💚بنات المهدی💚
#یادت_باشد
#قسمتسیپنجم
🌿﷽🌿
🌹دوران شیرین نامزدی ما به روزهای سرد پاییز وزمستان خورده بود،لحظات دلنشینی بود.
تنها اشکالش این بود که روزها خیلی کوتاه بودسرمای هوا هم باعث میشد بیشتر خانه باشیم تا اینکه بخواهیم بیرون برویم.
🌸فردای روز عقدمان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم،
تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا درآمد.
حدس میزدم که امروز هم مثل روزهای قبل حمید خیلی زود به خانه مابیاید.
🍀از روزی که محرم شده بودیم هربار ناهار یاشام دعوت کرده بودیم،زودتر می آمد.
دوست داشت دستی برساند،اینطور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید.
حمید بعداز سلام واحوالپرسی با بقیه همراه من به آشپزخانه آمد.
گفت: به به ببین چه کرده سرآشپز
گفتم: نه بابا زحمت کوکوهارو مامان کشیده من فقط میخوام سرخشون کنم.
❤️روغن که حسابی داغ شد شروع کردم به سرخ کردن کوکوها.
حمیدگفت: اگر کمکی ازدست من برمیاد بگو.
به حمیدگفتم:پاک کردن مرغ بلدی؟باباچندتا مرغ گرفته میخوام پاک کنم.
🌷کمی روی صندلی جا به جا شد وگفت: دوست دارم یاد بگیرم وکمک حالت باشم.
خندیدم وگفتم:
معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل عمه من باشه ودختر عمه ها همه کار رو انجام بدن،شما پسرا نباید عملا از کار خونه داری سر رشته ای داشته باشید.
💐گفت: این طورها هم نیست فرزانه خانوم،بازمن پیش آقایون یه پا سرآشپزمیشم.چون وقتایی که میریم سنبل آبادمن آشپزی میکنم.برادرام به شوخی بهم میگن یانگوم!
صحبت با حمید حواسم را پرت کرده بود،موقع سرخ کردن کوکوها روغن روی دستم پاچید.
🌺تاحمید دید دستم سوخته گفت:بیا بشین روصندلی من بقیه رو سرخ میکنم، باید سری بعد برات دستکش ساق بلند بخرم که روغن روی دستت نریزه...
ادامه دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#بنات_المهدی_پردیس
https://eitaa.com/amerinepardis
به آمرین پردیس بپیوندید💖
👇👇👇
@amerinepardis