🦋 خاطرۀ ۵
🔴 مهربانیهای پیاپی
🔹امشب، یکشنبه، ۱۴۰۳/۹/۴، در ماشین عزیزی که داشت مرا از هیأت عصمةالزّهراء ـ علیها السّلام. ـ برمیگرداند و در نزدیکی مجتمعمان، به یادم افتاد که میخواستم نان بخرم.
🔸همینکه او فهمید، دوْر زد و به نانوایی تافتونی که از خانۀ ما فاصله دارد، رفتیم و نان خریدیم؛ امّا تا بنده خواستم که کارت بکَشم، او کارت خودش را کشید و در سردکردن نانها و گذاشتن آنها در پلاستیک کمک کرد.
🔹در راهِ برگشت، به ایستگاه صلواتی چای و... که به مناسبت ایّام فاطمیّه برپا شده بود، نزدیک شدیم.
🔸او پرسید: «آیا میخواهید که دمنوش بگیرم؟» گفتم: چون متبرّک به نام حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ است، بله.
🔹ماشین را نگه داشت و ۲ تا دمنوش گرفت و هنگامی که آمد، یک لیوان دمنوش را روی سقف ماشین گذاشت و دمنوش دیگر را که در آن از نباتهای ریز همانجا ریخته بود، هم زد تا شیرین شود و به بنده داد؛ سپس لیوان دیگر را برداشت و سوار شد و پرسید که آیا شیرین شده است؟ و بنده عرض کردم: بله.
🔸جایتان خالی! نوشیدم و گفتم: خدا به شما و کسانی که این دمنوش را دادند، خیر دهد و شما را شیرینکام فرماید.
🔹چند شب پیش به او گفته بودم که بر طبق حدیث شریف، یکی از ارزشمندترین کارها، ناندادن به دیگران است؛ برای همین، امشب به او گفتم: شما یکی از برترین کارها را انجام دادید. و باز تشکّر کردم.
#اطعام، #خدمت، #ایستگاه_صلواتی، #مهربانی، #ناندادن، #نیکوکاری
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۱۰
🔴 هزار عالم از نسل یک نفر!
🔹صبح امروز، سهشنبه، ۶ / ۹ / ۱۴۰۳، مردی مرا سوار ماشینش کرد و گفت که ۲ دخترش، ۲ دامادش و نوهاش، طلبه هستند.
بنده، این خاطره را برایش نقل کردم: شبی داشتم در مشهد مقدّس پیاده میرفتم که زنی به من گفت: «حاجآقا! من مسافرخانهمان را گم کردهام. لطفاً به من کمک کنید تا آن را پیدا کنم.» همراهش شدم و از این و آن، نشانی مسافرخانهاش را پرسیدم تا این که آنجا را پیدا کردیم.
آن زن در مسیر گفت: «پسر من هم روحانی است.»
برای این که خوشحال شود، به او گفتم: «یک روحانی نقل کرده است که بعضی از شبها من ۲ ـ ۳ تا سخنرانی و روضهخوانی داشتم و در نتیجه، تا به خانه برگردم، دیروقت میشد؛ امّا همینکه میخواستم درِ آن را با کلید باز کنم، مادرم که در انتظارِ برگشت من میماند، در را باز میکرد.
من به او میگفتم که مادر! لازم نیست که شما تا این ساعت برای من بیدار بمانید و او میگفت که من برای این بیدار نمیمانم که تو پسرم هستی؛ بلکه برای این بیدار میمانم که در را به روی روضهخوان حضرت اباعبداللّه ـ علیه السّلام. ـ باز کنم!
یک روز، مادرم گفت که پسرم! من بهزودی میمیرم. از تو میخواهم که خودت مرا دفن کنی و هنگام دفنم به آن حضرت بگویی که من روضهخوان شما هستم؛ پس لطفاً مادرم را به مادرتان تحویل دهید!
پس از مدّتی مادرم از دنیا رفت و من به وصیّتهایش عمل کردم.
در خواب دیدم که او در باغی است و به من گفت که پسرم! همینکه آن حرفها را به امام حسین ـ علیه السّلام. ـ گفتی، آن حضرت مرا به مادرش تحویل داد و حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ مرا به این باغ آورد و در اینجا ساکن کرد و حالم خوب است.»
سپس بنده، نویسندۀ این خاطره، به آن زن گفتم: خوشا به حالتان!؛ که فرزندتان روحانی است و انشاءاللّه از باقیاتالصّالحات شما خواهد بود.
🔸آنگاه به راننده گفتم: خوشا به حال شما هم!؛ که ۲ فرزند و نوهتان، طلبه هستند و انشاءاللّه از باقیاتالصّالحات شما خواهند بود.
🔹آری؛ خوشا به حال پدران و مادرانی که اجازه دادهاند فرزندشان طلبه شود یا او را برای طلبهشدن تشویق کردهاند و فرزندشان روحانی شده است!
🔸اکنون که این خاطره را نوشتم، به یاد این خاطرۀ شیرین افتادم که مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ فرمودند: «اگر کسی زیر ناودان کعبۀ مقدّسه دعا کند، دعایش قبول میشود و من در آنجا ۳ تا دعا کردم: ۱. این که توفیق پیدا کنم دستکم، یک نمازم را به امامت امام زمان ـ علیه السّلام. ـ بخوانم!؛ ۲. این که هزار نفر از نسلم عالم دین شوند!» و دعای سوم را، یا نفرمودند و یا بنده فراموش کردهام.
بنده دعا میکنم که تعدادی از این عالمان، از نسل این کمترین باشند. لطفاً شما هم «آمین» بگویید. پیشاپیش، سپاسگزارم.
