#صورتحساب_پدربزرگ
یکی از غذاخوری های بین راه ، سر در ورودی با خط درشت نوشته بود : شما در این مکان #غذا میل کنید، ما پولش را از نوه شما دریافت خواهیم کرد
رانندهای باخواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و #ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد
بعد از خوردن غذا سر خود را انداخت پایین که از غذاخوری بیرون برود ، که دید خدمت گزار با صورت حسابی بلند بالا جلوش سبز شده. با #تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟
خدمت گزار با لبخند گفت : چرا قربان، ما #پول غذای امروز شما را از نوهتان خواهیم گرفت ، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست. الهیکه دل همتون شاد باشه
#نماز_برای_غِیرِ_خدا
شخصی، روزی به مهمانی بزرگی رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد. بعد از غذا ، نوبت #نماز خواندن رسید
مشغول نماز شد، اما بر خلاف همیشه، نماز را طولانی به جا آورد. پس از آنکه به خانه خود رسید ، از همسرش طعام خواست
پسرش با #تعجب سوال کرد : مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟ پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم
پسر با شنیدن شرح ریا کاری پدر به او گفت: پدر جان! نمازت را نیز #قضا کن که چیزی نخواندی که به کار آید