Majid Banifatemeh - Esme To Mibarad Az Nafas Baran.mp3
5.7M
اسم تو می بارد از نفس باران
نور رخت دارد جلوه ی بی پایان
بر دل خسته می دهد اسمت لذت عشقی مدام
بر روح بلندت سلام
سلام ای گوهر دریای نور
ای آیه ی زیبای عشق
ریحانه ی روح خدا
سلام ای دار و ندار علی
ای بود و نبود حسن
ای مادر ارباب ما
ذکر لب نوکر ها سیدتی لبیک
یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک
اسم تو می بارد از نفس باران
نور رخت دارد جلوه ی بی پایان
بر دل خسته می دهد اسمت لذت عشقی مدام بر روح بلندت سلام
سلام ای گوهر دریای نور
ای آیه ی زیبای عشق
ریحانه ی روح خدا
سلام ای دار و ندار علی
ای بود و نبود حسن
ای مادر ارباب ما
ذکر لب نوکر ها سیدتی لبیک یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک
مهر تو در دلها آیه ی توحید است
جلوه ای از نورت صورت خورشید است
آیه به آیه از دل قرآن داده خدا این پیام بر روح بلندت سلام
سلام ای کوثر و توحید و حمد ای
وصف تو یاسین و قدر ای روی تو شمس الضحی
سلام ای معنی ام الکتاب ای مدح تو با جبرئیل ای مادر ارباب ما
روی لبم اعطینا سیدتی لبیک یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک
ذکر لب نوکر ها سیدتی لبیک یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک
نام تو تنها بر زخم دلم مرهم
با تو شود محشر صبح قیامت هم
سایه ی لطفت بر سر دنیا تا به ابد مستدام بر روح بلندت سلام
سلام ای جان کلام رسول ای عطر تو بوی بهشت ای رحمت بی انتها
سلام ای سیده ی اولیا ای نور دل انبیا ای مادر ارباب ما
ای بانوی بی همتا سیدتی لبیک یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک😘🌹🌹
@beneshanha
🖤يازهرا🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زيارة حضرت فاطمة الزهراء س
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة
بفرس همه سلام بدن🖤
مادر دو بخش است:
"ما" و "دَر"...
و قصه یتیمی 'ما' از کنار 'دَر' شروع شد😭
تو را آزردهام
اما همیشه دوستت دارم
نیاید لحظهای
که از توسل دست بردارم
به تاوان خطاهایم همیشه اشک میباری
به چشمت
معذرت خواهی بسیاری بدهکارم... 🌿`
اَلْحَمْداٰلْلّٰهِْ اَلَذْئ خَلَقَْ اُمّــی اَلْزَهْــــراٰ
آدم پیر میشود برای دلِ کودکی که گفت:
كلّمینی، يا أمّا ...
انا ابن الحسين ...😭
@beneshanha
🖤یازهرا 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از قدیم گفتن حرف راست رو میگن از بچه بشنوید
مرگ بر آمریکااااااا😄
بگو مرگ بر اسراییل😳☺️👌👌
🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸
@beneshanha
🌹يازهرا🌹
🔴طرفداران پایینی به بالایی میگن دیکتاتور
#رضاشاه
👤 مصطفی خلفانی
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
نشان از بی نشان ها
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_هشتم از آن آدم هایی نبود که خیلی اسم امام زمان (عج)را بی
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_نهم
یکشنبه بود که زنگ زد .
بهش گفتم : « اگه قرار نیست بیای ، راست و پوست کنده بگو ، برمی گردم ایران!»
گفت : « نه هرطور شده تا یکشنبه هفته بعد خودم رو میرسونم!»☺️
نمیدانم قبل از نماز ظهر بود یا بعد از نماز ، شنبه هفته بعد ، چشمم به در و گوشم به زنگ بود ..
با اطمینانی که به من داده بود ، باورم نمیشد بدقولی کند
یک روز دیگر وقت داشت . .
۲۸ روز به امید دیدنش ، در غربت چشمم به در سفید شد .
حاج آقا آمد .
داخل اتاق راه می رفت . تا نگاهش می کردم چشمش را از من میدزدید ..
نشست روی مبل ، فشارش را گرفت ..
رفتارش طبیعی نبود 😢
حرف نمیزد ، دور و بر امیرحسین هم آفتابی نشد..
مانده بودم چه اتفاقی افتاده..
قرآن روی عسلی را برداشتم که حاج آقا ناگهان برگشت و گفت :
« پاشو جمع کن بریم دمشق ! » 😳
مکث کرد ، نفس به سختی از سینه اش بالا آمد ، خودش را راحت کرد:
« حسین زخمی شده ! » 😔
ناگهان حاج خانم داد زد : « نه ، شهید شده به همه اول می گن زخمی شده »😭
سرم روی صفحه قرآن خشک شد💔
داغ شدم ، لبم را گاز گرفتم ، پلکم افتاد .
انگار بدنم شده بود پر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید ..
نمیدانستم قرآن را ببندم یا سوره را تمام کنم .
یک لحظه هم فکر نکردم ممکن است شهید شده باشد . .
سریع رفتم وضو گرفتم ایستادم به نماز ..
نفسم بند آمده بود!
فکر می کردم زخمی شده و دارد از بدنش خون می رود ..
تابه حال مجروح نشده بود که آمادگی اش را داشته باشم.
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد
نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم ..
مستأصل شده بودم و فقط نماز می خواندم!
حاج آقا گفت : « چمدونت رو ببند ! » اما نمی توانستم .
حس از دست و پایم رفته بود ..
خواهر کوچک محمدحسین وسایلم را جمع کرد . .
قرار بود ماشین بیاید دنبالمان 😖
در این فرصت ، تندتند نماز می خواندم .
داشتم فکر می کردم دیگر چه نمازی بخوانم که حاج آقا گفت : ماشین اومد ! »
به سختی لباسم را پوشیدم .
توان بغل کردن امیرحسین را نداشتم 😔
یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین ..
انگار این اتوبان کش می آمد و تمامی نداشت!
نمیدانم صبرمن کم شده بودیا دلیل دیگری داشت.
هی میپرسیدم : « چرا هرچی میریم ، تموم نمیشه ؟ »
حتی وقتی راننده نگه داشت ، عصبانی شدم که « الان چه وقت دستشویی رفتنه ؟ »
لبهایم می لرزید و نمی توانستم روی کلماتم مسلط شوم 🥺
می خواستم نذر کنم .
شاید زودتر خونریزی اش بند می آمد .
مغزم کار نمی کرد .
ختم قرآن ، نماز مستحبی ، چله ، قربانی ، ذکر ، به چه کسی ؟ به کجا ؟
می خواستم داد بزنم 😭
قبلا چند بار می خواستم نذر کنم سالم برگردد که شاکی شد و گفت :
« برای چی ؟
اگه با اصل رفتنم مشکل نداری ، کار درستی نیست!
وقتی عزیزترین چیزت روبه راه خدا می فرستی که دیگه نذرنداره!😭
هم می خوای بدی هم می خوای ندی ؟ »
می گفتم : « درسته که چمران شهید شد و به آرزوش رسید ، ولی اگه بود شاید بیشتر به درد کشور می خورد !
زیر بار نمی رفت : می گفت:« ربطی ندارد!»
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
🌹ارادت #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات
✍️داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم:
برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت:
شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟
تا فهمید سیدم پیاده شد،
خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.
نقطه ضعفش را می دانستم.
گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم.
از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم.
با یک برگه مرخصی سفید امضاء.
گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر.
🎙راوی: سید احمد نواب
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️حقیقتا اعتراف میکنم، از روحیه و اعتقاد این مردم حیرت زده شده ام...✌🏻
ما فقط این فیلم را مشاهده میکنیم
لعنت خدا بر یهود
#مرگ_بر_اسرائیل
#غزه
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹
🌹#توبه_نامه #شهید ۱۳ ساله علیرضا محمودی پارسا .بار #خدایا از کارهایی که کردهام به تو #پناه میبرم از جمله:
▪️از این که حسد کردم…
▪️از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
▪️از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
▪️از این که مرگ را فراموش کردم.
▪️از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.
▪️از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….
▪️از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم.
▪️از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….
▪️از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
▪️از این که ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود….
▪️از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..
▪️از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم….
▪️از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند….
▪️از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….
▪️از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم….
▪️از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم….
▪️از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم….
▪️از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم…
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا🌹