💚بنات المهدی💚
«بِسْمِ رَبِ الشُهَدإ وَ صِّدیقین»
🥀#سیره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردار شهید حسین محمدی 🌷
#بخش_سوم
💌به روایت: همسر گرامی شهید بزرگوار:
🌱☘🌺☘🌱
📖زندگی مشترک مان بسیار سنتی و مذهبی برگزار و شروع شد. من و همسرم♡، با توسل به حضرت زهرا و کمک ایشان این راه را شروع کردیم، تا چادر خانم فاطمه زهرا را همیشه بالای سر زندگی مان داشته باشیم و فرزندانی پاک و صالح تربیت کنیم.
برای برگزاری عقد به مسجد جمکران رفتیم و این وصال عشق را کنار صاحب الزمان (با مهریهٔ قرآن و آینه و شمعدان، و ۱۴سکه) و با اجزاهٔ ایشان به قلب های خویش مُهر کردیم و زندگی سرشار از عشق و محبت را با توسل به حضرت زهرا«س» و کنار امام زمان شروع کردیم.
حدود چهار ماه، بعد از شروع زندگی مشترک برای ماه عسل، به همراه پدر و مادر همسرم به کشور سوریه و زیارت بانوی دمشق رفتیم... اولین سفر عشق شد بانوی دمشق..💞
در این سفر دلبسته ی بانوی دمشق شدیم و حدود دوسال بعد دوباره راهی دمشق شدیم، اما اینبار به همراه پسر کوچولویمان و دختر تو راهیمون.
در اوایل زندگی مشترکمان متوجه شدم که خیلی خانواده شهدا را دوست دارد و دوست داشت با خانواده شهدا وصلت کند که خدا هم صدای قلبش را شنید. و با خانواده شهدا وصلت کرد، که دو دایی بنده در دوران دفاع مقدس به فیض شهادت رسیدند. بسیاربه مادربزرگم ارادت خاصی داشت وایشان رااحترام میکردودست ایشان رامیبوسید.
دردوران دانشجویی در تمام گوشه کنار های کتاب و دفتر هایش اسم《حسین شهادت》 را می نوشت، و این نام را گذاشت چون خیلی به شهادت علاقه داشت و دوستانش هم او را به این نام می شناختند.
در طی هفده سال زندگی مشترک مان و علاقهٔ خاصی که به من و فرزندانمان داشت، هر از گاهی میگفت شما من را از شهادت دور کردید و من وصل شما شدم و شما نقطه وصل من به زمین هستید، اما نمی دانستیم که شوق شهادت بر ایشان روز به روز بیشتر می شد.
بسیار با محبت و عشق، زندگی را گذراندیم تا اینکه به سفر سوریه با خانواده رفتیم. دو ماه قبل از سفر به سوریه، به جمکران و قم رفتیم و با اجازه از حضرت معصومه و صاحب الزمان نائب الزیاره و راهی شدیم. 💚 اولین وآخرین سفر ما در ایران هم قم وجمکران شد!! که برای بار اول برای عقد رفتیم و برای بار آخر هم برای اجازه ونائب الزیاره بودن ورفتن به سوریه....
از صدای بمب هایی که اسرائیل می زد، کودکان بسیار دلهره و ترس داشتند و گوشهای خود را می گرفتند و به گوشه ای پناه می بردند.
📄 ادامه دارد...
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
«بِسْمِ رَبِ الشُهَدإ وَ صِّدیقین»
🥀#سیره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردار شهید حسین محمدی 🌷
#بخش_چهارم
💌به روایت: همسر گرامی شهید محمدی
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چوبیماری دل
❤️#
روزها ثانیه ها و دقیقه های عشق وعاشقی ما با توکّل برخدا وتوسّل به حضرت زهرا(س)وکمک امام زمان (ع) باصفاوصمیمیّت فراوان درفصل تابستان شروع شد و ماشدیم دو پروانه ی عاشق که لحظه ای از دوربودن هم بیتاب بودیم .
💚🤍💚
دوران نامزدی بسیارقشنگ وشیرین و(کمی بااسترس) داشتیم که دردوران نامزدی عادی است.
