eitaa logo
🌹گاھ نوشٺھاے يڪ طلبھـ ـ ـ
1.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
﷽ﷻ ➖چندسالےدرس خارج ➖ سطح ۴سیاستگذاری فرهنگی ➖ارشدمدیریت فرهنگی ➖دانشجوی دکترای مدیریت إن شاءاللھ افڪار واعمالمان مرضے حضرٺ دوسٺـ ڪھ ھرچہ گفٺیمـ جز حڪایٺ دوسـٺ؛دࢪ همہ؏مࢪ از آن پشیمانیمـ ۩ڪپی باصلوات بر ﷴوآل مطهرش آزاد۩ ۞بندھ @besmellaherrahmanerrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
💢﷽ و چقدر دنیا غریب و تنگ می شود گاهی ... وقتی آقای بهجت رفت، احساس می کردم ماندن در این دنیا دیگر فایده ای ندارد. در دنیایی که بهجت ها نتوانند نفس بکشند، نفس کشیدن ما چه جایی خواهد داشت؟ اما بهجت رفت و من ماندم وقتی آقای حائری شیرازی رفت، حالم همین بود. خیلی غبطه خوردم که نتوانستم بیشتر از وجود پر برکتش استفاده کنم و غم حسرت وارش را تاآخر عمر با خودم حمل خواهم کرد. اما حائری هم رفت و باز هم من بودم که ماندم وقتی طهرانی مقدم رفت همین احساس را داشتم. همو که هرچه امنیت داریم مدیون موشکهای ساخته شده اش هستیم. او که تنها هدفش این بود که دست ولی زمانش را در مقابل با طاغوتیان زمان پُر نگه دارد. و برای همین بدنبال امر ولی رفت و موشکهایش را نقطه زن کرد تاموجود بی گناهی از آن موشکها صدمه نبیند و مردانه ایستاد و در راه این هدف جانش را گذاشت. و حالا ایران در طول تاریخ خودش بواسطه اقدامات طهرانی مقدم در اوج قله اقتدار ایستاده است و الحمدلله دست سیدعلی چه پُر شده از شیوه های گوناگون ... و حالا حاج قاسم هم رفت... همان حاج قاسمی که در فراق یاران شهیدش می سوخت و می ساخت. خوب یادم است آقا چندسال پیش کنار پیکر رفقای شهیدش به او وعده شهادت داده بود و ماهم مطمئن بودیم سرنوشت انسانهای بااخلاصی چون او شهادت خواهد بود. اما هیچ وقت نخواستیم بااین حقیقت کنار بیاییم و خودمان را برای آن آماده کنیم. و هنوز هم فراق حاجی در باورمان نیست. دلم میخواهد به حاج قاسم بگویم، من هیچوقت شما را از نزدیک ندیدم. توفیقش را نداشتم. اصلا دیدنتان لیاقت میخواست؛ درست. اما حب شما ریشه در اعماق جانم داشت. از همان سال ۶۱، از گودال، از کربلا... حاجی از همان جا با تو آشنا شدم، و تو شدی سردار دلها و من شدم مرید تو، و حسین (ع) شد مراد هر دوی ما... و چقدر سرنوشت تو شبیه حسین شد، و سرنوشت من اما ..‌. اعتراف می‌کنم که حق هم همین بود و تو خود شبیه بودی به حسین، و من نبودم. و تو را خریدند و‌ منِ بی مقدار ارزش خریدن نداشتم ... قصه تو با او (ع) همان قصه لیلی بود و مجنون. و مجنون آنقدر در پی خواسته های لیلایش بود که خود شبیه لیلا شد. تو اطاعت کردی و بندگی، و حسینی شدی و رنگ حسینی گرفتی و «مَن أحسنُ مِنَ الله صبغة» و من اما... اعتراف می کنم حاجی؛ بی انصافی بود اگر من هم شهید می شدم... تو از همان کربلای ۶۱ خود را برایش آماده کردی.