هدایت شده از چیمه🌙
.
حاجیجون، دمدماى سال تحویل رسیدیم کنارت. من و بچهها از ذوق دیدنت ضربان قلبمون دوبلهسوبله میزد. خُب حق بده بهمون اولین بارمون بود. وایسادیم توی صف آدمایی که دُچارت شدن. سبزه و تخممرغ رنگی برات آوردیم. رفیقفابم فاطمه مظهری هم اومده بود ببینتت. همدیگرو بغلم کردیم و از اینکه کنارتیم چشامون خیسِخالی شد. بعد از سالتحویل شربت زعفرانِ تگری بهمون تعارف کردی. تو که اینقدر گشادهدستی، میشه خودت بهار رو هُل بدی سمتمون؟!
#کرمان
@chiiiiimeh
.
آنچه در من باقیست، خاطرههایی است از چراغی که تا نزدیک سحر میسوخت. نشانهای از نویسندهی محبوب من که در تنهایی شب، زنده و سرحال مینوشت. خود اورا نمیدیدم اما چراغش کوچه را روشن میکرد.
#تا_روشنایی_بنویس
@berrrke
.
امسالم با اینا شروع شده.
سهتا رو با یه گروه درجه یک جمعخوانی داریم.
خون خرگوش و تاروشنایی هم با اولین و آخرین رفیق فابم موسوی جان داریم میخونیم.
موشکافی فیلم هم که امشب اولین جلسهاش هست.
قراره عناصر داستانی رو توی فیلم ویپلش، بازخوانی کنم برای بچهها!
بدم نشد ماه رمضون افتاد عید😉
برای ما جمعگریزهای مهمونی نرو خیلی خوب شد😁
#ماه_رمضان
#عید
@berrrke
🍃
.الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَاأَرْجُو غَيْرَهُ وَلَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجائِى.
.خدا را سپاس که به غیر او امید نبندم که اگر جز به او امید میبستم ناامیدم میکرد.
#ابوحمزه_ثمالی
@berrrke
.
دیروز حوالی غروب موبایل را بین شانه و گردنم جا گیر کرده بودم و دور هال چرخ میخوردم.
کتاب خون خرگوش را زده بودم زیر بغلم. آناتومی داستان را روی دستم ورق میزدم دنبال مطلبی بودم. یکی سوالی ازم کرده بود که خودم هیچ اعتقادی بهش نداشتم. بعد از چندتا بوق دوستم جواب داد و داشتم دلوجگر یک داستان را در میآوردم برایش که حس کردم نصف خانه تاریک شد. باد و باران چنان خودش را به دیوار غربی خانه میزد که حس کردم الان است که از سوراخ های پریز بریزد تو. آسمان گفت گرومپ و حسین پرید بالای مبل زیر پنجره. خون خرگوش از زیر دستم سر خورد روی زمین. باران همانطوری میکوبید به دیوار. آناتومی را بستم گفتم این هم همینطوری است. مثل داستان کارور یا آن یکی سلینجر فقط یک شات میدهد از یک لحظه زندگی شخصیت نه تحولی نه... و هی دستهایم را توی هوا بالاپایین میکردم. گرم کلکل داستانی بودم که حسین جیغ زد "وای مامان رنگین کمون این عظمت خداعه مامان ببین" گوشی را از لای گردنم برداشتم از دهانم فاصله دادم: "وای چهخوشکله"
حسین دستاشو کوفت به هم گفت:" میدونم علتش چیه چون خورشید داره مایل میتابه به بارونا رنگینکمون درست شده"
خندمگرفت بلند زدم زیر خنده:" بیخود حرف از ضدپرنگ نزن توی این دنیا همهچی علتی داره. یه ننهقمری خواست از زیر پیرنگ نوشتن در بره اومد و ضدپیرنگرو مد کرد. الانم هرکی هرچی مینویسه اسم ضدپیرنگ رو میذاره روش که در بده از زیر سختیکار پیرنگ نوشتن."
دوستم پشت خط وارفته از خنده گفت الحق که پیرنگیانی!
#پیرنگ
#نان_عشق_پیرنگ
@berrrke
.
چرا من رغبت نمیکنم بروم و بعد از شش روز قسمت جدید سریال_حتی اسمش هم یادم رفته_ همان که شهاب حسینی پلیس است! را ببینیم؟ در حالی که ۱۷ قسمتش را پشت هم توی دو روز و نصفی دیده بودم!
چراییاش را خودم میدانم اگر احیانا کسی از شما هم همین حس را به دنبال کردن این سریال دارد باید بگویم که تردیدش درست است. چرا؟ چون فیلمنامهنویس میخواهد من بیننده را به ضعیفترین شکل ممکن دنبال فیلم بکشاند. قلابش دیگر دارد از یقهام وا میدهد. یک اصلی داریم توی نویسندگی که نویسنده باید همیشه یک قدم از خواننده جلو باشد. ولی این جلو زدن نباید به قیمت بیرون کردن خواننده از مسیر باشد. هولش بدهی. تنه بزنی و با کلک بخواهی جلو بزنی. یک گره را که وا کردی گره بعدی را خوشکل بپیچی و من و شخصیت را مجبور کنی به باز کردنش. من حس میکنم نویسنده برای ادامه کار به جای گره، گودال کند وسط فیلمنامه و ما با سر رفتیم تویش! خیلی خوب میتوانست برای ادامه دادن سریال به جای کشتن دختر برود سراغ یک دختر و یک قتل دیگر. این همه سکانس ساختگی هم واقعا نوبر است اگر حتی نکشته و صحنه سازی کرده است. دارد به اسپویل نزدیک میشود مطلب. برم خونخرگوشم را بخوانم!
غرض از نوشتن همین بود که اگر شما هم میلی به ادامه دیدنش ندارید بدانید چرا!
شبتان به فیلم خوب و به کتاب!
#گره
#فیلم
#سریال
#تعلیق_آبکی
@berrrke
.
امام صادق(ع) فرمودند:عجب دارم از کسی که غم زده است چطور این دعا را نمی خواند لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین چرا که خداوند به دنبال آن می فرماید:فاستبجنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤ منین؛ ما او را پـاسخ دادیم و از غم نجات دادیم و این چنین مؤمنان را نجات می دهیم.
.
جلال، توی یکی از نامههایش به سیمن مینویسد: " سیمین سیاه قشنگم! نامههایت خیلی کوتاه است. من دوست دارم به تفصیل از تو چیز بخوانم! یادت باشد این کاغذها جای یادداشت روزانه را نمیگیرند. و الخ..."
وقتی این جمله را دیدم به واقع ترس برم داشت! چقدر یادداشت روزانه برای جلال مهم بوده. خودش علاوه بر نامههای ریز و جزئی چند صفحهای که برای سیمین مینوشته یادداشت روزانه هم داشته.
جایی که جلال این حرف را زده بعد از چاپ غربزدگیاش هست. دارم فکر میکنم نمیتوانست پاهایش را بیندازد رویهم و باد بیندازد به غبغبش که من و چه به روزانه نویسی؟
من شاید این کار را میکردم!
آنقدر که این توصیهی جلال به سیمین توی ذهنم حک شده که خواستم با شما هم به اشتراک بگذارم. فکر میکنم خوب است که این جمله جلال توی گوشمان وز وز تکرار شود. با صدای یک پیرمرد صدتا پیرهن پاره کردهی موفق در داستان.
#صدایبرکهمتروک
#روزانهنویسی
#سه_کتاب
#الخ...
@berrrke