#داســـــتانڪپـــــنـدآمــوز
✨
مردی بود قـــرآن میــــــخواند
و معنی قرآن را متوجه نمیشد !
دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای
دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن
را بفهمی؟
پدر گفت سبدی بگیر و از آب دریا پرکن
و برایم بیاور ... دختر گفت : غیر ممکن
است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت امتحان کن دخترم ♡
دختر سبدی که در آن زغال میگذاشتند
گرفت و رفت بطرف دریا و امتحان کرد
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف
پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت
و هیــچ آبی در سبد باقی نماند. پس به
پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت دوباره امتحان کن دخترکم .
دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد
که آب را برای پدر بیاورد . برای بار سـوم
و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد
و به پدرش گفت که غیر ممکن است ...
پدر به او گفت سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش
گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال
کثیف و سیاه بود ولـی الان سبد پاک و تمیز
شده است.
پدر گفت: "این حـــــداقل کاری است که
قرآن بـرای قــــــلبت انجام میدهد."
دنیا و کارهای آن قلبت را از کثافتها
پر میکند ، خواندن قرآن همچـون دریـــا
ســینه ات را پـــاک میکند حتی اگـــــــر
معنی آنرا ندانی ...
| خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی
پاکسازی احساس منفی و درونیه ...👌
با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما
برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد .
🔷✧✾════✾═══✾✧🔷
🆔 @besooyezohur
#داســـــتانڪپـــــنـدآمــوز
📝حکایت خشت های طلا
✳️عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند.
💥سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است.
🔹عيسی عليه السلام به اصحابش گفت:
👑اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد.
🌀آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
🔺يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم.
🔻او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند.
❌تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند.
👈دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم.
🔹او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند.
🔥آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند.
🍲وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند.
⭕️به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند.
🔆حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند.
🙏با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند⁉️
📙بحار ج 14، ص 280
✍پینوشت:
قبل از درخواست هر نعمتی از خداوند ظرفیت آن نعمت را برای خود طلب کنیم ؛ چرا که اگر ظرفیت نعمتی را نداشته باشیم چه بسا آن نعمت را تبدیل به نقمت گردانیم😔
🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳
🆔 @besooyezohur
#داســـــتانڪپـــــنـدآمــوز
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#قدر_عافیت
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺑﺎ ﻧﻮﻛﺮﺵ ﺩﺭ #ﻛﺸﺘﻰ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ #ﺳﻔﺮ ﻛﻨﺪ ، ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻧﻮﻛﺮ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﻯ ﻭ ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻰ ﺗﺎﺑﻰ ﻛﺮﺩ
ﻫﺮﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ #ﺩﻟﺪﺍﺭﻯ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﮕﺮﻓﺖ، ﻧﺎ ﺁﺭﺍﻣﻰ ﺍﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩ ، ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﭼﺎﺭﻩ ﺟﻮﯾﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺣﻜﯿﻤﻰ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﻫﻰ ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﻰ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ #ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﻛﻨﻰ ممنونم . #ﺣﻜﯿﻢ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﻧﻮﻛﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ . ﺍﻭ ﺭﺍ داخل ﺩﺭﯾﺎ انداختند . ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻏﻮﻃﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎ #ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﻰ ﺯﺩ کمکم ﻛﻨﯿﺪ ، ﻣﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﯿﺪ
دستش ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﺸﺘﻰ ﻛﺸﯿﺪﻧﺪ . ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻛﺸﺘﻰ ساکت ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﻯ ﻧﮕﻔﺖ . #ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺣﻜﯿﻢ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻏﻼﻡ ﮔﺮﺩﯾﺪ؟
ﺣﻜﯿﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺍﻭ ﺭﻧﺞ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻗﺪﺭ #سلامتی در ﻛﺸﺘﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ ، ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﺭﺍ ﺁﻥ کسی ﺩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻗﺒﻼ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﮔﺮﺩﺩ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🆔 @besooyezohur
#داســـــتانڪپـــــنـدآمــوز
🔸دکتری برای خواستگاری دختری رفت،ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید‼️
آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:
🍃در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست..
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است.
نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.
به نظرتان چکار کنم‼️
🍂استاد به او گفت:
از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور،
فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی ....
🔹جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد…
زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.
🍀پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:
ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی❗️
من مادرم را به امروزم نمیفروشم..