‌ و سالها جنگیدی، نه با بعثی و اسرائیلی و داعشی؛ که با هوا و نفس و هوس؛ و آماده شدی، و من اما... و تو هم چون حسین شدی مراد من؛ که حسینی بودی ... و رفتی ... إرباً إربا ...، همچون مولای غریبت ... دور از وطن ... در غربت ... بی دست و پا ... رفتی و جسم خسته ات از مبارزه و نامردمی ها دیگر توان نداشت پا به پایت بیاید ... کم آورد و تو باز هم داشتی می دویدی ... که تو چشم به حسین داشتی و می دانستی «والذّابین عنه» یعنی چه و من اما... راستی حاجی چه خوب «مُلَبّیاً دعوةَ الدّاعی» را در رکاب سیدعلی معنا کردی. و چه خوب به ما یاد دادی «و السّابِقین إلی إرادته» یعنی چه و آخر هم مزد ارادتت را گرفتی و لایق «والمستشهدین بین یَدَیه» شدی ... یادت هست حاجی، از همان اول تو بالا می پریدی و من خاک نشین بودم. حالا هم تو بالا می روی و من زیر شانه های تابوتت را باید بگیرم. باز هم تو در حرکتی و من اما... حاجی حالا که آن «طلعة رشیده» و «قرة حمیده » را دیدی و مژگان چشمانت را به جمال او سرمه کشیدی؛ بیا و پشت سرت را برای آخرین بار نگاهی کن. ما همان قبرستان نشینان عادات سخیفیم که سیدمرتضی می گفت. محتاج نگاه شهیدانیم حاجی و حالا تو هم از بالا به ما نگاه کن که سخت «ظَهَرَ الفساد فی البرِّ و البحر» زندگی ما به آنچه از گناهان کسب کرده ایم ... تنها یکبار اخلاصت را از هزاران دفعه ای که از خوزستان تا لبنان، و از سوریه و عراق تا یمن شهید شدی و نشدی را نه به حق لیاقتی که می دانم ندارم، که به حق محبتی که به مرادمان داریم قسمت ما کن. اخلاص کم داریم حاجی ... و مگر اسمت قاسم نیست ...؟ و فردا تو بر دوش مایی؛ که یک عمر ما بر دوش تو بودیم ... و بزودی می آیی حاجی ... با رفقای شهیدت ... و بهجت و حائری و طهرانی مقدم ... در رکاب ان شاءالله ... و ما را طاقت فراق نیست حاجی ... بگیر دستمان را که سخت محتاج دعاییم هنوز... 🌹ای شهید، ای آنکه بر کرانه های ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش... ☀️اَللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّهَ عَنْ هَذِهِ الأُْمَّهِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ ... إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَرَاهُ قَرِيباً بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ ... ۱۴دیماه سال فراق حاجی،۹۸ 💢 @besmellaherrahmanerrahimm 💢
💢 و چقدر دنیا غریب و تنگ می شود گاهی ... وقتی آقای بهجت رفت، احساس می کردم ماندن در این دنیا دیگر فایده ای ندارد. در دنیایی که بهجت ها نتوانند نفس بکشند، نفس کشیدن ما چه جایی خواهد داشت؟ اما بهجت رفت و من ماندم وقتی آقای حائری شیرازی رفت، حالم همین بود. خیلی غبطه خوردم که نتوانستم بیشتر از وجود پر برکتش استفاده کنم و غم حسرت وارش را تاآخر عمر با خودم حمل خواهم کرد. اما حائری هم رفت و باز هم من بودم که ماندم وقتی طهرانی مقدم رفت همین احساس را داشتم. همو که هرچه امنیت داریم مدیون موشکهای ساخته شده اش هستیم. او که تنها هدفش این بود که دست ولی زمانش را در مقابل با طاغوتیان زمان پُر نگه دارد. و برای همین بدنبال امر ولی رفت و موشکهایش را نقطه زن کرد تاموجود بی گناهی از آن موشکها صدمه نبیند و مردانه ایستاد و در راه این هدف جانش را گذاشت. و حالا ایران در طول تاریخ خودش بواسطه اقدامات طهرانی مقدم در اوج قله اقتدار ایستاده است و الحمدلله دست سیدعلی چه پُر شده از شیوه های گوناگون ... و حالا حاج قاسم هم رفت... همان حاج قاسمی که در فراق یاران شهیدش می سوخت و می ساخت. خوب یادم است آقا چندسال پیش کنار پیکر رفقای شهیدش به او وعده شهادت داده بود و ماهم مطمئن بودیم سرنوشت انسانهای بااخلاصی چون او شهادت خواهد بود. اما هیچ وقت نخواستیم بااین حقیقت کنار بیاییم و خودمان را برایش آماده کنیم. و هنوز هم فراق حاجی در باورمان نیست. دلم میخواهد به حاج قاسم بگویم، من هیچوقت شما را از نزدیک ندیدم. توفیقش را نداشتم. اصلا دیدنتان لیاقت میخواست؛ درست. اما حب شما ریشه در اعماق جانم داشت. از همان سال ۶۱، از گودال، از کربلا... حاجی از همان جا با تو آشنا شدم، و تو شدی سردار دلها و من شدم مرید تو، و حسین (ع) شد مراد هر دوی ما... و چقدر سرنوشت تو شبیه حسین شد، و سرنوشت من اما ..‌. اعتراف می‌کنم که حق هم همین بود و تو خود شبیه بودی به حسین، و من نبودم. و تو را خریدند و‌ منِ بی مقدار ارزش خریدن نداشتم ... قصه تو با او (ع) همان قصه لیلی بود و مجنون. و مجنون آنقدر در پی خواسته های لیلایش بود که خود شبیه لیلا شد. تو اطاعت کردی و بندگی، و حسینی شدی و رنگ حسینی گرفتی و «مَن أحسنُ مِنَ الله صبغة» و من اما... اعتراف می کنم حاجی؛ بی انصافی بود اگر من هم شهید می شدم... تو از همان کربلای ۶۱ خود را برایش آماده کردی.‌ و سالها جنگیدی، نه با بعثی و اسرائیلی و داعشی؛ که با هوا و نفس و هوس؛ و آماده شدی، و من اما... و تو هم چون حسین شدی مراد من؛ که حسینی بودی ... و رفتی ... إرباً إربا ...، همچون مولای غریبت ... دور از وطن ... در غربت ... بی دست و پا ... رفتی و جسم خسته ات از مبارزه و نامردمی ها دیگر توان نداشت پا به پایت بیاید ... کم آورد و تو باز هم داشتی می دویدی ... که تو چشم به حسین داشتی و می دانستی «والذّابین عنه» یعنی چه و من اما... راستی حاجی چه خوب «مُلَبّیاً دعوةَ الدّاعی» را در رکاب سیدعلی معنا کردی. و چه خوب به ما یاد دادی «و السّابِقین إلی إرادته» یعنی چه و آخر هم مزد ارادتت را گرفتی و لایق «والمستشهدین بین یَدَیه» شدی ... یادت هست حاجی، از همان اول تو بالا می پریدی و من خاک نشین بودم. حالا هم تو بالا می روی و من زیر شانه های تابوتت را باید بگیرم. باز هم تو در حرکتی و من اما... حاجی حالا که آن «طلعة رشیده» و «قرة حمیده » را دیدی و مژگان چشمانت را به جمال او سرمه کشیدی؛ بیا و پشت سرت را برای آخرین بار نگاهی کن. ما همان قبرستان نشینان عادات سخیفیم که سیدمرتضی می گفت. محتاج نگاه شهیدانیم حاجی و حالا تو هم از بالا به ما نگاه کن که سخت «ظَهَرَ الفساد فی البرِّ و البحر» زندگی ما به آنچه از گناهان کسب کرده ایم ... تنها یکبار اخلاصت را از هزاران دفعه ای که از خوزستان تا لبنان، و از سوریه و عراق تا یمن شهید شدی و نشدی را نه به حق لیاقتی که می دانم ندارم، که به حق محبتی که به مرادمان داریم قسمت ما کن. اخلاص کم داریم حاجی ... و مگر اسمت قاسم نیست ...؟ و بزودی می آیی حاجی ... با رفقای شهیدت ... و بهجت و حائری و طهرانی مقدم ... در رکاب ان شاءالله ... و ما را طاقت فراق نیست حاجی ... بگیر دستمان را که سخت محتاج دعاییم هنوز... 🌹ای شهید، ای آنکه بر کرانه های ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش... ☀️اَللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّهَ عَنْ هَذِهِ الأُْمَّهِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ ... إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَرَاهُ قَرِيباً بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ ... شهاب رنجبری ۱۴دیماه سال فراق حاجی،۹۸ 💢 @besmellaherrahmanerrahimm 💢
🅾وقتی آقای بهجت رفت، احساس می کردم ماندن در این دنیا دیگر فایده ای ندارد. در دنیایی که بهجت ها نتوانند نفس بکشند، نفس کشیدن ما چه جایی خواهد داشت؟ اما بهجت‌ هم رفت و ما ماندیم ♦️وقتی آقای حائری شیرازی رفت، حالم همین بود. خیلی غبطه خوردم که نتوانستم بیشتر از وجود پر برکتش استفاده کنم و غم حسرت وارش را تاآخر عمر با خودم حمل خواهم کرد. اما حائری هم رفت و باز هم من بودم که ماندم ♦️وقتی طهرانی مقدم رفت همین احساس را داشتم. همو که هرچه امنیت داریم مدیون موشکهای ساخته شده اش هستیم. او که تنها هدفش این بود که دست ولی زمانش را در مقابل با طاغوتیان زمان پُر نگه دارد. و برای همین بدنبال امر ولی رفت و موشکهایش را نقطه زن کرد تاموجود بی گناهی از آن موشکها صدمه نبیند و مردانه ایستاد و در راه این هدف جانش را گذاشت. و حالا ایران در طول تاریخ خودش بواسطه اقدامات طهرانی مقدم در اوج قله اقتدار ایستاده است و الحمدلله دست سیدعلی چه پُر شده از شیوه های گوناگون ... ♦️و حالا حاج قاسم هم رفت... همان حاج قاسمی که در فراق یاران شهیدش می سوخت و می ساخت. خوب یادم است آقا چندسال پیش کنار پیکر رفقای شهیدش به او وعده شهادت داده بود و ماهم مطمئن بودیم سرنوشت انسانهای بااخلاصی چون او شهادت خواهد بود. اما هیچ وقت نخواستیم بااین حقیقت کنار بیاییم و خودمان را برایش آماده کنیم. و هنوز هم فراق حاجی در باورمان نیست. ♦️دلم میخواهد به حاج قاسم بگویم، من هیچوقت شما را از نزدیک ندیدم. توفیقش را نداشتم. اصلا دیدنتان لیاقت میخواست؛ درست. اما حب شما ریشه در اعماق جانم داشت. از همان سال ۶۱، از گودال، از کربلا... حاجی از همان جا با تو آشنا شدم، و تو شدی سردار دلها و من شدم مرید تو، و حسین (ع) شد مراد هر دوی ما... و چقدر سرنوشت تو شبیه حسین شد، و سرنوشت من اما ..