به دلیل #مشغله زیاد در #جبهه، #خانواده اش را به #منطقه جنگی آورد و در دزفول ساکن کرد.
🍃🌷🍃
ایشان نزدیک به 61#ماه در #جبهه های نبرد بود به گونه ای که همه #رزمندگان را فرزندان خود می دانست و اگر #رزمنده ای زخمی می شد خود را به #بالین او می رساند و بر #زخمهایش #مرهم می گذاشت.
🍃🌷🍃
به روایت از یکی از همرزمان #شهید :
در منطقه شایع شد که #یوسفی به عراق پناهنده شده ما هم ناراحت شدیم😔 رد او را گرفتیم و در یک #منطقه بسیار #خطر ناک دیدیم ماشین او متوقف است.
مدتی به دنبال او گشتیم تا اینکه دیدیم نفس زنان #پیکر #شهیدی از #آرپی جی زنها که در گشت، #شهید شده و #جا مانده بود را به #دوش گرفته و می آورد.
🍃🌷🍃
از دیگر #ویژگی های #شهید در #جبهه های نبرد، #حضور مستقیم و #دائمی در #خط مقدم بود. زمانی که #فرمانده #گردان انصار #اباعبدالله (ع)🌷 بود همیشه در سخط مقدم حضور می یافت و می گفت:
اگر #شهید در بستر #خاک بماند در #حقیقت #دل و #جان #هزاران ایرانی روی #خاک #باقی مانده است.
🍃🌷🍃
آن وقتها نتوانستم بفهمم که شوهرم واهان ، چقدر از به دنیا آمدن زوریک خوشحال شده ؛ چون تفاوتی در مهر و محبتش به زوریک🥀 و فرزندهای قبلی نمیدیدم . عمق علاقه اش به زوریک را وقتی فهمیدم که بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و شانزده سال در خانه زمینگیر شد. 😔
من و چهار خواهرش ، به زوریک🥀 خیلی محبت میکردیم ؛ خیلی زیاد . تنها پسرخانواده بود و همه جوره هوایش را داشتیم . بچه خیلی درسخوان و باهوشی بود . در تمام مقاطع تحصیلی اش شاگرد اول شده بود.
گفت من هیچوقت از ایران نمیروم . دوست دارم به #خاک وطنم خدمت کنم و لباس سربازی بپوشم . گفتم مگر من میگذارم #تنها پسرم به سربازی برود ؛ اما هر طوری بود ؛ #توانست دل من را نرم کند و رضایتم را بگیرد و به خدمت سربازی برود.😔
سال ۵۸ عازم خدمت سربازی شد و سه ماه آموزشی اش را در شاهرود گذراند . بعد از سه ماه آموزشی ، زنگ زد که دوره ی سربازی ام افتاده است ارومیه و قرار است با قطار برویم ارومیه.