eitaa logo
بیت العباس(ع) 🇮🇷
678 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
60 فایل
صفحه رسمی حسینیه بیت العباس (ع) - زیباشهر ، میلاد ۲ ایتا: https://eitaa.com/beit_ol_abbas اینستاگرام: http://instagram.com/beit_ol_abbas ارتباط با ادمین: @beitolabbas_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
: ناامیدی از رحمت خدا به سبب گناهان گذشته. ✍️ پدرم با چشمانش کمی مکث کرد روی من، و بعد نگاهش را از من گرفت ! آخر چند ثانیه قبل مادرم تذکری داده بود، و من خودم را به نشنیدن زده بودم! • پدرم چیزی نگفت! فقط با گرفتن نگاهش، خانه خرابم کرد... • چند روز گذشت، با من حرف میزد، حتی بغلم می‌کرد، اما همان بابای همیشه نبود! انگار چیزی میان من و او حائل شده بود. • استمرار این دوری آزارم می‌داد، و من علّتش را میدانستم، فقط نمی‌خواستم بپذیرم، چون از گیر دادن‌های مادرم خسته شده بودم. • برای اینکه دوباره رفاقت‌مان به حال اول برگردد، رفتم نشستم کنارش و گفتم؛ «ببخشید» ! • انگار علم غیب داشت بابا! گفت: باباجان برای چیزی که نپذیرفتی‌اش، عذرخواهی نکن ....هیچ وقت! زمانی که ایرادی را بپذیری و اشتیاق به جبران داشته باشی، عذرخواهی ات صادق است و به جان دیگری می‌نشیند، حتی اگر به زبان هم نیاوری! • چند روزی با خودم کلنجار رفتم، در مسیر خانه بودم که بالاخره پذیرفتم بی توجهی به مادر و عدم اطاعتِ مشروع او گناه است. چقدر حالم خوب شده بود...! √ رسیدم سر کوچه! بابا چقدر چیز بلد است! دم در خانه منتظرم بود! و همین است ماجرای ما و خدا ... صادقانه برگردیم، این آغوش همیشه باز است. 🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی @ostad_shojae
: خدایی که نمی‌توان دید را چگونه می‌توان باور کرد؟ ✍️ از پله‌های دفترمان رفتم بالا... از هر طبقه که می‌گذشتم، حس می‌کردم یک عبور قبل‌‌تر از خودم از اینجا رد شده، که دستی کشیده روی همه چیز و مرتبشان کرده و شاید با مهر برای آمدن ما آماده‌شان کرده بود. • وارد اتاق خودم شدم، پرده کنار زده شده بود، پنجره اتاق باز بود، و نسیم خنکی می‌آمد، بالکن آب‌پاشی شده بود و بوی نم خاک گلدان‌ها هنوز در اتاق پیچیده بود. و من حضور مدیرمان را که زودتر از همه آمده بود و دستی به اتاق‌ها کشیده بود و بخشی از عشقش را آنجا جا گذاشته بود، دیدم، همان چیزی که حتی قبل از ورود به اتاق هم حس کرده بودم. • نشستم پشت میزم .... و چشمم افتاد به گلهای تازه و نمدار روی بالکن! آاااخ.... «عادت» پرده ضخیمی کشیده روی چشمهای ما ! چرا ما آن ذات عاشقی را که هر صبح دنیا را آماده می‌کند برای بیدار شدنِ دوباره‌مان و بی‌نهایت عشقش را جا می‌کند در هر طلوع، تا دوباره ماجرای تکامل‌مان را با قدرت ادامه دهیم، نمی‌بینیم! ※ خجالت تنها کلمه‌ایست که حال مرا شرح می‌دهد! از خدا خجالت کشیدم که اینهمه سال عمر کردم و هر صبح دستانی را که دنیا را مرتب کرده بود تا من به باشگاه تکاملم برگردم و تمارین قدرت‌گیری‌ام را شروع کنم ؛ ندیدم! • خجالت گاهی چقدر عمیق می‌شود که قابل نوشتن نیست! @ostad_shojae | montazer.ir