✔چون او زندگی اش را برای آینده ی من باخت…
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🆔 @besooyezohur
#داســـــتانڪپـــــنـدآمــوز
📌وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ.
🌀ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
❌ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ.
🍂ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ...
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ.
❄️ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎنش ﯾﺦ ﺯﺩ...
🚫ﭼﻪ ﺣﻘﯿﺮ ﻭ ﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﻛﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ!
👈ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧﺞ، ﺷﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑﺎﺯ ﻫـﻤﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ.
👈جایگاه شاه و گدا، دارا و ندار قبر است...
تقواست که سرنوشت ساز است...
✅ برای رسیدن به "کبریا" باید نه کبر داشت نه ریا...
🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳
🆔 @besooyezohur
#داســـــتانڪپـــــنـدآمــوز
✨
مردی بود قـــرآن میــــــخواند
و معنی قرآن را متوجه نمیشد !
دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای
دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن
را بفهمی؟
پدر گفت سبدی بگیر و از آب دریا پرکن
و برایم بیاور ... دختر گفت : غیر ممکن
است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت امتحان کن دخترم ♡
دختر سبدی که در آن زغال میگذاشتند
گرفت و رفت بطرف دریا و امتحان کرد
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف
پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت
و هیــچ آبی در سبد باقی نماند. پس به
پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت دوباره امتحان کن دخترکم .
دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد
که آب را برای پدر بیاورد . برای بار سـوم
و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد
و به پدرش گفت که غیر ممکن است ...
پدر به او گفت سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش
گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال
کثیف و سیاه بود ولـی الان سبد پاک و تمیز
شده است.
پدر گفت: "این حـــــداقل کاری است که
قرآن بـرای قــــــلبت انجام میدهد."
دنیا و کارهای آن قلبت را از کثافتها
پر میکند ، خواندن قرآن همچـون دریـــا
ســینه ات را پـــاک میکند حتی اگـــــــر
معنی آنرا ندانی ...
| خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی
پاکسازی احساس منفی و درونیه ...👌
با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما
برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد .
🔷✧✾════✾═══✾✧🔷
🆔 @besooyezohur
#داســـــتانڪپـــــنـدآمــوز
📌وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ.
🌀ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
❌ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ.
🍂ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ...
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ.
❄️ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎنش ﯾﺦ ﺯﺩ...
🚫ﭼﻪ ﺣﻘﯿﺮ ﻭ ﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﻛﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ!
👈ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧﺞ، ﺷﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑﺎﺯ ﻫـﻤﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ.
👈جایگاه شاه و گدا، دارا و ندار قبر است...
تقواست که سرنوشت ساز است...
✅ برای رسیدن به "کبریا" باید نه کبر داشت نه ریا...
🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳
🆔 @besooyezohur
#داســـــتانڪپـــــنـدآمــوز
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#قدر_عافیت
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻰ ﺑﺎ ﻧﻮﻛﺮﺵ ﺩﺭ #ﻛﺸﺘﻰ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ #ﺳﻔﺮ ﻛﻨﺪ ، ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻧﻮﻛﺮ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺯﺍﺭﻯ ﻭ ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻰ ﺗﺎﺑﻰ ﻛﺮﺩ
ﻫﺮﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ #ﺩﻟﺪﺍﺭﻯ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﮕﺮﻓﺖ، ﻧﺎ ﺁﺭﺍﻣﻰ ﺍﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩ ، ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﭼﺎﺭﻩ ﺟﻮﯾﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺣﻜﯿﻤﻰ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﻫﻰ ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﻰ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ #ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﻛﻨﻰ ممنونم . #ﺣﻜﯿﻢ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﻧﻮﻛﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ . ﺍﻭ ﺭﺍ داخل ﺩﺭﯾﺎ انداختند . ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻏﻮﻃﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎ #ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﻰ ﺯﺩ کمکم ﻛﻨﯿﺪ ، ﻣﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﯿﺪ
دستش ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﺸﺘﻰ ﻛﺸﯿﺪﻧﺪ . ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻛﺸﺘﻰ ساکت ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﻯ ﻧﮕﻔﺖ . #ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺣﻜﯿﻢ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻏﻼﻡ ﮔﺮﺩﯾﺪ؟
ﺣﻜﯿﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺍﻭ ﺭﻧﺞ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻗﺪﺭ #سلامتی در ﻛﺸﺘﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ ، ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﺭﺍ ﺁﻥ کسی ﺩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻗﺒﻼ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﮔﺮﺩﺩ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🆔 @besooyezohur