🍃
جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد:
من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم،
چاره ام چيست؟
عالم كوزهاي پر از شير به او داد
و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد...
به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند
و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند.
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند.
و هيچ چيز از آن نريخت.
وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟
جوان جواب داد:
هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم
كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
عالم هم گفت:
حكايت انسان مؤمن هم همین است
مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد...
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍃
جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد:
من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم،
چاره ام چيست؟
عالم كوزهاي پر از شير به او داد
و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد...
به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند
و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند.
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند.
و هيچ چيز از آن نريخت.
وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟
جوان جواب داد:
هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم
كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
عالم هم گفت:
حكايت انسان مؤمن هم همین است
مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد...
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از صدای مردم
مولای مهربانم
زمين به اعتبار توست كه مىگردد
و به قدمهايت استوار است
و روز اگر شب مىشود و شب ، روز ...
مولاى من
زيبايىهای اين زمانه را از شما داريم
بر ما بيشتر بتابيد تا چشممان سو بگيرد،
روحمان زنده شود
و قدمهايمان در راهت استوارتر گردد ...
▪️جـان مـولا دگـر از جمـعه بکـش دسـت بیا
▫️دلمان تنگ شده گر چه سه شنبه است بیا
#شب_بخیرهمه_داروندارم
💫اللّـهـمَّعَـجِّـلْلِـوَلِیِّـڪَالفَـرَج
iD ➠ @sahebzamane
iD ➠ @sahebzamane
✨﷽✨
✍ روزی "دیوجانس" (یکی از انسانهای زاهد روزگار) از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگترین آرزویت چیست؟ اسکندر جواب داد: بر یونان تسلط یابم. دیوجانس پرسید: پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟ اسکندر پاسخ داد: آسیای صغیر را تسخیر کنم. دیوجانس باز پرسید: و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟ اسکندر پاسخ داد: دنیا را فتح کنم. دیوجانس پرسید: و بعد از آن؟ اسکندر پاسخ داد: به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم. دیوجانس گفت: چرا هم اکنون بیتحمل رنج و مشقت، به استراحت نمیپردازی و از زندگیات لذت نمیبری؟ و اسکندر بیجواب ماند
توجه داشته باشیم آرزوهایمان ، ما را از هدفمان دور نکند . چه بسا فرصت ها بخاطر آرزوهایمان از دست می روند.
💥امام على عليه السّلام فرمودند:
《ماضِي يَومِكَ فائِتٌ و آتيهِ مُتَّهَمٌ و وَقتُكَ مُغتَنَمٌ فَبادِر فيهِ فُرصَةَ الإمكانِ؛》ديروزت از دست رفت و به فردايت يقين نيست و امروزت غنيمت است ؛ پس اين فرصت به دست آمده را درياب.
📚غررالحكم و دررالكلم ، ح ۹۸۴
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#داستان_واقعی
💠✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند
💢 در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد.
💢در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید.
💢آن زن را خداددادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
💢خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند.
💢 شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید.
💢 شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد.
💢 ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
💢 بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
💢 شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد.
💢 دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
#خداوند_مشتاق_کیست؟
✍🏻 میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
خداوند به یکی ازصدیقین وحی فرمود
که من در میان بندگانم کسانی را دارم که
مرا دوست دارند و من هم آنها را دوست دارم.
آنها مشتاق من هستند و من نیز مشتاق آنها
مرا همواره یاد می کند، من نیز به یاد آنها هستم.
در تمام کارها به من نظر دارند، من هم
توجهم به آنهاست. آن صدیق گفت: معبود
من نشانه آنهاکه مورد توجه توهستند چیست؟
👈🏻فرمود: آنها کسانی هستند که
درانتظار غروب آفتاب هستند تا شب
فرا برسد و تاریکی همه جا گسترده شود
و آنها در دل شب با من به راز و نیاز بایستند.
👈🏻صورتهاشان را از روی خضوع
روی خاک بگذارند و به مناجات بپردازند.
