#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من ۱۷ ساله بودم که توفیق زیارت خانه خدا نصیبم شد و از طرف دبیرستانمون تو اردیبهشت سال۸۷ راهی حریم امن الهی شدم...
حدود یکسال بعد دیپلم گرفتم و چند ماه بعد همکلاسیم باهام تماس گرفت و اجازه گرفت که برای برادرش بیان خواستگاری.
بعد از چند جلسه آذرماه ۸۸ عقد کردیم و وقتی من به خانواده خودم و همسرم اعلام کردم که دوست ندارم عروسی بگیرم، خیلی ناراحت شدن، مخصوصاً مادربزرگ خودم و من با اینکه دوست نداشتم بعد از زیارت کعبه و حرم پیامبر رحمت گناهی مرتکب بشم؛ برای دل مادربزرگم قبول کردم یه مراسم ساده بگیریم(اون زمان خیلی مراسمات بدون گناه مرسوم نبود و منم اطلاعی از اینجور مراسمات نداشتم، وگرنه الآن بدون گناه ام میشه عروسی گرفت☺️)
ولی چند روز بعد از عقدمون مادربزرگم تو یه سانحه رانندگی فوت کردن😔
دیگه بعد از اون هیچ جوره دلم به عروسی راضی نمیشد...
همسرم وقتی دیده بود که امکان داره عروسیمون به چند ماه و حتی یکسال بعد موکول بشه؛ پیشنهاد داد به جای مراسم عروسی بریم سوریه و منم با جون و دل قبول کردم.
۱۵ اسفند ۸۸ راهی سوریه شدیم و سال تحویل ۸۹ و تو حرم بیبی زینب سلامالله علیها بودیم. بهترین عیدی بود که از خدا گرفتم.
بعد از چند روز برگشتیم و زندگی مشترکمون و بدون تالار و آتلیه و لباس عروس و... شروع کردیم.
هنوز هم خیلیها ازم میپرسن که لباس عروس نپوشیدی تو دلت نمونده؟ و خیلی اصرار دارن بهم ثابت کنن من پشیمونم ولی اصلاً یک لحظه احساس پشیمونی نکردم.
۶ ماه بعد متوجه شدم آقا سیدمحمد رو باردارم و انگار دنیا رو بهمون داده بودن😍
اولین ثمره زندگیمون سال ۹۰ به دنیا اومد و دو سال بعد فهمیدم که دخترم رو باردار هستم و فاطمه سادات سال۹۳ به دنیا اومد و شدیم خانواده ۴ نفره.
فاطمهسادات برخلاف پسرم طبیعی به دنیا نیومد و چون بریچ بود سزارین شدم و بعدش خیلیها حتی مادرم به خاطر ضعف بدنم و شرایط اقتصادی بهم میگفتن که دیگه بسه هم دختر داری و هم پسر دیگه نباید باردار بشی.
همسرمم مخالف شدید بارداری مجددم بود و میگفت نمیخوام از اینی که هستی ضعیفتر بشی. اما خودم فقط از سزارین دوباره ترس داشتم چون واقعاً اذیت شدم.
دخترم ۴ساله بود که متوجه شدم بعد از گذشت ۳ سال از سزارین امکان زایمان طبیعی وجود داره و مصمم شدم که باز هم بچه بیارم.
اما ضعف عمومی من هنوز پابرجا بود و با تمام اصرارها همسرم راضی نشد.
چند سال دیگه هم گذشت و تصمیم گرفتم خودم رو تقویت کنم و بالاخره سومین بارداریم رو تجربه کردم و آقاسیدحسن هم یک ماه پیش طبیعی به دنیا اومد.😍
کمی هزینه بیمارستان زیاد شد و در توانمون نبود ولی همسرم اصرار داشت که حتماً طبیعی بشه و دیگه تبعات سزارین رو نداشته باشه.
بیمارستانهای دولتی زایمان طبیعی بعد از سزارین رو قبول نمیکنن و مجبور شدیم بریم بیمارستان خصوصی😔 کاش دولت و مسئولین کمی به فکر سلامت جامعه هم بودن و انقدر مردم رو اذیت نمیکردن.
خیلیها هستن که به خاطر نداشتن پول مجبورن برن بیمارستان دولتی و دوباره و چندباره سزارین و خطراتش رو به جون بخرن😕
شیرینی و برکت این بچه انقدر زیاد بود که من اوایل بارداری ترس داشتم که به مادرم بگم ولی وابستگی اطرافیان به این بچه از دو تا بچه دیگه خیلی بیشتره و نگرانی من هم تموم شد.
همسر من کارمند قراردادی هست و خودمم در کنار درس خیاطی میکنم و تو خونه پدری همسرم هستیم و خودمون هنوز صاحبخونه نشدیم ولی به امید خدا بالاخره ما هم صاحبخونه میشیم☺️
خواستم بگم زندگی سختی داره و برای همه هم هست ولی هر بچهای با اومدنش، برکت با خودش میاره و خداروشکر تا حالا محتاج کسی نشدیم و از این به بعد هم نمیشیم ان شاء الله.
بچهدار نشدن به خاطر ترس از مشکلات اقتصادی اشتباه بزرگیه. خودتون و از نعمت داشتن فرشتههای زمینی محروم نکنید🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
۲۸ بهمن ۱۳۹۹