eitaa logo
نشان از بی نشان ها
522 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ | تهیه آذوقه برای توسط امام خمینی ➖ یک روز برادرش آقا مرتضی که در حوزه اصفهان درس می خواند با کوله ای پر از خبرهای خوش جنگل که در اصفهان شنیده بود به مرخصی آمد. روح الله او را به آغوش کشید و پس از خبرگیری از اوضاع، او و نورالدین را به مشورت طلبید که آیا تکلیف پیوستن به نهضت جنگل نیست؟ ➖ آقا مرتضی آمرانه گفت: صلاح نیست، همین جا بمان درس بخوان! اگر لازم شد با هم می رویم. روح الله به پاس احترام آقا مرتضی در این مورد سکوت کرد اما اجازه گرفت برای مبارزان جنگل مقداری آذوقه بفرستد. هر دو برادر استقبال کردند و سه خروار گندم، به نام سه برادر، بار قاطرها شد. 📚 کتاب خمینی روح الله نوشته سید علی قادری 📆 ۱۱ آذر سالروز شهادت ✅ آسمانی شوید 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 🌹یازهرا🌹
نشان از بی نشان ها
✍محمـدجـواد توی تبلیغـات بود و نقـاشی می ڪشید قـرار شد بـارگاه ملڪوتی امـام حسيـن ( ع ) رو روی دیــوار نقــاشی ڪنه. ♦️نزدیڪای غـروب ڪارمون تقریبا تمـوم شد محمدجواد در حال رنــگ ڪردن امام حسين( ع ) گفت؛ ♦️حیفه این پرچم باید با ... ♦️هنــوز جمله اش تمـوم نشده بود ڪه صـدای سوت خمپـاره پیچید، ♦️بعد از انفجـار دیدم ترکش خمپاره به سر محمدجواد خـورده و دقیقا به حــرم امام حسین (ع) ..😔 @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
نشان از بی نشان ها
◾وفات حضرت ام البنین(س) تسلیت باد◾ ▪️ در حج سال ۹۰، یک روز صبح که پس از زیارت آقا رسول الله (ص)، به سمت قبرستان بقیع میرفتم، مصطفی زنگ زد و با اظهار اینکه بابا میدانم الآن در مسیر بقیع هستی، گفت از طرفش، ائمه بقیع علیهم‌السلام و بخصوص خانم ام‌البنین مادر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را زیارت کنم. ▪️ مصطفی گفت برو خانم ام البنین را به جان حضرت ابوالفضل (ع) قسم بده که خواسته من را برآورده کند. ▪️ هر کار کردم نگفت خواسته اش چیست، ولی یک شعر در مدح آقا ابوالفضل العباس (ع) میخواند و در حین خواندن بند بند این شعر گریه میکرد و قسم میداد که بابا وقتی رفتی مکه زیر ناودان طلا و در رکن یمانی برایم دعا کن. ▪️ وقتی به مکه مشرف شدم تا اذان صبح، زیر ناودان طلا و چهار دور خانه کعبه نماز میخواندم و دست به آسمان می‌بردم و در راز و نیاز با خدا میگفتم خدایا این بچه انسان‌دوست و نوع‌دوست و پدر و مادر دوست است، خدایا مقامی به این بچه بده که همه به حالش غبطه بخورند. مصطفی همان سال هم به شهادت رسید... راوی: پدر شهید @beneshanHa
💫 💫 💠 تحقیر از نوع آمریکایی 💠 💖حجت الاسلام :💖 ☘ شهدا به ما چه خدمتی کردند؟ در همین رواق امام رضا، رضاشاه لعنتی زن بی‌حجاب آورد. صندلی گذاشتند زن‌های بی‌حجاب در ایوان طلا! خدایا عذاب پهلوی را زیاد کن. بالاخره شهدا اگر نبودند الآن اینطور نبود. امنیت را یادمان نرود. 🍁 آقای لاریجانی رئیس مجلس نقل می‌کرد. آمریکایی‌ها وقتی در عراق آمدند، یک منطقه را برای خودشان مسکونی کردند. منطقه حفاظتی مثل پادگان،چند خانه هم کنار خانه خودشان گذاشتند و گفتند: برای عراقی‌هایی که مسئول مملکت عراق هستند. آنها هم در جوار ما باشند. یکی از این مسئولین به آقای لاریجانی گفته بود: من آمدم خانه بروم، سرباز آمریکایی گفت: نباید بیایی. گفتم: خانه من اینجاست. این خانه من است. من جزء مسئولین عراق هستم. گفت: باید بازدید کنیم. خیالی حقارت است، آمریکا در عراق بیاید و مسئول عراقی را بازدید بدنی کند. خیلی تحقیر شدم و گفتم: بازدید کن! گفت: نه من حال ندارم، باید سگم بازدید کند. باز بیشتنر به من برخورد. اذیت شدم، گفتم: خیلی خوب، سگت بیاید بازدید کند! رفت و برگشت و گفت: سگم خواب است، صبر کن تا سگ من بیدار شود. اینهایی که با انقلاب خوب نیستند یادشان رفته اگر شهدا نبودند، آمریکایی روی پا نگهت می‌داشت حتی اگر شخصیت مملکتی بودی تا سگش از خواب بیدار شود. ما نمی‌فهمیم که شهدا چه کردند. 🌷شادی روح شهداء صلوات 🌷 ✅ آسمانی شوید 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 🌹یازهرا🌹
‍ ‍ 🔸در محضــــر شهیـــــد 👌نگاهـت...نفـس زدنـت...ڪه علی وار باشد رفتنـت هم خواهد شد... ✍آخر میوه فروشی هاے بازار یه نحیف میـوه مے فروخت. از بساط ڪوچڪ و میوه هاے لڪ دارش معلوم بود ڪه خریدارے نداره 🍁اما پیرمرد یه ثـابـت داشت بنام شهیــد رجــایــے... آقاے رجایی مے گفت :میوه هایش برڪت خدا هستن .خوردنش لطفی داره ڪه نگـو و نپـرس. 🍁به دوستانش هم مے گفت : این پیرمرد چند سـر عـائلـه داره. از او خـریـد ڪنین.... ✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 🌹یازهرا🌹
حلقه آتش🔥 گاهی از دست بعضی آدمها ناراحت میشدم و درد و دل میکردم و گله مندی داشتم.😞 میگفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. آتش دارد دورمان حلقه میزند❗️و به این شکل به من می فهماند که نکنم.☝️ 📝|نقل شده از محمدرضا دهقان امیری🌹 @beneshanHa
🍃💌 محمدرضادهقان هشت ساله بود که پدر بستری شد بیمارستان.🚨 مادر مارا دور هم جمع کرد تا ختم صلوات بگیریم برای سلامتی پدر. سهم محمدرضا هم هزار صلوات بود. تسبیح 📿را برداشت و شروع کرد. پنج دقیقه⏰ نگذشته بود که گفت: تموم شد!😳فرستادم. زنگ بزنید بیمارستان اگه هنوز خوب نشده، باز بفرسم. تعجب کردیم :چطوری انقدر زود فرستادی؟🤔 جلوی ما بفرست ببینیم! گفت: فرستادم دیگه اینجوری: یه صلوات، دو صلوات، سه صلوات،...😐😄 کلا استعداد داشت در کاشتن لبخند بر لب دیگران!!!☺️ 🌹 @beneshanHa
📎 پدر‌ومادر،یک‌دختر‌از‌خانواده‌ی‌ نجیب‌و‌خوبی‌برایش‌ انتخاب‌کرده‌بودندکہ‌می‌دانستند‌ بابک‌راهم‌دوست‌دارد، اما‌بابک‌موافقت‌نکرد.گفت: "بابا،شما‌به‌تصمیمات‌من‌اعتماد‌ داری‌ یا نه ⁉️پس‌بگذار‌من‌بر‌اساس‌ پیش‌بروم.‌فعلا‌برنامه‌و‌مسیر‌من‌چیز‌دیگری‌ است." پدر‌وبرادرش‌خیلی‌اصرار‌داشتند‌ برود‌آلمان‌ادامه‌تحصیل‌بدهد.📚 ✔️حتی‌موقعیتش‌را‌برایش‌فراهم‌کرده‌ بودند،اما‌خودش‌قبول‌نمی‌کردبرود. 💚⃟🌿⇠ @beneshanha 🌷یازهرا🌷
💠پایبند به اعتقادات! رفیق‌ شهید آرمان علی‌وردی : آرمان واقعا مومن بود. چند روزی بود آرمان با من میومد می رفتیم بدنسازی.. بعد یه مدتی آرمان اومد گفت: دیگر نمیخوام بیام... گفتم: چرا؟! گفت: اینجا آهنگ های تند و بلند زیاد پخش میکنن، گوش دادنشون درست نیست! گفتم: من که پول ترم اینجارو دادم و تا آخرش اینجام. اما آرمان گفت: نه من دیگه نمیتونم؛ و رفت یه باشگاه دیگه... @beneshanha 🌹یازهرا 🌹
💢 رویِ همه‌یِ صفحات دفترش نوشته بود: او می‌بیند☝️ ... ✨ با این کار می‌خواست هیچ‌وقت خدا را فراموش نکند ...🙂 @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
بسم الله الرحمن الرحیم حدود دوسال پیش با هزار سختی هزینه ی سفر مشهد رو جور کردم، که با بچه هام بریم مشهد دلم یک سفر معنوی خیلی خاص میخواست اونموقع هنوز دوره ی امر به معروف ونهی از منکر رو ندیده بودم احادیثش رو نمیدونستم از برکاتش اطلاعی نداشتم وقتی سفر شروع شد بساط آهنگ و رقص وآواز تعداد زیادی از مسافرا شروع شد تعداد انگشت شماری مخالف بودن اما مثل همیشه سکوت اختیار کرده بودن ومن یک تنه و تنها ایستادم جلو همه. همه حرفی هم شنیدم اما مقاومت کردم گرچه گاهی کم آوردم و گریه کردم خیلی هم گریه کردم. خیلی وقت ها هم زور اونها میچربید و آهنگ بلند میگذاشتن وسط اتوبوس میرقصیدن اما خب گاهی هم من زورم میرسید وخاموش میکردن یا کمش میکردن تمام طول راه به امام رضا گله کردم حتی گفتم شاید لایق دیدار نبودم وبه زور این سفرو خواستم الان اینطور باید زجر بکشم. خلاصه اینکه سفر پر ماجرایی بود . امشب یک لحظه به یاد اون سفر افتادم الان بعد دوسال به این درک رسیدم که من توی اون سفر تنها آمربه معروف وناهی از منکر اون اتوبوس بودم از فکری که تو ذهنم گذشته بود خجالت کشیدم چرا که این افتخار نصیب من شد که یک تنه بایستم وکار بزرگی کنم،من نترسیدم بااینکه تنها بودم خلاف موج حرکت کردم و حرف حقمو به کرسی نشوندم حداقل نزدیک مشهد که شدیم اجازه ندادم در حریم آقا امام رضا گناه بشه وچقدر اتفاق قشنگی بوده ومن نمیفهمیدم الان که یادم میاد خدا رو شکر میکنم که بهم این توان رو داد هرچند خیلی بهم سخت گذشت ولی اون یک هدیه بود نه یک مجازات و اینکه اون سفر توی حرم حال خیلی خوبی داشتم خوب تر از همیشه و این پاداش اون ایستادگی بود از آقا امام رضا معذرت میخوام که اینقدر نادون بودم که همچین فکری کردم الان چقدر حالم خوبه وسپاسگذار خدا هستم وازش میخوام این جرات رو همیشه در وجودم قرار بده ممنونم خدا جونم💚 ممنونم امام رضا💚 💚اینجا عشق به یادگار میماند💚 👇👇👇 @banoaamer8
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !! @beneshanha 🌹 یازهرا🌹