ایام نامزدیمان همزمان بود بااواخر دوره ی دانشجویی همسرم.
بامشقت های زیاد لوازم زندگی راکم کم آماده می کردیم .💐
دراولین ماه رمضان که برای اولین بارهمسرم دعوت شد به منزل پدرم همه سرسفره بودیم برای افطار ولی ایشان مشغول نمازاوّل وقت خود بود و بعد به سرسفره نشست و افطارکرد.
وبعدازآن همه میدانستیم که حسین آقا اوّل نمازمیخواندوبعدافطار و کارهای دیگر.🌙
📄 ادامه دارد...
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
«بِسْمِ رَبِ الشُهَدإ وَ صِّدیقین»
🥀#سیره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردار شهید حسین محمدی 🌷
#بخش_پنجم
اواسط نامزد یمان من همراه پدر و مادر وخواهرم عازم سفرزیارتی به عربستان وخانه ی خدا و شهرمدینه شدیم.🕋
در آن دوهفته ایی که من کنارهمسرم نبودم (به گفته ی مادرهمسرم،ایشان بسیار درحالت سکوت بود وزیاد درمنزل پیدایش نمی شد و بیشتر دردانشکده می ماند.) بسیاربه ایشان سخت وطاقت فرسا گذشت و خیلی کسل بود.
🍁🌹🍁
مسافت دانشکده تامنزل مابسیارزیادبود وبایدچندبار ماشین درراه سوارمی شد تابه منزل مابرسد واین کارراهرروز تکرارمیکرد گاهی ازسردلسوزی وبرخلاف میلم میگفتم که زحمت نکش واینهمه راه را نیا ،میگفت :مگر میشود عشق نازنینم را نبینم وشبم صبح شود. هنگام خداحافظی هم کلی جلوی راه پله می ایستادیم آنجاصحبت میکردیم و برخلاف میل هردویمان خداحافظی میکردیم تا دوباره فردا همدیگرراببینیم. 🌻
همیشه میگفت: باعشق وباتمام وجود پروازمیکنم به سمتت.
❤️💐❤️
خیلی در برخوردها ونشست و برخواستهایش محترم ومتین بود.باهرکس نسبت به سن او برخورد میکردوصحبت میکرد.
اطلاعاتش درمورد همه چیز زیادبود ودرهرمجلسی که بودیم همه هر سؤالی راجع به مسائل مختلف داشتند ازایشان میپرسیدند بحث میکردند و باتمام دقت گوش میدادند.
فوق العاده عاشق بچه بود و با بچه ها تمام وقت وباحوصله بازی میکرد وخسته نمیشد.🌺🍃
📄ادامه دارد...
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
"بسم رَبِّ الشُهَداء وَ الصِّديقين "
🥀#سيره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردارشهیدمدافع حرم حسین محمدی
#بخش_ششم
🍃پدر عزیزم ازکودکی به ما یاد داده بود که وقت طلاست و هیچ موقع به بطالت نگذرانیم. هرطورکه شده به طرق مختلف: کتاب بخوانیم، ذکربگوییم، قرآن بخوانیم .
🍃حتی درماشین که نشسته بودیم خیلی جذاب از ما میخواست به نیت یک معصوم وبادلخواه وانتخاب خودمان صلوات بفرستیم.
☘ما هم به ائمه اطهار شهدای کربلا ، مادر های ائمه ، صلوات میفرستادیم حتی با نوا و آهنگ جدید. در آخر به منزل که میرسیدیم جایزه داشتیم و اول تک تک ما را میبوسیدو بعد درحد توان خودش جایزه میداد. ما هم بسیار لذت میبردیم و خوشحال میشدیم. در مسائل عقیدتی و مذهبی آنقدر جذابیت برایمان ایجاد کرده بود که همیشه مشتاق بودیم. ( اسم هر ائمه که می آمد کلی جانم جانم میگفت گاهی گریه می افتاد و با ما همنوا میشدبرای صلوات).