‌. اعتراف می‌کنم که حق هم همین بود و تو خود شبیه بودی به حسین، و من نبودم. و تو را خریدند و‌ منِ بی مقدار ارزش خریدن نداشتم ... ♦️قصه تو با او (ع) همان قصه لیلی بود و مجنون. و مجنون آنقدر در پی خواسته های لیلایش بود که خود شبیه لیلا شد. تو اطاعت کردی و بندگی، و حسینی شدی و رنگ حسینی گرفتی و «مَن أحسنُ مِنَ الله صبغة» و من اما... ♦️اعتراف می کنم حاجی؛ بی انصافی بود اگر من هم شهید می شدم... تو از همان کربلای ۶۱ خود را برایش آماده کردی.‌ و سالها جنگیدی، نه با بعثی و اسرائیلی و داعشی؛ که با هوا و نفس و هوس؛ و آماده شدی، و من اما... و تو هم چون حسین شدی مراد من؛ که حسینی بودی ... و رفتی ... إرباً إربا ...، همچون مولای غریبت ... دور از وطن ... در غربت ... بی دست و پا ... رفتی و جسم خسته ات از مبارزه و نامردمی ها دیگر توان نداشت پا به پایت بیاید ... کم آورد و تو باز هم داشتی می دویدی ... که تو چشم به حسین داشتی و می دانستی «والذّابین عنه» یعنی چه و من اما... راستی حاجی چه خوب «مُلَبّیاً دعوةَ الدّاعی» را در رکاب سیدعلی معنا کردی. و چه خوب به ما یاد دادی «و السّابِقین إلی إرادته» یعنی چه و آخر هم مزد ارادتت را گرفتی و لایق «والمستشهدین بین یَدَیه» شدی ... ♦️یادت هست حاجی، از همان اول تو بالا می پریدی و من خاک نشین بودم. حالا هم تو بالا می روی و من زیر شانه های تابوتت را باید بگیرم. باز هم تو در حرکتی و من اما... حاجی حالا که آن «طلعة رشیده» و «قرة حمیده » را دیدی و مژگان چشمانت را به جمال او سرمه کشیدی؛ بیا و پشت سرت را برای آخرین بار نگاهی کن. ما همان قبرستان نشینان عادات سخیفیم که سیدمرتضی می گفت. محتاج نگاه شهیدانیم حاجی و حالا تو هم از بالا به ما نگاه کن که سخت «ظَهَرَ الفساد فی البرِّ و البحر» زندگی ما به آنچه از گناهان کسب کرده ایم ... ♦️ تنها یکبار اخلاصت را از هزاران دفعه ای که از خوزستان تا لبنان، و از سوریه و عراق تا یمن شهید شدی و نشدی را نه به حق لیاقتی که می دانم ندارم، که به حق محبتی که به مرادمان داریم قسمت ما کن. اخلاص کم داریم حاجی ... و مگر اسمت قاسم نیست ...؟ و فردا روزی تو بر دوش ما‌بودی؛ که یک عمر ما بر دوش تو بودیم ... و بزودی می آیی حاجی ... با رفقای شهیدت ... و بهجت و حائری و طهرانی مقدم ... در رکاب ان شاءالله ... و ما را طاقت فراق نیست حاجی ... بگیر دستمان را که سخت محتاج دعاییم هنوز... 🌹ای شهید، ای آنکه بر کرانه های ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش... ☀️اَللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّهَ عَنْ هَذِهِ الأُْمَّهِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ ... إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَرَاهُ قَرِيباً بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ ... 🌹گاھ نوشٺ هاے یڪ طلبھـ ـ ‌ 🍀 @besmellaherrahmanerrahimm
🌹گاھ نوشٺھاے يڪ طلبھـ ـ ـ