🔹این خاطره، شامل ۳ خاطره شد!
#باقیات_الصالحات، #خدمت، #دعا، #روحانیت، #روضهخوانی، #طلبگی، #فرزندداری، #کعبه، #ناودان_کعبه، #نماز
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۳۹
🔴 از کدام کشور، روحانی بیاوریم؟!
🔹امروز، سهشنبه، ۲۰ / ۹ / ۱۴۰۳، یادم آمد که بعضی از دبیران دورۀ راهنماییام فهمیده بودند بنده میخواهم پس از این دوران، طلبه شَوَم و برای همین، ناراحت بودند و با شناختی که از بنده داشتند، فکر میکردند که اگر مثلاً وارد رشتۀ ... شَوَم، بهتر است.
مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ هنگامی که فهمیدند، به مدرسه آمد و به آنان فرمودند: «اگر کشور ما، ایران، مهندس یا پزشک و یا هر متخصّص دیگری کم بیاورد، میتواند از کشورهای دیگر تأمین کند؛ حتّی از کشورهای دشمن؛ امّا اگر روحانی، کم بیاورد، از کدام کشور تأمین کند: ژاپن یا آمریکا و یا...؟!؛ پس باید بعضی از فرزندان خودمان، روحانی شوند تا نیاز مردم به روحانیّت تأمین شود.»
انگار آنان با این استدلال متین ایشان، از طلبهشدن بنده، خشنود شدند؛ البتّه اگر راضی هم نمیشدند، باز بنده به لطف الاهی، طلبه میشدم.
از حضرت امام جعفر صادق ـ سلام اللّه تعالی علیه. ـ پرسیده شد که آیا قائم به دنیا آمده است؟ حضرت فرمودند: «خیر و اگر او را درک میکردم، در (همۀ) روزهای زندگیام، به او خدمت میکردم!» (۱).
🔸آیا خدمتی به آن حضرت، مانند فراگرفتن عمیق معارف قرآن کریم و احادیث شریفۀ ایشان و پدران مقدّسشان و انتقال آنها به دیگران وجود دارد؟
آیا برای رَسیدن به این هدف، راهی بهتر از طلبهشدن سراغ دارید؟
🔹پس توفیق روحانیشدن و پوشیدن لباس روحانیّت، الطاف ویژۀ خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ به بنده و افتخار من است. الحمد للّه ربّ العالمین.
🔸شعری در اینباره سرودهام که به نظرم خواندنی است و در کانال «استاد بنیسی و فرزندشان»، مطلب https://eitaa.com/benisiha_ir/6008 آمده است.
🔹از شما، خوانندگان عزیز، هم درخواست میکنم که
ـ اگر امکان دارد، طلبه شوید
ـ مانع طلبهشدن فرزندتان و دیگران نشوید؛ بلکه دستکم، یکی از فرزندان و عزیزانتان را به طلبهشدن تشویق کنید
ـ و طلبهها و روحانیها را به ادامهدادن این مسیر نورانی و استقامت در آن ترغیب کنید.
۱. «لا، و لَو اَدرکتُهُ لَخَدَمتُهُ اَیّامَ حَياتی.» (الغیبة للنّعمانی، ص ۲۴۵ و ۲۴۶ و بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۴۹، ش ۲۳).
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تربیت_فرزند، #تشویق، #خدمت، #روحانیت، #طلبگی، #فرزندداری
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۵۰
🔴 پاداش ۱۰ برابر
🔹سهشنبه، ۱۱ / ۱۰ / ۱۴۰۳، دوستی را دیدم که حدود ۲۰ سال، او را ندیده بودم.
🔸نقل کرد که چند سال پیش، مادرم به من گفت: «جاکفشی ما کهنه شده؛ به حدّی که دیگر نمیشود از آن استفاده کرد؛ یک جاکفشی بخر.» با خودم گفتم من که در خانۀ شما زندگی نمیکنم؛ پس چرا برای شما جاکفشی بخرم؟!؛ امّا به رویم نیاوردم.
به چند مغازه رفتم و قیمت جاکفشی چوبی خوبی را پرسیدم و همه گفتند: «۸۵۰هزار تومان.»؛ جز فروشندۀ آخِر که گفت: «۸۰۰هزار تومان.»
داشتم از مغازهاش خارج میشدم که پرسید: «میخواهی به چه قیمتی بخری؟» گفتم: من فقط ۵۵۰هزار تومان دارم. گفت: «این، جاکفشی آخر ما است. باشد؛ به همین قیمت میفروشم!»
هنگامی که مادرم آن را دید، با خوشحالی گفت: «من یک جاکفشی ساده میخواستم؛ چرا این جاکفشی خیلیزیبا را خریدهای؟»
چند سال پیش از آن، من به شخصی ۵میلیونو۵۰۰هزار تومان قرض داده بودم؛ امّا او پس نمیداد و گفته بود که هرگز پس نخواهم داد!؛ امّا همان روز، پس از این ماجَرا، با من تماس گرفت، شمارۀ کارت بانکی خواست و همۀ بدهیاش را واریز کرد!
🔹گفتم: آفرین! خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ میفرماید: «کسی که کار نیکی (پیش من) بیاورد، برای او ۱۰ برابر آن است؛ مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها» (۱) و تازه! این، کمترین پاداشی است که او به تو داده و انشاءاللّه بقیّهاش را در آینده، در دنیا یا آخرت، عنایت خواهد کرد.
🔸او با شنیدن این آیۀ مبارکه و صحبتهایم، با شگفتزدگی به بنده نگاه کرد.
۱. اَنعام (۶)، ۱۶۰.
#ادب، #خدمت، #شادکردن، #عمل_صالح، #مادر، #نیکوکاری
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2