🌷روحت شاد و درجاتت بالاوعالیتر پدر مؤمن و مهربان ما🌷
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
بسم رَبِّ الشُّهَداءِ وَالصِّدیقین
🥀#سیره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردار شهید مدافع حرم
حسین محمدی
#بخش_هفتم
(خاطره ایی از فرزند شهید)
🌹شبهای جمعه شبهای قشنگ و زیبایی بودبرای ما .
پدرم ومادرم از عصر آماده بودند تا نمازجماعت مغرب وعشا را دورهم به امامت پدرم که خواندیم بلافاصله بعداز نماز، زیارت عاشورا همراهِ روضه ي کوتاهی داشته باشیم.
پدرم اعتقاد داشتند که برکت و حضور سیدالشهدا و فرشتگان در روضه های ارباب بیشتر ازپیش وجوددارد هر کجا که باشد. و درکل زندگی پربرکتمان باچشم و روح و روانمان مشاهده میشد.
بعداز زیارت عاشورا و روضه حتماً پذیرایی میکردند. پذیرایی شب های جمعه از روزهای قبل آماده بود . همیشه جذاب بود اینجور مراسمها.
حسّ بسیارخوبی بود قرارعاشقی شبهای جمعه.
اوّل حتماًچای روضه بود و بعد تنقلات دیگر.
معتقد بودندویقین داشتند چای روضه بادست مادرشان خانم فاطمه زهرا ریخته میشود.
(درایامی که کرونابود و هیچ کجا مراسمی نبود برای ایام شهادت و ولادت ائمه نیز به همین شکل مراسم داشتیم. )
💫حالا پدرعزیزم مهمان خود سیدالشهدا درکربلاست و ان شاالله ماراهم درآنجا دعا بفرمایند.
ماهم ان شاالله تاعمرباقیست وروزیمان باشد این رسم و قرارعاشقی پدر شهیدمان ومادرمان را ادامه میدهیم. 🍃🌷🍃
ای تمام احساسم حسین (ع)جان. تویی برای همیشه مخاطب خاصم.
🥀شبهای جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا گوید حسین من چه شد؟
گردد به دور خیمه گاه آید میان قتلگاه گوید حسین من چه شد نور دو عین من چه شد؟
شبهای جمعه مصطفی با مجتبی و مرتضی آیند به دشت کربلا
گویند به صد شور و نوا مظلوم حسین من چه شد؟
نور دوعین من چه شد ؟
🥀🍂🥀🍂
#سردار_شهید_حسین_محمدی
#قرار_عاشقی
#دلتنگی
#ارباب_بی_کفن
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبِّ الشُهَداء وَالصِّدیقین
🥀#سیره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردارشهید مدافع حرم حسین محمّدی
#بخش_هشتم
🍃بالاخره باکلّی مشقّت و زحمت در فصل پاییز ازدواج کردیم . همه ی کارتهای دعوت عروسی را خودش باکلّی حوصله ودقّت نوشت خیلی خط خوبی داشت وبه من میگفت توزحمت نکش وفقط کنارم باش. کلاس خط نرفته بود ولی فوق العاده خط خوبی داشت.
مراسم عروسی مان بسیارساده و بدون ریخت وپاش وکاملا سنتی برگزارشد و بایاد و نام خدا وارد خانه ی قشنگمان شدیم که ما به انجا میگفتیم (قصربهشتی) .💫
💚 وزندگی سر شار از عشق ومحبّت و احترام را شروع کردیم.
همیشه دست پر به منزل می آمد محال ممکن بود برایم چیزی نگیرد.
بیشتراوقات من هوس چیزی که میکردم یا یک موردی از ذهنم گذر میکرد همان روز که از محل کاربرمیگشتند در دستش بودوبرایم همان مورد را تهیه کرده بود.
عجیب دل به دل هم داده بودیم واز ذهن هم خبر داشتیم و دلش باخبر از دلم بود.
من هم کلّی ذوق زده میشدم وتشکّرمیکردم و دستش رامی بوسیدم.
همیشه می گفت:وظیفه ام را انجام داده ام نیاز نیست تشکرکنی توکه اینهمه قدردان وشاکر من هستی لایق بهترینهایی و اینجور چیزها کم است و چیزی نیست.
