💠 سالروز غزوه #خیبر
گره گشایی #امیرالمومنین
جنگ شدت گرفت، کار گره خورده بود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرچم جنگ را که پرچم سفیدی بود به دست ابوبکر داد و او را برای فتح آن فرستاد، ولی او نتوانست کاری از پیش ببرد و بازگشت، فردایش پرچم را به دست عمر بن خطاب دادند، اما او نیز شکست خورده، عقب نشست.
رسول خدا(ص) فرمود:
فردا اگر خدا بخواهد پرچم را به دست مردی بسیار حمله کنندهای که فرار نمیکند میسپارم که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند و برنمیگردد تا اینکه خداوند بدست او قلعه را فتح میکند.
هر کس دل به گرفتن پرچم بسته بود و هر کدام این آرزو را در ذهن خود میپروراندند تا اینکه فردای آن روز رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، علی (علیهالسّلام) را طلبیدند و پرچم را به او دادند.
✅ شیخ مفید (رحمةاللهعلیه) درباره کندن در خیبر از آن حضرت چنین نقل میکند:
من در خیبر را کنده، به جای سپر به کار بردم و پس از پایان نبرد آن را مانند پل به روی خندقی که یهودیان کنده بودند، قرار دادم. سپس آن را میان خندق پرتاب کردم! مردی پرسید: آیا سنگینی آن را احساس نمودی؟ گفتم به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس میکردم.
ابورافع غلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میگوید: «بعد از جنگ من و هفت نفر دیگر سعی کردیم در را سر جایش قرار دهیم نتوانستیم.»
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#بیت_الشهدا
🕌 @beit_alshohada
❌ مقابله #خلیفه_دوم با تفسیر قرآن
عمرو عاص به عمر نوشت:
کسی در اینجا هست که از تفسیر قرآن میپرسد.
عمر در جواب نوشت:
روانه مدینه اش کنید.
او را به مدینه فرستادند. این بنده خدا نمیدانست خلیفه او را برای چه احضار کرده است، لذا زمانی که بر خلیفه وارد شد، پرسید: یا امیرالمؤمنین! (وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً)[ ذاریات، آیه 1.] یعنی چه؟
عمر گفت: پس تو همان شخص هستی؟! بیا جلو.
بعد با خوشه خرما که خرمایش را کنده بودند، صد ضربه به سرش زد.
گفت: یا امیرالمؤمنین! آنچه در سرم بود، بیرون رفت.
خلیفه گفت: ببریدش زندان.
آن گاه که از زمین بلند شد، خون از پیراهنش میچکید. چون بهبود یافت، خلیفه دستور داد دوباره او را آوردند.
این دفعه صدضربه به کمرش زد که در کمرش شیاری ایجاد شد.
سپس گفت: ببریدش به زندان.
و بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند، گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر میخواهی مرا بکشی، راحت بکش و خلاصم کن.
عمر او را به بصره تبعید کرد و به والی بصره، ابوموسی اشعری، دستور داد که کسی با این شخص نشست و برخاست نکند و سخن نگوید.
این شخص نماز جماعت می رفت، ولی کسی با او حرف نمیزد. پس از مدّت زمانی نزد ابوموسی آمد و با التماس از او خواست تا نزد خلیفه برای او شفاعت کند. ابوموسی برای عمر نوشت: این شخص توبه کرده است، اجازه بدهید مردم با او نشست و برخاست کنند و با او رفتار عادی داشته باشند.
آن گاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند. در تاریخ نوشته اند که او از اشراف بود و پس از این واقعه از اشرافیت افتاد.
📚منابع اهلسنت:
سنن دارمی، ج ۱، ص ۵۴؛
تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۲۳۲؛
سیوطی، الاتقان، ج ۲، ص ۴؛
تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص ۲۹.
پ ن:
فرق میکند چه کسی رهبر باشد!
باب علم نبی، امیر کلام و
مشکل گشای عالم را کنار زدند.
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#نشر_دهید 🌷
#میم_صاد
🕌 @beit_alshohada