👈🏻در دل شب به خاطر نعمتهایی که
به آنها داده ام مرا خالصانه سپاس می گویند.
👈🏻تا سحر با ضجه و استغاثه در قیام و
رکوع و سجودند. به خاطر عشقی که به من
دارند، خودشان را در رنج و سختی می اندازند.
اولین چیزی که به آنها می دهم این
است که از نور خود به دلهاشان میتابانم
تا به واسطه آن نسبت به من معرفت یابند.
📚رسالهلقاءالله؛ص133
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#بسم_الله
در روز خیبر علی را دیدند...
- چطور است که چنین درب سنگینی را بلند کردن نه تنها او را بر زمین نیفکند، که شانه هایش را نیز تکان نداد؟
+ بر همچون علی ، ضربه ای بزرگتر باید...
صبر پیشه کن!
آرام آرام نقشه زمین خوردن علی و به تکان افتادن شانه هایش را کشیدند!
دنیای علی را آنچنان زدند که بازویش کبود شد و با صورت به خاک افتاد!
حسنین که خبر شهادت مادرشان را به مسجد آوردند، همگان دیدند که فتاح قلعه خیبر مسیر مسجد تا خانه را نه یک بار، که چند بار زمین خورد.
تکان خوردن شانه هایش را ولی فقط بچه هایش دیدند...
آنگاه که مانند امشبی زهرا را غسل می داد...
لحظه رسیدن دست های علی به پهلوی زهرای مرضیه!
همانجا برای سال ها بعد قرارِ با صورت زمین خوردنِ دوباره شان را گذاشتند...
حوالیِ گودی قتلگاه!
#لایومکیومکیااباعبدالله
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
روزی حضرت عیسی از صحرایی می گذشت.
در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت.وقتی چشمش به حضرت عیسی و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت:
خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام.اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند ، چه کنم ،
خـــــــدایا عُذرم را بِپذیر و آبرویم را مَبر ،مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خـــــــدایا
مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن.
💠در این هنگام خداوند به پیامبرش وَحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است ، و تو به دلیل غرور و تکبُّرت، اهل دوزخ
امام علی " علیه السلام " می فرمایند:
" کسی که متکبّر باشد ، از نابودی در امان نیست .
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✅تلنگر
✍فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. بهلول گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری. یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیکنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
🌙 از کوزه همان برون تراود 🌙
روزی "لئو تولستوی*" در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد!
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد!
بعد از مدتی که خوب فحش داد،
تولستوی کلاهش را از سر برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد، و در پایان گفت: من لئو تولستوی هستم!
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: چرا خودتان را زودتر معرفی نکردید؟!
تولستوی در جواب گفت: شما داشتید با توهین هایتان خودتان را معرفی میکردید و من هم صبر کردم تا توضیحات شما تمام شود و من هم خودم را معرفی کردم...
💫از کوزه همان برون تراود که در اوست💫
* (تولستوی یکی از مشهورترین نویسندگان جهان است که در زمان حیاتش هم محبوبیتی جهانی داشت.
رمانهای "جنگ و صلح "و " آنا کارنینا" از بهترین آثار اوست. متوفی 1910)
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
* حکایت وصل مهدی عج
ویژه جمعه ها
ه🦋 داستانی جالب
✨پیرمردی داخل حرم ، دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بود و گفت: سواد ندارم برام زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم؟
جوان باکمال میل پذیرفت و شروع کرد به خوانـدن زیارتنامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع).
جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد: چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام کن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری.
جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت و گفت:
«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة».
⚡️ مبادا امـام زمـان ( عج ) کنارمون
باشه و نشناسیم...😔*
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅راه حلی برای گناه نکردن
✍جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم كوزهاي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد...
به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند. جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟ جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
☀️عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
❇️ ناصر خسرو❇️
ناصرخسرو تا چهل سالگی به عشرت و باده نوشی های بی مایه در شغل های دیوانی بی پایه گذراند تا شبی فیض الهی چون یکی از فرشتگانِ شبِ قدر بر او نازل شد و او را از خواب غفلت بیدار کرد.
ناصر این واقعهٔ فرخنده را در سفرنامهٔ خویش که در شمار سفرنامه های گزیدهٔ جهان است چنین حکایت کرده است:
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: "چند خواهی خوردن از این شراب که خِرَد از مردم زایل کند؟ اگر به هوش باشی، بهتر."
من جواب گفتم که: "حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوهِ دنیا کم کند."
جواب داد که: "بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرَد و هوش را بیفزاید."
گفتم که "من این از کجا آرم؟"
گفت: "جوینده یابنده باشد." و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.*
ناصر خسرو قبادیانی (۳۹۴-۴۸۱ق) متکلم، شاعر، نویسنده و جهانگرد بزرگ قرن پنجم از جوانی به تحصیل علوم پرداخت و به دربار غزنویان و سپس به دربار سلجوقیان راه یافت.
در سال ۴۳۷ق به جهت خوابی که دید، کارهای دولتی را رها کرد و به سفر حج رفت. در این سفر به مصر رفت. چندسالی در این کشور ماند.
وی در سال ۴۸۱ق در روستای یمگان در ولایت بدخشان افغانستان وفات یافت.
*برگرفته از پیشگفتار کتاب "گنجینه آشنا"
به قلم حسین الهی قمشه ای
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
☘🌺☘🌺☘🌺☘
💥چوب درختِ «غَضا» ...
🔅پیامبر فرمودند: « پروردگارا برادرانم را به من نشان بده! اصحاب گفتند مگر ما برادران تان نیستیم؟! حضرت فرمود: نه! شما اصحاب من هستید. برادرانِ من، مردمی در آخرالزمان هستند که به من ایمان می آورند با اینکه مرا ندیده اند.
🔅خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پیش از آنکه از صُلب پدران و از رحم مادرانشان بیرون بیایند، به من شناسانده است. #ثابت_ماندن یکی از آنها بر دینش... مانند کسی است که پاره ای از آتش چوبِ درختِ «غَضا» را در دست نگه دارد! »
[«غَضا» نام درختیست بسیار محکم که آتش آن سوزان و ذغالش خیلی با دوام است]
📚بحار الانوار، ج۲، ص۱۲۴
#تا_نیایی_گره_از_کار_بشر_وا_نشود
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
♥️﷽
✨ #یڪ_داستان
💠▫️مولای متقیان حضرت علی (ع) میفرمایند: نیازمندانِ این دنیا، توانگرانِ عالم آخرت هستند.
💠▫️در روز قیامت، به نیازمندان گفته میشود که خداوند به شما عزت بخشیده، اگر در آن دنیا حس میکردید وقتی دست نیازتان را کسی پر میکرد ناراحت میشدید، امروز دستانی که دستان شما را در دنیا میگرفتند، محتاج دستان توانگر شما هستند،
💠▫️هر دستی که در دنیا دست شما را گرفته است، امروز شما را این اختیار میدهم که آن دستها را بگیرید و با خود به بهشت جاودانهی من وارد کنید.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾•
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
❤️🍃
•| #داستانک 📚
•| #حتما_بخونید👌
جوانی نزد شیخی آمد واز او پرسيد:
من جوان كـم سني هـستم امـا آرزو هـاي
بزرگـي دارم و نميتوانم خـود را از نگاه كردن
بـه دختـران جـوان منـع كـنم، چـاره ام چـيست؟
شیخ نيز كوزه اي پر از شير به او داد و
بـه او توصـيه كـرد كـه كوزه را بـه سـلامـت
به جـاي معـيني ببـرد و هـيچ چـيز از كوزه نريزد
واز یکی از شاگردانش نیز درخواست كرد
او را هـمراهي كند واگر یک قطره از شـير را
ريخت جلوي همه مردم او را حسابی كتك بزند!
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد
رساند و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي شیخ
از او پرسـيد چند دختـر را در سـر راهـت ديدی؟
جوان جواب داد هيچ، فقط به فكرآن بودم
كه شير را نريزم كه مبـادا در جـلوي مردم كتك بـخـورم و در نـزد مـردم خـوار و خـفـيـف شـوم..
شیخ هم گفت: اين حكايت انسان مؤمن است
كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
وحواسش را جمع میکند تا سمت
گناه کشیده نشود و از روز قيامت بيم دارد...
----------------------------------
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#سلام_مولای_مهربانم💗
عمریست که صبحگاهانمان
با اندوهِ ندیدنت مه آلود است
و شبانگاهانمان
در حسرت دیدارت اشکباران...
بیا تا روشنی
پرده ی شب راپس زند و
واژه ی دردآلود انتظار
از لغت نامه ها پاک شود.
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌼🍃
🏴امـام زمانےامــ³¹³
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
✨﷽✨
•✾•جناب ملا على همدانى رفت مشهد
خدمت آقاى نخودکى، و به ايشان گفت:
مرا موعظه کن!!! ايشان گفت:
✨ #مرنـــــــــــج و #مرنجـــــــــــان✨
•✿•گفت: خب،،، مرنجانش راحت است
کسى را نمیرنجانم
اما... مرنج را چه کنم!؟؟
•✾•ایشان جواب داد
خودت را کسى ندان
عيب کار ما اين است که،،،
ما خودمان را کسى میدانیم❗️
•✿•تا کسى به ما میگويد
بالاى چشمت ابروست، عصبانى میشویم.
•✾•حالا کسى اعصابش ناراحت است و تند صحبت کرده، نبايد شما ناراحت شوى. وقتى خودمان را کسى بدانيم، از همه میرنجيم.
┈••✾•🍃🌸🍃•✾•
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍃🌺
#داستان_پنـد_آمـــــــوز 📚
گویند ابلیس 👹
زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون
خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد،
ابلیس به او گفت: آیا کسی می تواند این
خوشه انگور🍇 را به مروارید خوش آب
و رنگ مبدل سازد؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس با شیوه مخصوص خودش (جادوگری
و سحر) آن خوشه انگور را به دانه های مروارید تبدیل کرد.
پس فرعون تعجب کرد و گفت:
آفرین بر تو که استاد و ماهری👌
🌾ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت:
مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند،
تو با این حماقت چگونه ادعای خدایی می کنی؟
🍃🌺
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅بهترین خیرات برای اموات چه کاری است؟
✍با توجه به اینکه اموات دستشان از اعمال خیر کوتاه است؛ به احسان و دعاى فرزندان و خویشان و دوستان مؤمن خود، نیازمندند. مرحوم «علاّمه مجلسى» مى فرماید: مخصوصاً دعا کردن براى آنان در نماز شب و بعد از نمازهاى فریضه و در مکان هاى زیارتى خوب است و براى پدر و مادر باید بیشتر دعا کرد و اعمال خیر براى آنان بجا آورد. «عمده خیرات براى پدر و مادر، اداى قرض آنان و اداى حقوق خدا و خلق از جانب آنان است».[۱]
در روایتى آمده است که رسول خدا(ص) فرمود: براى مردگان خود هدیه بفرستید! گفتند: هدیه براى آنان چیست؟ فرمود: «صدقه و دعا».[۲]