شهید محمدی بسیار بامحبت و خوش اخلاق بود و اصلا طاقت ناراحتی ما رانداشت و تمام سعی اش رامیکردتاهمیشه حال ماخوب باشد و درخرج کردن کوتاهی نمیکردوخیلی دست ودلباز و گشاده دست بود .
#سردار_شهید_حسین_محمّدی
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبِّ الشُهَداء وَالصِّدیقین
🥀#سیره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردار شهید مدافع حرم حسین محمّدی
#بخش_نهم
☘پنج ماه بعد از شروع زندگی مشترکمان و در فصل بهار تشرّف پیدا کردیم به زیارت حضرات دمشق.
ماه عسل به یادماندنی و خاص و شیرین.
اوّلین سفر زندگی مان.
در این سفر مادر و پدر همسرم همراه ما بودند. درآنجا هرروز میوه های متفاوت میگرفت و عصرها دراتاق پدرومادر دورهمی جمع میشدیم.
سفر زیارتی ما به سوریّه دو سال بعد هم دوباره تکرار شد امّا این بار با پسر بزرگمان و دختر تو راهی مان. پدر و مادرشان این بار همراهمان نبودند.
سفر زیارتی سوریه حس و حال قشنگ و زیبایی دارد که وصف شدنی نیست باید با جان و دل حس بشود و فهمید. دلبستگی به بی بی زینب و خانم سه ساله سنگینی عجیبی در دلهایمان گذاشت و همیشه برای غربت و تنهاییشان گریه میکردیم.
دوباره چندسال بعد عزم سفر کردیم که حمله داعش شروع شد .
🍃همیشه همسرم میگفت :این حس شاید برمیگردد به اینکه سرزمین پدریمان یعنی حضرت آدم است. که هیچ احساس غربت و دلتنگی نداریم .
و واقعا هم همین بود .
🦋هفده سال بعد هم دوباره قسمت شد و راهی سفر سوریه شدیم اما این بار برای مأموریت و زندگی در آنجا. همه نگرانمان بودند که خطر دارد و لااقل باخانواده نروید ولی حضرت زینب این بار خواسته بود تا ماهم آنجا با همسرم بمانیم و از نزدیک درک کنیم آنهمه استرس و التهاب را.
☘تمام لحظات خوب بود چون دور نبودیم از همدیگر. چون زیارتگاه ها را میرفتیم.تمام امیدمان فقط چندتا زیارتگاه ها بود که در روزهای خاصی در هفته میرفتیم.
چون همسایه ها و دوستان خوبی داشتیم. همه یک رنگ و یک دل بودیم. همدیگر را خیلی درک میکردیم و همبستگی قشنگ و خاصی داشتیم.
از آنطرف نیز لحظات پر استرسی هم بود شبها صدای بمب و موشک...
بچه ها را میفرستادیم مدرسه، استرس داشتیم تابرگردند و نگران بودیم در راه مدرسه اتفاقی نیافتد. چند باری اطراف مدرسه را زدند. چند شهید در جاهای مختلف داشتیم.
روزها و شبهایی که همسرم نبود و در آنجا هم به شهرهای مختلف سفر میکرد دلهره داشتیم تا برگردد و اتفاقی نیافتد. بیشتر اوقات شبها تا دیر وقت از استرس بیدار بودیم.
همسرم در آن ایام که در سوریه بودیم خیلی تغییر کرد، موهای سر و رویش سفید شد. اون شور و هیجانی که قبلا داشت اون خنده ها و شوخی هایی که با همه داشت دیگر نبود مخصوصا دو سه ماه قبل شهادت.
ازبس که هجم کار زیاد و حساس و پر التهاب بود. سوریه سرزمین عجیب و غریبی ست آدم های عجیب و غریبی هم دارد کار کردن با آنها بسیار سخت و طاقت فرسا بود. با این حال تمام سختیها دلهره ها ناجوانمردی ها و فکر مشغولیها را بیرون میگذاشت و به خانه می آمد.
تمام لحظاتی که در منزل بود آرامش را به ما هدیه می داد.
سفر آخر ما هم شد سوریه .
💙اوّل و آخر زندگی ما با سفر سوریه شروع شد و پایان یافت. ما همیشه میدانستیم همسرم ، دنبال شهادت است و آرزوی تمام لحظاتش شهادت است. با حرفها و شوخی هایش ما را آماده کرده بود برای یک همچین روزی .
امّا وقتی خبر شهادت را شنیدیم، روح از بدنمان جدا شد و خیلی سخت بود.
🤍خدا را به خاطر هرنعمت داده و نداده هر لحظه شاکریم. شهدا ارج و قرب ویژه دارند نزد خداوند و مردم. ان شاالله شفیع ما در دو دنیا باشند.
💚بانوی دمشق شد سرمشق عشق و صبر و استواری
#سردار_شهید_حسین_محمّدی
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَالصِّدیقین
🥀#سیره_زندگی_شهید
#بیوگرافی سردار شهید مدافع حرم و طریق القدس، حسین محمّدی
#بخش_دهم
☘بعد از گذشت یک سال از زندگی مان خداوند به ما پسری هدیه داد و عطا کرد.
با بدنیا آمدن پسرمان و شنیدن خبر ، شهید چند بار نماز شکر و سجده شکر بجا آورد دربیمارستان.
خیلی ذوق وشوق داشت و بسیارخوشحال بود که برای اولین بار پدرشده ومزه ی پدرشدن برایش بسیارشیرین بود. چند بار ولیمه دادیم.
زندگیمان شیرین تر از قبل شد.
💚اسم محمّد و علی را بسیار دوست داشتیم و نام پسرمان به عشق حضرت محمّد(ص) و مولا علی(ع) ، شد محمّدعلی. ♡
محمّدعلی لحظات تنهایی من را هنگامی که همسرم به ماموریت میرفت و من تنها بودم پر کرد و با او مشغول بودم.
بعداز اینکه پسرمان دوماهه شد خانه مان را عوض کردیم و به جای دیگری رفتیم.
راهمان دور شده بود و بیشتر از قبل حواسش به این بود که هر هفته به پدر و مادرهایمان سر بزنیم.
همیشه به محمّدعلی افتخار میکرد ومیگفت:محمّدعلی روح و روان منه. و میگفت آنقدرخیالم راحت است که من نبودم از پس همه کارها بر می آید. تمام نصیحتها و راهکارهای زندگی را به پسرمان با تمام عشق و دلدادگی یاد داد.
میگفت: مردخانه بعد از من است. تقریبا تمام کارهای تعمیراتی و مردانه را به پسرمان آموخت.
دعا میکرد و میگفت:دست به خاک بزنی طلا بشه. بزرگ باشی با عزّت باشی.به درجات عالی برسی.
✨چنان دعاهای قشنگ و زیبامیکرد واقعا لذت میبردم و بغض میکردم.
جوری دعا میکرد انگار عرش تکان میخورد.
آنقدر با حوصله به بچه ها رسیدگی و بازی میکرد خسته نمیشد.هر چیزی میخواستند برایشان تهیه میکرد گاهی من اعتراض میکردم که هرچیزی را نگیر، میگفت هیچ وقت دلم نمیخواد چیزی دردلشان بماند و نه در کار وحرفش نبود. به من هم تاکید میکرد نه نگویم.و تا جایی که میشود بابچه ها کنار بیاییم و درخواستهایشان را عملی کنم.
آنقدرکه عاشق بچه هایمان بود و رویشان حساس. اجازه نمیداد کسی به آنها کوچکترین حرفی بزنند.
✨محمّدعلی نیز الحق والانصاف تمام تربیتها و نصیحتها و راهکارهای پدر را انجام میدهد.
به بچه ها یاد داد که دست و پیشانی مادر و پدر را بدون هیچ خجالتی باافتخار ببوسند.
محمّدعلی انجام میداد و بقیه بچه ها نیز یاد گرفتند از برادر بزرگترشان.
صحبتها و نصیحتهای پدرانه اش متفاوت و جذاب و دلنشین بود.
حتی دوستان و همکارانش راهم راهکار نشان میداد و به ایشان زنگ میزدند و راهکار میخواستند.
شب تولد پسرمان مصادف شد با روز شهادت پدرش. و عکس سلفی خودشان را متفاوت تر از همیشه گرفتند.
فرصت نشد کادوهای تولد را به محمّدعلی بدهیم و جشن و شام تولدش جور دیگر شد . 🖤
🔖ادامه دارد....
#سردار_شهید_حسین_محمّدی
#شهید_راه_قدس
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبِّ الشُهدا وَ الصِّدیقین
🥀#سیره_زندگی_شهید_حسین_محمّدی
#بیوگرافی سردار شهیدمدافع حرم و طریق القدس،حسین محمّدی
#بخش_یازدهم
✨روز زیارتی حضرت امام رضا(ع) ۲۳ ذی القعده.
🌷🤍🌷شهیدحسین محمّدی در مشهد.
پدرم خیلی به امام رضاعلاقه داشتند و به مهربان بودنشون تاکیدداشتند. درسال دوبار، یکهو هوس زیارت میکردند و زنگ میزدند و میگفتندکه یک ساک کوچک جمع کنیدو بریم مشهدزیارت و عرض ارادت.
اینهمه راه را باماشین خودمان طی میکردیم و یکروزه زیارت میکردیم و روزبعد راهی میشدیم برای برگشت.
فقط برای عرض ارادت و زیارت آقاجان علی ابن موسی الرضا. حتما در حرم زیارت جامعه کبیره را میخواند. نمازخواندن و دعا ومناجات خواندش بسیار زیبا بود. باامام رضاکه دردودل میکرد احساس راحتی میکردو میگفت امام جانمان انیس النفوس هست و حاجتهارا زود میده.
راه رفت و برگشت هم بسیار خوش میگذشت ازبس که پدرم خوش سفر و جذاب بودند.
درتمام ۴جایی که تشییع شدندو هنگام دفن و مراسمات وچهلم و درمنزلمان خادمان امام رضا همراه پرچم همراه پدرم و ما بودندو تشریف آوردند. اینجور عشق و ارادت به امام رضا داشتن ، امام رضاهم جبران کرد و ما به چشم خود دیدیم.
#شهید_راه_قدس
#سردار_شهید_حسین_محمّدی
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبِّ الشُهدا وَ الصِّدیقین 🥀#سیره_زندگی_شهید_حسین_محمّدی #بیوگرافی سردار شهیدمدافع حرم و طر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسمِ رَبِّ الشُّهداء وَالصِّدّيقين
🥀
#سیره_زندگی_شهید_حسین_محمّدی
#بیوگرافی سردار شهیدمدافع حرم و طریق القدس،حسین محمّدی
#بخش_دوازدهم
#شهیدانه
✨همیشه در هر شرایطی نماز اول وقت را به هرکاری و هر کسی ترجیح میداد.
همیشه توی جیبش مهر و تسبیح تربت داشت گاهی وقتها که به هر دلیلی توی جیبش نبود،
موقع نماز حتماً دنبال مهرتربت میگشت و میگفت؛ به هیچ خاکی جز خاک تربت امام حسین نباید سجده کرد.
واین شعر را ضمیمه ی صحبتش میکرد:
✨👇💚
سجده بر تربت ارباب، سراسر نور است
سجده با اشک، مرکّب بشود خوبتر است
ذکر خوب است بگویید ولی معتقدم
نام ارباب که بر لب بشود خوبتر است
#شهید_راه_قدس
#سردار_شهید_حسین_محمّدی
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبَ الشُهداء وَالصَّدّیقین
🥀
#سیره_زندگی_شهید_حسین_محمّدی
#بیوگرافی سردار شهیدالقدس حسین محمدی
#بخش_سیزدهم
♡به روایت:همسر گرامی شهید محمدی
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
🏴🖤
●●شب اول ورود به ماه محرّم●●
شهید محمدی،در شب اول ماه محرم همه خانواده خود را به انجام اعمال شب اول محیا و ترغیب میکرد و بعد از نماز مغرب و عشا لباسهای مشکی را کنار سجاده می گذاشتیم و زیارت عاشورا میخواندیم، اذن و اجازه می خواستیم از مادر شان حضرت زهرا(س) ، و بعداز کمی گریه بر امام حسین، لباسهارا برتن فرزندانمان میکرد و اشک میریخت.