🅾و هنوز هم فراق حاجی در باورمان نیست! ♦️دلم میخواهد به حاج قاسم بگویم، من هیچوقت شما را از نزدیک ندیدم؛ اما حب شما ریشه در اعماق جانم داشت. از همان سال ۶۱، از گودال، از کربلا … ♦️ من از همان جا با تو آشنا شدم، و تو شدے سردار دلها و من شدم مرید تو، و حسین (ع) شد مراد هر دوے ما … و چقدر سرنوشت تو شبیھ حسین شد، و سرنوشت من اما ..‌. ♦️اعتراف می‌کنم که حق هم همین بود و تو خود شبیھ بودی به حسین، و من نبودم. و تو را خریدند و‌ منِ بی مقدار ارزش خریدن نداشتم ... قصھ تو با او (ع) همان قصھ لیلے بود و مجنون. و مجنون آنقدر در پے خواسته‌هاے لیلایش بود که خود شبیھ لیلا شد. تو اطاعت کردے و بندگے، و حسینے شدے و رنگ حسینے گرفتے و «مَن أحسنُ مِنَ الله صبغة» و من اما ... ♦️اعتراف مےکنم حاجے؛ انصاف نبود اگر من هم شهید مےشدم! تو از همان کربلاے ۶۱ خود را برایش آماده کردے، سالها جھاد نه با کفر و الحاد؛ که با هوا و نفس و هوس؛ و آماده شدے، و من اما ... ♦️و تو هم چون حسین شدے مراد من! که حسینے بودے ... و حسینے رفتے ... إرباً إربا ... همچون مولاے غریبت ... دور از وطن ... در غربت … بے دست و پا ... رفتے و جسم خسته‌ات از مبارزه و نامردمےها دیگر توان نداشت پا به پایت بیاید، کم آورْد و تو باز هم با سر؛ کھ با دل می دویدے که تو چشم به حسین داشتے و مے دانستے «والذّابین عنه» یعنی چه و من اما … ♦️راستے حاجے! چه خوب «مُلَبّیاً دعوةَ الدّاعے» را در رکاب معنا کردے. و چه خوب یادمان دادے «و السّابِقین إلی إرادته» یعنے چه و آخر هم مزد ارادتت را گرفتے و لایق «والمستشهدین بین یَدَیه» شدے ♦️یادت هست حاجے! از همان اول تو بالا مےپریدے و من خاک نشین بودم. حالا هم تو بالا مےروے و من زیر شانه های خستہ‌ات را باید بگیرم. باز هم تو در حرکتے و من اما … ♦️ ! جانم فدایت! حالا که آن «طلعہ رشیدھ» و «قرہ حمیدھ » را دیدے و مژگان چشمانت را به جمال او سرمہ کشیدے؛ بیا و ما را نگاهے کن! ما همان قبرستان نشینان عادات سخیفیم که سیدمرتضے مےگفت. محتاج نگاھ شهیدانیم حاجی و حالا تو هم از بالا بہ ما بنگر کھ سخت «ظَهَرَ الفساد فی البرِّ و البحر» زندگے ِما بھ آنچه از گناهان کسب کرده‌ایم ♦️ تنها یکبار اخلاصت را از هزاران مرتبہ‌اے که از خوزستان تا لبنان، و از سوریه و عراق تا یمن شهید شدے و نشدے؛ نه به حق لیاقتے که مےدانم ندارم، که به حق حبّے که به مرادمان داریم قسمت ما کن. کم داریم حاجے و مگر اسم زیبایت قاسم نیست؟! ♦️و مثل فردایے تو بر دوش ما بودے؛ کھ یک عمر ما بر دوش تو بودیم ...! ♦️و بزودے مے آیے حاجے! با رفقاے شهیدت و بهجت و حائرے و طهرانے مقدم در رکاب ان شاءالله و ما را طاقت فراق نیست حاجے بگیر دستمان را که سخت محتاج دعاییم هنوز ... 🌹اے شهید! اے آنکه بر کرانه هاے ازلے و ابدے وجود بر نشسته اے، دستے بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش! ✍رنجبرے 🌹گاھ نوشٺ هاے یڪ طلبھـ ـ ‌ 🍀 @besmellaherrahmanerrahimm