eitaa logo
مقاومت تا ظهور منجی
392 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍خوابی که پس از شهادت دیدن : هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی .» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه چیزی بده تا به برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: ، ‌ همین چند كلمه را بیشتر نگفت.... موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر رو كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: . نگاهی بهت‌زده به و زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه نبودی!» گفت: اینجا بهم دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ ، 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از درباره ... کانال مقاومت تا ظهور منجی @besamtaramesh
✨﷽✨ ✍خوابی که پس از شهادت دیدن : هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی .» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه چیزی بده تا به برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: ، ‌ همین چند كلمه را بیشتر نگفت.... موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر رو كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: . نگاهی بهت‌زده به و زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه نبودی!» گفت: اینجا بهم دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ ، 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از درباره ... کانال مقاومت تا ظهور منجی @besamtaramesh
🔖 یک شب وارد منزل سید مهدی قوام شد ؛ بعد از بررسی منزل سراغ فـرش اتاق رفت ، همین که فـرش را جمع کرد و در حال بردن بود سید مهدی قوام بیدار شد، دزد دست پاچه شد و نمی‌‌دانست که قرار است چـه بلایی سرش بیاید!؟ اما مـرحوم با کمال خونسردی به او گفت: این فرش را برای چه میخواهی؟ می خواهی این فرش را چه کنی؟ دزد گفت: نیازمندم، می‌خواهم آن را بفروشم. سید به او گفت: اگر خودت بفروشی، آن را از تو ارزان می خرند؛ من آن را به تو مبـاح کردم ، باشد برو آخر بازار عباس آباد ، بگو: من را سید مهدی فرستاده! آن را بفروش و بروبا آن کاسبی کن! دزد که بزرگواری سید را دید شد. او رفت‌و با فروش همان فرش کاسبی خوبی راه انداخت و اهل عبادت و تقوی شد
مـجلس خیلی با حـال و با صفا بـود . اما آنچه می خـواستـم نشـد. بعـد از مـراسم رفتم جـلو و مـداح هیئت را پیـدا کـردم. می‌ گـفتند نامـش سیـد مـجتبی است. گفتم آقا سید مــن یه سـؤال دارم، مــن هــر هیئت که میـروم ، وقتی روضه میخوانند و مداحی می کنند، اصلا گریه ام نمیگیرد. چه کار کنم ؟ نگاهی کـرد و گفت در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت ؟ گفتم نه! اصلا گریه ‌ام نگرفت. کمی فکر کرد و بعـد با لحن خاصی گفـت میدونی چیه؟ مـن گناهانم زیـاده ، مــن آلوده ام. برای همین وقتی می خـوانم اشک شمــا جـاری نمیشود. سیـد این حرف را خیلی جدی گفت و رفت تـعجب کـردم . تا آن لحظه با هــر یک از بزرگان که صحبت کرده بــودم و همیــن سؤال را از آنها پرسیدم، به من میگفتنـد شمـا گناهانت زیـاد اسـت ، شمــا ای برو از گناهـان توبه کن آن وقت گریه ات می گیرد من که می‌دانستم مشکل از خودم هست اما شـک نداشتـم که ایـن کلام آقـا سیـد، اخـلاص و درون پاک او را میــرسـاند. از آنوقت مـرتب به هیئت رهـروان میرفتم، خــداوند نیــز به مـن لطف کرد و مــوقع مداحی سید من جاری بود. شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات