eitaa logo
نشان از بی نشان ها
669 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸امام خامنه‌ای حفظه الله : بالاترین اجرهـا برای انسانی ڪہ در راه خدا مبارزه می‌ڪند ، نوشیدن شربت گوارای شهــادت است. #شهدای_غدیر #شهید_حسن_طهرانی_مقدم #روحشان_شاد_با_ذکرصلوات ✅ @beneshanHa
سیره شهدایی🌹 🌹 یادی از امیر سپهبد شهيد علی صياد شيرازی (شیفته شهادت) ✅ در روز عید غدیر، پس از دریافت درجه سرلشکری از دست مقام معظم رهبری، پیرمردی که از ابتدا راننده ایشان بود می‌گوید: «تبریک می‌گویم.» 🌷 صیاد می‌پرسد: «در چه خصوصی؟» پیرمرد پاسخ می‌دهد: «درجه سرلشکری شما!» 🌷 صیاد می‌گوید: «تو که می‌دانی من بیست سال است و قبل از آن، مانند یک عاشق به دنبال شهادت می‌دوم، درجه برای من مهم نیست دعا کن شهید بشوم.» 🌴🌾🌷🌴🌾🌷🌴🌾🌷 🌹نثار روح مطهر امیر سپهبد شهيد "علی صياد شيرازی" صلوات🌹 ✅ آسمانی شوید 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 🌹یازهرا🌹
✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 32 طبق معمول درگیریهای شبانه، برنامه ما در مهاباد بود و اغلب روزها در آرامش میگذشت. پایگاهی که در آن مستقر بودیم خانه ای بود مابین مخابرات و دخانیات که حدود صدوپنجاه متر با پایگاه قبلیمان فاصله داشت. یک روز با اکبر واثقی خبردار شدیم دموکراتها در خانهای واقع در صد متری مخابرات، پشت مسجد جلسه دارند. شب با اکبر و دو نفر از بچه های آبعلی از پشتبام به خانه موردنظر حرکت کردیم. این کار را با مسئولیت خودم انجام میدادم و کمی نگران بودم که نکند درگیری مان بیهوده باشد. نگهبانها را که روی پشت بام خانه دیدیم درگیریها شروع شد. سریع دو تا نارنجک توی خانه پرتاب کرده و برگشتیم. به پایگاه که رسیدیم اکبر با نگرانی گفت: «نارنجک من نیست! حتماً تو خیابون افتاده...» گفتم: «پاشو بریم! آگه مردم اون نارنجکو بردارن بد میشه، میگن ببین اینا چه جوری فرار کردن که حتی نارنجکشونو هم برنداشتن!» اما صلاح نبود دوباره از پایگاه خارج شویم. تا صبح صبر کردیم و آفتاب نزده بیرون رفتیم، نارنجک را وسط خیابان پیدا کردیم. فکر کردم بهتر است سری به محل درگیری بزنیم. خانه را تخلیه کرده بودند و لکه های خونی که جابه جا روی زمین بود معلوم میکرد که عملیات شبانه مان بی نتیجه نبوده است اما در کوچه یک پسر پانزده شانزده ساله را دیدم که یک اسلحه یوزی در دست داشت. تا مرا دید فرار کرد. دیدم نمیتوانم به او برسم پایش را هدف گرفتم و زدم. تا افتاد دویدم طرفش. میخواست اسلحه اش را که آن طرف افتاده بود، بردارد که نگذاشتم. کمی از ما کوچکتر بود، او را کول گرفتیم و سلاحش را هم برداشته و به راه افتادیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
🔹عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا...؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند، به یکی بگویند؛ سید ...البته کار که به همین جا ختم نمی شد.😐 🔹ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند دنبال یکی از برادرها می دوند😱. می گفتند: وایسا سید علی کاریت نداریم! و او مرتب قسم می خورد که من سید نیستم ولم کنید.😩 تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند😂. 🔹بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در می آوردند ...🙄 🔹جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند؛ سید که خود طرف هم بعد که ولش می کردند، شک می کرد و می گفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم🤔 و خودمان خبر نداریم، 😐گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه ٢٠ ریالی باشد و او هم سکه را می داد و غر می زد که: عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟😫 😂😂 @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
«سلحشوری» پومیسه‌کار کشورمان در بازی‌های آسیایی: 💢امروز اگر پرچم ایران در میادین مختلف بالا می‌رود مدیون خون شهدا است @beneshanHa
هدایت شده از طنز سیاسی دکترسلام
سردار یکتا در جشن پنج‌ سالگی «دکترسلام»: 🔸خیلی ها می خواهند دکتر سلام را هل دهند اما نتوانستند. 🔸دکتر سلام یعنی؛ یک مشت جوان که سلم لمن سالمکم هستن و حرب لمن حاربکم. 🔸دکتر سلامی یعنی؛ یک مشت جوان که دستشان پیش خدا دراز می کنند تا پیش کدخدا دراز نکنند. 🔸دکتر سلام یعنی؛ آتش به اختیارها. 🔸دکتر سلام وسط این قصه ها و غصه ها یعنی یه مشت جوان که حرفشان را با طنز به مسیولین می رسانند. 🔸دکتر سلامی یعنی؛ سلام هی حتی مطلع الفجر. 🔸دکتر سلام یعنی؛ السلام علیک یا اباعبدالله سلام یا حجه الله. 🔸دکتر سلام یعنی؛ حرکت به سمت دولت یار. 🔸دکتر سلام سیاستش عین دیانتش است به خاط همین کسانی که خورده شیشه دارند از آنها می ترسند. 🔸۴۰ سالگی و بعثت انقلاب را جشن می گیریم در حالیکه پرچم حزب الله بالاست. 🔸این روز عید اخوتی باهم پیمان ببندیم که پای کار اقا باشم. 🆔 @Drsalaam
هدایت شده از طنز سیاسی دکترسلام
📸حضور حجت الاسلام فاطمی امام جمعه سر پل ذهاب در جشن پنج‌ سالگی «دکترسلام» ‌✅ ble.im/Drsalaameitaa.com/DrsalaamGap.im/DrsalaamSapp.ir/Drsalaam
نشان از بی نشان ها
«سلحشوری» پومیسه‌کار کشورمان در بازی‌های آسیایی: 💢امروز اگر پرچم ایران در میادین مختلف بالا می‌رود
طنز سیاسی دکترسلام : 🔴 سلحشوری در جشن دکترسلام: تمرینات سختی برای مسابقات جاکارتا داشتیم/ برای طلای مسابقات بعدی می جنگم قهرمان تکواندوی جهان در جشن پنج‌ سالگی «دکترسلام»: 🔸از اینکه در اینجا حضور دارم احساس خوشحالی دارم و حضور و تشویق شما باعث دلگرمی من است. 🔸ماه ها در اردو تمرینات سختی را سپری کردم و دوری از خانواده برایمان عادی شده است. 🔸در تمرینات دوری از مادر برایم سخت بود. ما تمرینات سختی را داشتیم از هشت صبح وارد سالن تمرین شده و به جز زمان ناهار و شام تا ساعت یک و نیم نیمه شب تمرین می کردیم. این تلاش ها به عشق بالابردن پرچم کشور است. 🔸خوشبختانه در جاکارتای اندونزی تمام سختی ها به ثمر نشست و مدال نقره این بازی ها را کسب کردم و از این بابت خدا را شکر می کنم. 🔸قبل از اینکه به مسابقات اعزام شویم شهید گمنامی به خاک سپرده شد حاج آقا فولادگر با ما صحبت هایی داشتند روی پلاکی که به من داده شد اسم شهید محمد حسین گیتی نوشته شده بود ایشان 21 ساله به شهادت رسیده بودند من نیز در این سن توانستم به مسابقات اعزام شوم. 🔸امیدواریم در برگزاری مسابقات جهانی در آبان ماه با گرفتن مدال رنگین تر، انگیزه ام بیشتر شود. مطمئنم دعای شما پشت راه ما است و ما جنگنده تر برای طلا می جنگنم و پرچم کشور را بالا می بریم. ‌✅ ble.im/Drsalaameitaa.com/DrsalaamGap.im/DrsalaamSapp.ir/Drsalaam
#مهدی_جان❣️ از کدامین کوچه‌های بیقراری گویمت درکدامین لحظه‌ی ‌چشم‌انتظاری جویمت با کدامین جمعه می‌آیی امید عاشقان از کدامین سوی یثرب،از کجای این‌جهان 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ ✅ @beneshanHa
🎊🎁 تا بوده رسم بر این بوده که سادات در روز عیدی می دادن همیشه روزهای غدیر، میگردیم دنبال سادات! فامیل، همسایه، دوست، آشنا،... کافیه سید باشه ☺️ یه جوری سعی میکردیم خودمون رو بهش برسونیم و ببوسیمش و عیدی مون رو طلب کنیم 😄 امروز، روز جمعه است و متعلق به صاحب الزمان (عج) : 💟عزیز جان و سید سادات جهان💟 حتما باید برسیم خدمتشون ازشون عیدی غدیر بگیریم 😉 بیاین با هم بگیم: 🔆مولا جان (عج) عیدی دادن به مناسبت غدیر رو پدران شما موکدا سفارش کردن شما که سید سادات جهانید، و ما هم دوست داران شما لطفا یه عیدی در شان و منزلت خودتون، نه در حد و اندازه ما به همه ما و مردم جهان، عنایت کنید و مرحمت کنید 💝ممنونیم مولا جان (عج) 🙏یسرالله طریقا بک یا ملتمسی🙏
✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣3⃣ و 2⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 33 خون این پسر مسیر ما را مشخص میکرد و مطمئن بودم صاحب این پسر خواهد آمد سر وقتمان و پسری که یوزی دارد لابد پدرش هم کالیبر دارد! مسئول پایگاه تا ما را دید گفت: «من تو رو فرستادم نارنجک پیدا کنی یا برام آدم بزنی بیاری!» گفتم که اسلحه دستش بود و بعید نیست در همان جلسه بوده باشد. او را بردند و اتفاقاً اطلاعات زیادی از او گرفتند. آخرین روزهای سال 1359 مرا به تپه تلویزیون فرستادند. مرکز تلویزیون از مهمترین نقاط شهر بود و باید به نحو احسن از آن حفاظت میشد. این مرکز بالای تپه ای قرار داشت که در اطراف این تپه هم چند پایگاه زده بودیم. به دلیل تعدد پایگاههای اطراف تپه، درگیری در خود پایگاه تلویزیون کم بود. حدود بیست و دو نفر نیرو در آن پایگاه بود، راحت ترین جایی که در طول حضورم در کردستان تجربه کردم همین پایگاه بود. علاوه بر نبود درگیری جدی، حضور در مرکز تلویزیون امتیازاتی داشت. کارمندان آنجا نوارهای سینه زنی و عزاداری و گاهی فیلمهای جنگ را برای ما پخش میکردند، که دوست داشتیم. هر بار که جبهه جنوب را میدیدم باز هم دلم به آن طرف کشیده میشد. در جمع نیروها یکی بود که قبلاً مدتی در جنوب مانده بود. از وقتی این قضیه را فهمیدم گاه و بیگاه سؤال پیچش میکردم. او تعریف میکرد چطور تانک زده است و... من میگفتم: «آخه به چه کار من میاد که بدونم چطور تانک زدی؟ بگو آرایش نیروها چطوره؟ اصلاً فرمول جنگ اونجا چیه؟...» او حرفهایی میگفت شبیه فیلمهایی که بسیجیها با یک الله اکبر صدها متر جلو میدوند و هدف را تسخیر میکنند! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣3⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 34 باور نمیکردم ارتش بعثی صدام آنقدر ابله باشد که بشود با او این طوری جنگید. در طول یک ماهی که در تپه تلویزیون بودم فقط یک بار درگیری داشتیم؛ روز تحویل سال 1360. صبح همه بچه ها دور سفرۀ عید جمع شده و منتظر تحویل سال نو بودند. حدود ساعت یازده صبح بود. آن روز فکر میکردم این اولین عید من دور از خانه و در منطقۀ جنگی است. خدا میداند جنگ چقدر طول میکشد و من تا کی خواهم بود! صدای انفجار و شلیک چند گلوله ما را از سر سفره بلند کرد. به شوخی گفتم: «جمع کنید، این هم تحویل سال!» درگیری در اطراف تپه یکی دو ساعت ادامه یافت. وقتی سرو صدا خوابید و پای تلویزیون برگشتیم صحبتهای امام هنگام تحویل سال نو تمام شده و کار از کار گذشته بود. مدتی بعد دوباره به پایگاه بانک سپه اعزام شدیم. ماه مبارک رمضان هم رسیده بود. یک روز گفتند باید برای تأمین جاده برویم. جادۀ مهاباد تا سه راهی نقده حدود سی و پنج کیلومتر طول داشت که نیمی را نیروهای ارتش و نیم دیگر را بچههای سپاه تأمین میکردند تا در ساعتی از روز برای تردد امن باشد. قرار بود با سه ماشین نیرو برای تأمین جاده برویم. معمولاً تأمین جاده از صبح تا دم اذان مغرب طول میکشید. ما که روزه بودیم از نیروهای قدیمی پرسیدیم: «روزه مون چطور میشه؟» گفتند: «باید روزه تون رو بشکنید!» من هم زود آب خوردم، نمیدانستم فرمانده پایگاه نگاهم میکند. یکهو صدایم کرد که: «... تو چرا روزه تو خوردی!» با مِن و مِن گفتم: «خودتون گفتید برای تأمین میریم.» فرماندهمان ـ که «محسن» نامی از بچه های سپاه تبریز بود ـ کوتاه نیامد و مرا انداخت توی توالت مثلاً برای عبرت دیگران و تنبیه خودم! خیلی بهم برخورد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @beneshanHa 🌹یازهرا🌹