🖤 از اول محرم تا دوروز بعد از اربعین سالار شهیدان لباس مشکی بر تنش بود و محاسنش را اصلاح نمیکرد.
همیشه توصیه میکرد، که اشک برامام حسین را بر تن و صورت خود بمالید تا هم شفای جسمی دردنیا باشد و هم راه نجات در قیامت.
🔅سه سلام برامام حسین را بسیار تکرار میکرد درتمام لحظات. دائم زیارت میکرد با سه سلام بر امام حسین.
♡صَلّی اللهُ عَلَیکَ یٰا اَبٰاعَبدِالله «۳»
#سردار_شهید_حسین_محمّدی
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷
💚بنات المهدی💚
بِسمِ رَبَ الشُهداء وَالصَّدّیقین
🥀
#سیره_زندگی_شهید_حسین_محمّدی
#بیوگرافی سردار شهیدالقدس حسین محمدی
#بخش_چهاردهم
🏴🖤🏴🖤
🥀آخرین سفر اربعین شهید محمدی سال۱۴۰۲
🖤🖤
هرسال تمام سعی خودش رامیکرد تا برای سفر اربعین باخانواده راهی شوند.
در سفر آخر خود تابستان۱۴۰۲ که از سوریه برگشتیم ایران و آماده و رهسپار دیار عشق و جنون ، کربلا شدیم. در تمام مسیر مداحی های خاص خود را زمزمه میکرد و به سینه می زد و گریه میکرد.
درتمام مسیر ذکرهای خاص خود را دائم زیرلب می خواند.و به من نیز می گفت تا همیشه این ذکرها را بگو...
در مسیر اربعین که راه بسیار سخت و پرازاسترس بود و از نگاه و رفتار درونی شهید معلوم بودکه با خانواده همراه بود ولی خیلی خوش میگذشت.
🖤🖤
طی این ۹سالی که خانواده همراه ایشان بودیم لحظه لحظه ها پرازلذت بود و سرشا راز خاطره و زیبایی. فرزندانمان عاشق راه کربلا در ایام اربعین هستند و عادت به سختی ها و راه. تمام راه را از نجف تاکربلا پیاده رهسپاربودیم .
از غذاها و نوشیدنی های موکبها به عنوان تبرک و شفا همیشه تناول می کردیم.
وهمیشه می گفتند:در تمام این مسیر، خود حضرت زهرا(س) به غذاها و خوراکی ها رسیدگی دارند. از هر جا به مقدار کم به عنوان تبرک میل کنید تا شفای جان و روحمان باشد.
و الحمدالله در تمام سالهایی که سفر اربعین رفتیم همیشه این برکت و نور را در زندگی و جان و روحمان مشاهده کردیم.
همیشه همه دوستان و آشنایان را سفارش میکرد که اربعین باخانواده بروید.
چون امام حسین با خانواده رفتند تا یکم سختی بکشیم تا درد قلب امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را درک کنیم.
وقتی به کربلا می رسیدیم دربین الحرمین ساعتها می نشستیم و به قول شهید: نگاه به گنبد و بارگاه یار و دلدار تمام خستگی ها و سختی ها را ازیاد می برد. می نشستیم تا انرژی بگیریم آرام شویم رگ و خون و جانمان پر از نور شود از وجود ملکوتی ارباب بی کفن و علمدار.
فرزندانمان انگار درآغوش مادرپدر جای می گرفتند ، دربین الحرمین چندساعت خواب راحت فرو می رفتند. وبعد به موکب می رفتیم.
الحمدالله هرساله هم شب جمعه را طی میکردیم و وبعداربعین برمی گشتیم ایران.
▪️📖به روایت همسرشهیدبزرگوار.
#سردار_شهید_حسین_محمدی
#شهید_راه_قدس #مدافع_حرم
💚 #بنات_المهدی_پردیس 💚
🇮🇷 @amerinepardis🇮🇷