همچنین فرمود: ارواح مؤمنان هر جمعه، به آسمان دنیا در برابر خانه ها و منزل هاى خود مےآیند و با صداى غمناکى ندا مےدهند که اى خانواده ما، اى فرزندان ما و اى پدر و مادر و خویشان ما! به ما مهربانى کنید؛ از اموالى که در دست ما بود (و اکنون در اختیار شماست) با دادن درهمى و قرص نانى و جامه اى نسبت به ما ترحّم آورید، که خداوند شما را از جامه بهشت بپوشاند!رسول خدا(ص) که این جملات را فرمود گریه کرد و صحابه نیز همراه او گریستند....[۳]
همچنین آن حضرت فرمودند: هر صدقه اى که براى میّت داده مےشود، فرشته اى آن را به مانند طبقى از نور مى گیرد و به کنار قبر مى آورد و مى گوید: «اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ الْقُبُورِ» این هدیه را خانواده شما براى شما فرستاده اند. آنگاه آن میّت این هدیه را تحویل مى گیرد و وارد قبرش مےکند که همین سبب فراخى قبرش (و آسایش و آسودگى او) مى گردد.[۴]
نیز مرحوم «علاّمه مجلسى» مى فرماید:
در حدیث صحیحى آمده است که امام صادق علیه السلام در هر شب براى فرزند خود و در هر روز، براى پدر و مادر خود، دو رکعت نماز مى خواندند (و به روح آنان هدیه مى کردند) در رکعت اوّل سوره «انّا انزلناه» و در رکعت دوم سوره «کوثر» را مى خواندند.[۵]
امام صادق(علیه السلام) فرمود: ثواب اعمال خیر، براى کسى که براى مردگان انجام مى دهد، براى او و براى آن مرده، هر دو نوشته مى شود.[۶]
جهت مطالعه بیشتر به کتاب مفاتیح نوین آیت الله مکارم شیرازی مراجعه نمائید.
📚 منابع:
۱. زاد المعاد، صفحه ۵۷۳.
۲. مستدرک الوسائل، ج۲، ص۴۸۴، حديث ۲۳.
۳. همان مدرک، حديث ۲۴.
۴. همان مدرک، صفحه ۱۱۴، حديث ۱۱.
۵. زاد المعاد، صفحه ۵۷۳.
۶. همان مدرک، صفحه ۵۷۴
به ما بپیوندید
_________________
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
#احسن_القصص
⚫️پاسخ حضرت زهرا سلام الله علیها در جواب عذر خواهی ابوبکر و عمر!
🌷در آن هنگام كه فاطمه سلام الله علیها در بستر شهادت قرار گرفت...
روزي ابوبكر و عمر با علي علیه السلام ملاقات كرده و گفتند:
◾️از فاطمه سلام الله علیها خواهش كن تا به ما اجازه بدهد،به حضورش برسيم. ميداني كه بين ما و او، امور ناگواري رخ داده است، بلكه به حضورش برسيم و معذرت بخواهيم و از گناه ما بگذرد.
🍂آنها تا در خانه آمدند،علي علیه السلام وارد خانه شد و به فاطمه سلام الله علیها فرمود:
فلان و فلان به در خانه آمدند و مي خواهند به شما سلام كنند، نظر شما چيست؟
🌸فاطمه سلام الله علیها فرمود:
خانه ، خانه تو است و من همسر تو هستم،آنچه را مي خواهي انجام بده.
✨علي علیه السلام فرمود : روپوش خود را محكم ببند .
🌸فاطمه سلام الله روپوش را محكم بست و روي خود را به طرف ديوار گردانيد.
🔴 آن ها تا كنار بستر زهرا آمدند و سلام كردند و گفتند: از ما راضي باش خدا از تو راضي باشد.
🌺فاطمه سلام الله علیها فرمود :
براي چه به اينجا آمده ايد ؟
گفتند : ما به شما جسارت كرديم ، اميدواريم ما را ببخشي و دلت نسبت به ما صاف گردد.
🌸 فاطمه سلام الله فرمود:
سؤالي از شما دارم ، پاسخش را بدهيد،
اگر تصديق كرديد مي فهمم كه شما در عذرخواهي خود صداقت داريد.
◾️گفتند : بپرس !
🌸فرمود : شما را به خدا ، آيا شنيده ايد كه پيامبر فرمود : فاطمه پاره تن من است كسي كه او را برنجاند مرا رنجانده است؟
گفتند : آري شنيده ايم .
🌼فاطمه سلام الله علیها در اين حال دستهايش را به طرف آسمان بلند كرد وفرمود :
🍀خدايا! اين دو نفر مرا آزردند ، و من شكايتم در مورد آنها را به درگاه تو و رسول خدا مي آورم...
نه به خدا قسم هرگز از شما راضي نمي شوم تا با پدرم رسول خدا ملاقات نمايم ، تا به آنچه كه به ما كرديد،به او خبر دهم و او درباره ما قضاوت كند.
◾️ابوبكر به گريه و ناله افتاد و مي گفت : واي بر من ، و بي تابي سختي كرد ،
ولي عمر به او گفت : اي خليفه رسول خدا! از گفته يك زن ، اين گونه بي تابي مي كني!
آنها از طلب رضايت از فاطمه سلام الله علیها نااميد شدند و رفتند...
🔥لعنت الله علی قوم الظالمین🔥
📗کتاب سليم بن قيس ( ره ) ص 254
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨گل صداقت ✨
سال ها پیش در چين باستان شاهزاده ای تصميم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .
وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد به شدت غمگين شد. چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خيلی زيبا .
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم .
روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زيباترين گل را برای من بياورد ، ملکه آينده چين می شود .
دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .
سه ماه گذشت و هيچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبان های بسياری صحبت کرد و راه گل کاری را به او آموختند ، اما بی نتيجه بود ، گلی نروييد...
روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هايی که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود...
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#داستان_کوتاه_آموزنده
پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت:
سردت نیست؟
گفت:نه عادت دارم
پادشاه گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند و فراموش کرد
صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای دراورد...
مواظب وعده هایمان باشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ.
ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ.
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍند.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸 #کار_امروز_را_به_فردا_وامگذاریم 😐😐‼️
#آقا_به_جای_فردا❌
#کارتوهمین_امروزانجام_بده✅
✍ حضرت #آیت_الله_بهجت
🌹خوب است انسان کار امروز را به فردا، بلکه کار هیچ ساعتی را به ساعت دیگر احاله نکند، مگر از روی عذر؛وگرنه نمی داند که بعد از این ساعت چه طور می شود.
👌یادم می آید زمانی در ایام تحصیل مریض بودم، و نمی توانستم درس بخوانم و فکر کنم و فرمایش استاد را تعقل نمایم، ولی می توانستم تا محل درس که مَقبَرِیه آقامحمد تقی شیرازی رحمه الله - بود بروم و در مجلس درس استاد شرکت کنم. اگر نمی رفتم درس فوت می شد، و اگر می رفتم نمی توانستم دربارهِ یِ مطالب استاد #فکر و تعقل کنم؛
لذا با خود گفتم می روم و تنها الفاظ را بدون فکر و نظر، در خاطر می سپارم و یادداشت می کنم. به درس رفتم و از اول تا آخر درس، فقط الفاظ را بدون فکر، حفظ و بعد از درس ثبت کردم و عملا حتی یک لفظ را از قلم نینداختم ولی در باره ی آن هیچ فکر نکردم.
🍃بعد که حالم مساعد شد، به نوشته ها مراجعه کردم دیدم که درست ضبط کرده ام. بار دیگر مریض شدم، دیدم نمی توانم در درس شرکت کنم، به درس نرفتم ولی نوشته های دیگران را گرفتم و درج کردم.
💡مقصود این که اگر انسان کاری را که می توانست در وقتش بکند، ولی نکرد، چه بسا بعد دیگر نتواند آن را انجام دهد.
🕰بنابراین، نباید انسان درس ها و غیر آن را از وقت خود به وقت و زمان دیگر احاله کند. چرا که چه بسا دیگر موفق به انجام آن نشود، چون در آن زمان هم کارها و وظایفی برای او پیش می آید که دیگر نمی تواند آن کار فوت شده را جبران نماید.
📚 در محضر بهجت ص۳۳۵
🕊ســوخــتــــه حــــــق ⇩⇩⇩
iD
ثروتمندزاده اى در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود.
ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد و مى گفت: صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگین است.
مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، این كجا و آن كجا؟
فقیرزاده در پاسخ گفت:
تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌷🍀💫🌷🍀💫🌷🍀💫🌷🍀
💠محبوبيّـت در قـرض دادن❗️
✨قالَ النَّبِىُّ(ص): اَلْفُ دِرْهَمٍ اُقْرِضُها
مَرَّتَيْنِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اَتَصَدَّقَ بِها مَرَّةً✨
❤️پيامبر اكرم(ص) فرمود:
🔰هزار درهم را اگر دوبار قرض بدهم، بيشتر دوست دارم از اينكه آن را يـك مرتبه بعنوان صـدقه بپردازم.
📚منبع: بحارالأنوار
🌸قرضالحسنه دهنده: ما؛ گيرنده: خدا.
✍معامله اي آسماني، سنّتی قرآني که حق تعالي از باب لطف و كرم، به بندگان خود مال و دارايي فراوان بدون منّت عطا ميكند، آنگاه ميفرمايد: كيست كه به خدا قرضالحسنه بدهد.و سپس براي چنين كسي پاداشهايي بيان ميفرمايد كه جدّاً حيرت انگيز است.
ميفرمايد آن كس كه از مال طيّب و طاهر خود قرضالحسنه ميدهد:
1⃣ پاداش بيكران به او داده خواهد شد
2⃣اجر و مزدي كريمانه به او عطا ميشود
3⃣پاداش مضاعف نصيبش خواهد شد
4⃣به طور قطع گناهان او آمرزيده ميشود
5⃣به طور حتم بهشت برين جايگاه او خواهد بود
6⃣خداوندمتعال از او قدرداني و تشكّر خواهدکرد
7⃣ذخيره ي بسيار مباركي همراه با اجر عظيم براي او محسوب خواهد شد.
💚 امام باقر (ع) فرمودند:
💟سه چیز است که خدای متعال در آنها برای کسی رخصتی قرار نداده یعنی در مورد مؤمن و غیر مؤمن حکم آنها فرق نمیکند: برگرداندن امانت به انسان ، وفای به عهد، نیکی کردن به پدر و مادر.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
ماهی کوچیکی بود که هـــر روزش رو تو رؤیا میگذروند...
تو این #رؤیا که ملکهی یه استخر بــزرگه...
حیوونی هر شب خوابشو میدید...
و هر روز غصهاش رو میخورد...
و به #رؤیاپردازیش ادامه میداد...
و متاسفانه این خواب و رؤیا وقتی تموم شد که افتاده بود توی تور یه ماهیگیر...
درست وقتی از دریا کشیدنش بیرون، دید ای داااادِ بیـــــدااااد...
یک عُــــمــــــــر تو دریا خواب و خیال استخر رو داشت...
اما خـیــلی دیــــــر شده بود...
😔 بــیـــچــــــــاره ماهی...
حکایت بعضی از ما آدماست
ما توی اقیانوسی از نعمتهای خدا غرقیم که اگه دریاها آب از این اقیانوس بردارن همچنان همون اقیـــانوس بزرگـــه و ما هنوز غـــرق در نعمتــیــم ...
و توی همچین اقیانوسی، مــــداااام داریم خواب و رؤیای دریا رو تو سرمون میپرورونیم و عـــــمـــــرمونو انقدر راحتــــــ حروم میکنیم
↯↻↯↻↯
🔰 سوره مبارکه عنکبوت، آیه ﴿۵۷﴾
〖كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ〗
【هر نفسی طعم مرگ را خواهد چشید، و سپس به سوی ما بازگرداننده میشوید】
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨فردی هنگام راه رفتن،
پایش به سکه ای خورد ...
تاریک بود، فکر کرد طلاست!
💫کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند؛
دید 2 ریالی است!
بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده!
💫گفت: چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ما هاست؛ که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم!
«بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی، چه چیزی را داریم به آتش می کشیم؟»
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💎 چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده میکرد و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمیدانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah