❤️ باید طوری زندگی کنی ، آن طوری که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند :
طوری در دنیا زندگی کنید که اگر مردید برای شما گریه کنند.
و اگر زنده ماندید ، خواهان معاشرت با شما باشند.
🌹روزی که تو آمدی به دنیا عریان
🌹بودند همه خندان و تو بودی گریان
🌹 کاری بکن ای دوست که وقت مردن
🌹 باشند همه گریان و تو باشی خندان.
☀️امام رضا عليه السلام
مردم دو دسته اند: يكى آنكه با مـرگ، آسـوده مى شود. ديگرى آنكه مردم با مرگش از دست او آسوده مى شوند.
📚مسند امام رضا(ع)،ج1،ص263
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان_کوتاه_آموزنده
پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت:
سردت نیست؟
گفت:نه عادت دارم
پادشاه گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند و فراموش کرد
صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای دراورد...
مواظب وعده هایمان باشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ.
ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ.
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍند.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید،
پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد.
غمگین شد اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کردو نمیتوانست به تندی بگریزد.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازان ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند!
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد..!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ #صدقه_دادن موجب #دفع_بلا ⇩
حضرت عیسی بر گروهی گذشت که شادی می کردند سبب را از آنان پرسید ، گفته شد: دختر فلانی را برای فلان خانه می برند لذا به خاطر این جشن عروسی شادمانند .
فرمود: عروس آنان امشب می میرد .چون فردا صبح رسید گفته شد:
او زنده است پس حضرت با مردم به سوی خانه اش رفتند و شوهرش بیرون آمد ، حضرت عیسی (ع) بدو فرمود:
از همسرت بپرس دیشب چه کار خیری از او سر زده است؟
همسرش گفت: هیچ کاری نکرده ام جز آن که طبق معمول هرشب جمعه گدایی دیشب آمد و فریاد کرد اما جوابی نشنید پس گفت: برایم سخت است که صدایم شنیده نمی شود و عیالم امشب گرسنه می ماند لذا برخاستم و به طور ناشناس مقداری مثل همیشه به او رساندم عیسی (ع) به او فرمود:
از جای خود کنار برو وقتی کنار رفت ناگهان زیر جامه اش یک افعی که دم خود را گاز گرفته بود هویداشد.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#خاطرات_شهید
لباسهای خیس به تنشان سنگینی میكرد ستون گردان دم ارتفاع قامیش و زیر پای عراقیا بود همهمه بسیجی ها میان رعد و برق و شق شق باران گم شده بود حالا گونیهایی هم كه عراقیا پلهوار زیر كوه چیده بودند، از گل و لای لیز شده بود و اسباب دردسر...
بچه ها از كت و كول هم بالامیرفتند كه از شر باران خلاصی یابند و خودشان را داخل غار بزرگ زیر قله برسانند انگار یه گونی، جنسش با بقیه فرق داشت لیز و سر نبود بسیجیها پا روش میذاشتند، میپریدند اونور آب و بعد داخل غار...
اما گونی هر از گاهی تكان میخورد شاید اون شب هیچ بسیجیای نفهمید كه #علی_آقا پله شده بود برای بقیه...
یكی دو نفر هم كه متوجه شدند دم غار اشكهاشون با باران قاطی شده بود «علی به معنای واقعی كلمه مالك نفسش بود»
#شهید_علی_چیتسازیان 🌷
📎منبع: خبرگزاری نوید شاهد به نقل از سایت انصار حزبالله
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#حکایت
❄️⇦ میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
❄️⇦ مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#صدقه_ای_زیبا
حـاج آقا مجتبی تهـرانی به شاگـردان تـوصیه میکرد اگر می خواهی صدقه بدهی، همین طوری صدقه نده، زرنگ باش حواست جمع باشد. صدقه را از طـرف #امام_رضا علیه السـلام برای سـلامتی امام زمـان عجل الله تعـالی فرجه الشریف بده
برای دو معصـوم است ، دو معصومی کـه خدا آن ها را دوست دارد ، مـمکن نیست خدا این #صدقه تو را رد کند. تو هم این جا حق واسطه گری ات را می گیـری. تو واسطه ای و همین حق واسطه گری است کـه اجازه می دهد تو به مراحل خاص برسی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
سوال1⃣
🔹آیا میدانید در چه روزی از سال گناهان انسان، بیشتر بخشیده می شود؟
❓حدس شما چه مناسبتی هست؟
ماه مبارک رمضان؟ شب قدر؟ روز عرفه؟ روز عاشورا؟ روز غدیر؟
💠 امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔹روزی هست که خداوند در آن روز دو برابر شب قدر و ماه مبارک رمضان، گناهکار از آتش جهنم آزاد می کند
🔹ودو برابرعید فطر، در آن روز پاداش داده می شود
🔹و گناه شصت سال ازانسان بخشیده میشود
🔸و آن روز بزرگ،
روز «عیدغدیرخم» است.
(بحارالانوار/ ج 94/ ص119)
❗️آیا تا بحال چنین نگاهی به عید_غدیر داشته ایم؟
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
سوال2⃣
🔹بنظر شما مهمترین
عمل عبادی در روز عیدغدیر چه چیزی هست؟
💠نماز روز عید؟ غسل؟ روزه؟ دیدار سادات؟ صله رحم؟ پوشیدن لباس نو؟ عطر زدن؟ خواندن عقد اخوت؟
💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔹از بالاترین عبادات در روز غدیر،
اطعام کردن است و
می بایست روز غدیر را بنام «اطعام الطعام» نامید.
(بحارالانوار/ج95/ ص323)
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
سوال3⃣
🔹آیا می دانید خداوند در دین اسلام،
برای اطعام_کردن مومنین (بطورکلی) چه پاداشی در نظر گرفته؟
💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
«هيچيك از مخلوقات پروردگار،
ثواب اطعام كردن به مؤمن را نمىداند، نه ملائكه مقرّب ونه حتی پيامبران مرسل، بلكه فقط❗️پروردگارجهانيان، ثواب آن را مىداند.
(كافى/ج 2/ص201)
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
سوال4⃣
🔹حال بنظر شما ثواب اطعامکردن مومنین، در روز عید غدیر چقدر هست؟
💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
هرکس یک مومن را در روز عید غدیر اطعام کند،
🔹خداوند پاداش
یک میلیون بار اطعام به پیامبران و صدیقین
🔹و پاداش یک میلیون اطعام به شهدا
🔹و پاداش یک میلیون اطعام به افراد صالح
🔹آن هم در کنار کعبه به اطعام کننده می دهد!
(بحارالانوار ج6 ص 303)
❗️باورتون میشد که خداوند برای اطعام غدیر اینقدر پاداش گذاشته باشه!!
💠حال دو تقاضا از محضرتون:
1⃣در روز عید غدیر به قدر توان، داخل منزل خودتون اطعام_کنید و یا بین همسایگان چند ظرف خوراکی توزیع_کنید. و این خبر را بین بستگان، دوستان و همسایگان خود نشر_دهید تا ایشان هم از این ثواب بزرگ بهره مند شوند.
2⃣ و یا از طریق لینک زیر جهت مشارکت در اطعام عید غدیر اقدام فرمایید
💠یادمان باشد که در اطعام کردن، مقدار و نوع غذا مهم نیست. بلکه آنچه نزد خداوند اجر و پاداش دارد، هدف و نیت خالصانه شماست.
💠دوهفته تا عید غدیر باقیمانده، از هم اکنون مقدمات اطعام را فراهم کنیم.
https://pay.eitaa.com/?link=Q1Ado
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅سفارشی برای بی نیاز شدن از پزشک
✍امام علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع)فرمود: فرزندم! آیا می خواهی چهار چیز به تو یاد دهم که به وسیله آنها از مراجعه به پزشک بی نیاز شوی؟ عرض کرد: بله یا امیرالمومنین!
حضرت فرمود: بر سر سفره منشین مگر آنکه گرسنه باشی، در حالی که هنوز میل به غذا داری دست از غذا خوردن بکش، عمل جویدن غذا را به خوبی انجام ده و قبل از خواب، خود را از ادرار و مدفوع تخلیه نما.
📚بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۸۷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚حکایت «خر در گل مانده»
مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود.
برای كمك كردن دُم خر را گرفت و زور زد!
دُم خر از جای كنده شد.
فریاد از صاحب خر برخاست كه ، تاوان بده!
مرد برای فرار به كوچهای دوید ولی بن بست بود.
خود را در خانهای انداخت.
زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی میشست و حامله بود.
از آن فریاد و صدای بلند در ترسید و بچه اش سِقط شد.
صاحب خانه نیز با صاحب خر همراه شد.
مرد گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت ، از بام به كوچهای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود.
مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد ، چنان كه بیمار در جا مُرد.
فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!
مرد، به هنگام فرار ، در سر كوچه ای با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!
مرد گریزان ، به ستوه از این همه ،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود.
چون رازش را دانست ، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد ، مدعیان را به داخل خواند.
نخست از یهودی پرسید.
یهودی گفت : این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است.
قصاص طلب میكنم.
قاضی گفت: دیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست.
باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف از شكایت دید ، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد!
جوان پدر مرده را پیش خواند.
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد و هلاكش كرده است.
به طلب قصاص او آمدهام.
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است ، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است.
حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی ، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری!
جوان صلاح دید که گذشت کند ، اما به سی دینار جریمه ، بخاطرشكایت بیمورد محكوم شد!
نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود ، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راه جبران مافات بسته باشد.
حال میتوان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودک از دست رفته را جبران كند.
برای طلاق آماده باش!
شوهرش فریاد میزد و با قاضی جدال میكرد كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید.
قاضی فریاد داد : هی ، بایست كه اكنون نوبت توست!
صاحب خر همچنان كه میدوید فریاد زد : من شكایتی ندارم.
میروم مردانی بیاورم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔶عاقبت شوخی با نامحرم 😰
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند .
📚 کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383
#داستانهای_آموزنده
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah