال براى نيل به «مغفرت» در اختيار شما قرار داده است، و براى بازگشت به موطن، و نجات از هلاكت و خسران. هين بده اى قطره خود را بى ندم (دفتر چهارم مثنوى) كريمه مباركه «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» عنايات خاصه مقام ربوبى را به آنهايى وعده مىدهد كه «مجاهدت» كنند، يعنى «مسارعت» داشته باشند، و شب و روز در سعى و كوشش بوده، از پاى ننشينند، نه به آنهايى كه فقط «دعوى» دارند، و وقت خود به بطالت مىگذارنند، و در مقام «عبوديت» ملول و كسيل هستند. مسارعت كنندگان در عبادت هستند كه راههاى وصول به مقصد را مىيابند، و از اشارتهاى هدايت كننده مقام ربوبى بهره مند مىشوند، و موفق و فائز مىگردند، نه آنان كه سستى مىنمايند، و اهل بطالت و ملالت مىباشند. آن فتح باب كه سالكان در انتظار آن هستند، براى اهل مسارعت است، و آن لطف عنايت كه دستگير انسانهاست، مخصوص دردمندانى است كه در مقام طلب به خود اجازه مسامحه و سستى نمىدهند. الله الله زود بشتاب و بجو چونكه بحر رحمت است اين نيست جو (دفتر چهارم مثنوى) بطالت، ملالت، و كسالت، مانع راه است اهل بطالت و كسالت هيچ وقت نمىتوانند حق مجاهدت در اين طريق را ادا كنند، و نمىتوانند راه به جايى ببرند. در حديثى كه از حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين صلوات الله عليه نقل گرديده است اين جمله را مىبينيم كه: «اياكم و الكسل فانه من كسل لم يؤد حق الله عزوجل». يعنى «از سستى بپرهيزيد، زيرا هر كس سستى كند، هرگز نمىتواند حق خداى عزوجل را ادا نمايد». خصال صدوق، حديث أربعمائة ادامه دارد... 🌴 گوهر معرفت 🌴
مسارعت در حرکت به سوی حق ادامه... در دعاى ابوحمزه ثمالى نيز اين جملات را مىخوانيم كه: «اللهم انى أعوذ بك من الفشل و الكسل». يعنى «خدايا، به تو پناه مىبرم از سستى و كسالت». بسيارى از ماندگان راه آنهايى هستند كه در دام «بطالت»، «ملالت» و «كسالت» مبتلا مىشوند، و لحظات و فرصتهاى خود را با بطالتها، ملالتها، و كسالتها مىگذارنند، و آنگاه زبان به شكايت مىگشايند، و از اينكه توفيق ندارند، يا شوق و حال عبادت ندارند، و يا از اينكه عنايات خاصه ربوبى دستگير آنان نمىشود، و ابواب رحمت به روى آنان باز نمىگردد، شكوهها مىكنند. اينها بايد بطالت و كسالت را كنار بگذارند، ملالت را از خود دور سازند، و «مسارعت» كنند، تا آن باشد كه مىخواهند. تو، اى سالك با بصيرت، امر «سارعوا» را بخوبى فهم كن، و توجه داشته باش كه اين امر، از طرفى عنايت خاصى است از حضرت محبوب، و از طرفى امر و دستور. به فضل خود عنايت كرده، تو را به جوار قدس خود خوانده، و فرمود: «سارعوا». و به فضل خود براى حفظ تو از آفات و خطراتى كه از جهت بطالتها و كسالتها تو را تهديد مىكند، دستور «مسارعت» و شتاب داده است. و اين هم عنايت ديگرى است از جناب او. خود كه را آمد چنين دولت به دست قطره را بحرى تقاضاگر شده ست چون تقاضا مىكند دريا تو را پس چه استادى و درماندى هلا (دفتر چهارم مثنوى) و تو، اى سالك، بدان كه «مسارعت» در مقام طلب و مجاهدت، از نشانه هاى «صدق» در طلب است. و اگر تأمل كنى، اين حقيقت را به وضوح خواهى يافت. اساطين فن اين معنى را در گفته ها و نوشته هاى خود تذكر داده اند كه كنار گذاشتن فتور و سستى، و مسارعت داشتن از علائم صدق سالك است. مسارعت مردان راه را نظر كن، مخصوصاً مسارعت آنانى را كه روش آنان اسوه من و تواست، و علىالخصوص مسارعت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را. در قسمتى از بيان امام صادق سلام الله عليه در باب جهاد و رياضت كه در مصباح الشريعة آورده است اين جملات را مىبينيم كه: «و رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنقدر به نماز مىايستاد كه قدمهاى مباركش ورم مىكرد، و مىگفت: آيا بنده شكر گزار نباشم؟!. با اين گفتار مىخواست امت او نيز به او تأسى كنند، و از مجاهدت، از عبادت، و از رياضت در هيچ حالى غفلت ننمايند». در قسمت ديگرى از همين بيان مىفرمايد: «به ربيع بن خثيم گفته شد: چرا شب نمىخوابى؟ جواب داد: مىترسم مرگ من ناگهان در خواب فرا رسد». «ربيع» مىخواهد به هنگام مرگ، و در آن لحظات هم سعى خود را داشته باشد، و از مجاهدت مناسب آن لحظات نيز برخوردار شود، و اين، از آثار «مسارعت» در مقام عبوديت است. سالك هوشيار چگونه مىتواند «مسارعت» نداشته باشد، در حالى كه نمىداند چه اندازه فرصت دارد، و مهلت او تا چه مدتى است؟!. بنابراين، اولا بايد هميشه، مخصوصاً بعد از نمازهاى واجب با اصرار و الحاج به دعا بپردازد، و از خداى متعال بخواهد كه وى را از بطالتها، از ملالتها، و از كسالتها محفوظ بدارد، و با فقر و مسكنت از اين امور به درگاه او پناه ببرد. و ثانياً بايد عملا از اين امور سخت پرهيز كند، و «مسارعت» داشته باشد، و فرصتها را از دست ندهد. هر وقت در وجود خود از اين امور ديد، در وراى آن شيطان و نفس را ببيند، و با كنار زدن و دور ساختن آن از وجود خويش، شيطان و نفس را كنار بزند. 🌴گوهر معرفت 🌴
  : ذکر و یاد حق ادامه... «ذکر» و یاد خداوند، به منزلۀ یکی از مهمترین عبادتهاي اسـلامی، در تکامل معنوی انسان نقش مهمی بـه عهـده دارد. بـه همـین دلیـل، ایـن آمـوزة دینـی در عرفـان و تـصوف اسلامی، بازتاب وسیعی یافته، پایه و اساس سـیر تکـاملی انـسان محـسوب مـیشـود. انـسان بدون ذکر و یاد پروردگارش قادر نخواهد بود به رفیعترین درجه ها و شریفترین مقامهـا، و بـه طـور کلّـی، بـه «تکامـل» دسـت یابـد. عزیزالـدین نـسفی در کتـاب کـشف الحقـایق، به صراحت به تأثیر ذکر در تکامل معنوي بشر اشـاره مـیکنـد: «... چنـانکـه قالـب بـیشـیر امکان ندارد که پرورده شود و به کمال رسد، قلب نیز امکان نـدارد کـه بـی ذکـر پـرورده گردد و به کمال رسد.» در متون عرفانی، دربارة حقیقت ذکر تعریـفهـاي مختلفـی بیـان شـده اسـت. در میان آنها دو تعریف مهم و اساسی وجود دارد: 1» .ذکر» به معناي «نسیان ماسوي االله» است؛ 2» .ذکر» به معناي «رهایی از غفلت» است. بیشتر عارفان «ذکر االله» را «نسیان ماسوي الله» تعریف مـیکننـد و بـر ایـن عقیـده انـد کـه هرگاه بنده، خدا را یاد میکند، باید خلق خدا و به طور کلّی، ماسـوي الله را فرامـوش کنـد. ابوبکر کلابادي از جمله عارفانی است که با توجه به آیۀ 24 سورة کهف، ذکر را به معنای فراموشی همه چیز، جز مذکور، تعریف میکند: «حقیقۀ الذکر: أن تنسی مـا سـوي المـذکور فی الذکر، لقوله تعالی:« واذْکُر ربک إِذَا نَسِیت خواجه عبداالله انصاري درکتاب منازل السائرین، ابتداي بـاب الـذکر، ذکـر را رهـایی از غفلت و نسیان تعریف کرده، با توجه به آیۀ 24 سورة کهف کـه پیـشتر بـه آن اشـاره شـد، «نسیان» را به چهار بخش مهم تقسیم میکند: 1 .نسیان و فراموشی غیر حق؛ 2 .نسیان نفس؛ 3 .نسیان ذکر در ذکر؛ 4 .نسیان کلّ ذکر در ذکر حق برخی از عرفا،، از ذکر تعریف دیگري عرضه کرده اند. آنهـا «ذکر» را در برابر«غفلت» معنـا کـرده، معتقدنـد: «ذکـر» آن حقیقتـی اسـت کـه انـسان را از غفلت نسبت به پروردگارش دور مـیکنـد. در عرفان و تصوف، «ذکر» به سـه نـوع تقـسیم شـده، بـر همـین اسـاس نیـز رتبـه بنـدي میشود: 1 .ذکر زبان یا ذکر ظاهر؛ 2 .ذکر دل یا ذکر خفی؛ 3 .ذکر سِرّ یا ذکر حقیقی. بنابراین، ذکر زبان پایینترین مرتبه و ذکر سرّ بالاترین مرتبۀ ذکر است. این تقسیم بندي را در بـسیاري از آثــار و متـون عرفــانی مـیتـوان مـشاهده کـرد. بـراي مثــال، در کتــاب مناقب الصوفیه میخوانیم: «ذکر بر سه نوع است: ذکر زبان، ذکـر دل و ذکـر سـرّ. امـا ذکـر زبان یکی به ده است، و ذکر دل را ثواب و جزا معین اسـت؛ امـا ذکـر سـرّ را جـزا معـدود نیست. 🌴گوهر معرفت 🌴