eitaa logo
بسوی ظهور🌱
148 دنبال‌کننده
989 عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
فعالیتهای مجموعه بسوی ظهور از جمله جشنها،مراسمها ، هیئت،گروه سرود کودک و نوجوان در مناسبت‌های مختلف سال را میتوانید اینجا دنبال کنید علاوه بر اینها تو این کانال میخواهیم از فرمانده جانمون مهدی(عج) و انحرافات آخرالزمانی حرف بزنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ جمالش قبلهٔ دلها، دَمَش حلّال مشکلها به پشت پردهٔ غیبت، حقیقت همچنان باقیست دعا کن تا که بازآید، جمالش جلوه گر گردد نیاید یوسف زهرا، مصیبت همچنان باقیست 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چون کر و لال بود، خیلی جدی نمی‌گرفتنش. یه روز کنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت: !" خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته‌اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت. فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. ‏دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم! ‏وصیت نامه‌ش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم ‏یک عمر هر‌چی گفتم؛به من می‌خندیدن! ‏یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن! ‏یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم ‏اما مردم! ما رفتیم ‏بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج)حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو‌شهید‌میشی...💔😭 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌از آیت الله بهجت پرسیدند ؛ امام زمان‹عج›کجاست ؟ فرمودند : آقا در قلب ِ شماست ، مواظب باشید بیرونش نکنید
دعا در شب اول ماه صفر📣 در زمان دیدن هلال خواندن دعای هلال وارد شده است. حداقل آن است که سه مرتبه بگوید: اللّهُ اَکْبَر و سه مرتبه لا إلهَ الَّا الْلّه و سپس بگوید: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أذْهَبَ شَهْرَ کَذا وَ جاءَ بِشَهْرِ کَذا. ⬅️بهترین دعای زمان رؤیت هلال، دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه است. ✴️قرآن در شب اول ماه صفر ✴️خواندن هفت مرتبه سوره «حمد» ✅از اموری که بر آن تأکید شده، سه روز روزه گرفتن در هر ماه است. مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد می گوید: مطابق مشهور، این سه روز، پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه اول از دهه وسط ماه است. 📌روز اول ماه: خواندن نماز اول ماه که آن دو رکعت است، در رکعت اول بعد از حمد سی مرتبه سوره توحید و در رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره قدر بخواند و بعد از نماز صدقه ای در راه خدا بدهد، هر کس چنین کند، سلامت خود را در آن ماه از خداوند متعال گرفته است.
صدقه اول ماه صفر فراموش نشود 👆
بسوی ظهور🌱
#طوطی_و_تاول 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و یک ✨طعمه جلوتر آمد و اسم چند تا از بازیگرهای زن ایرانی برد که د
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و دو ✨لب برگرداند. چند دقیقه ساکت شد. بعد به من گفت: به نظرت من گناه نمی کنم که اینجا می خواهم ببینم اش؟ 🍁دوباره گفتم: جناب طعمه، برو از یک نفر دیگر بپرس. ولی نظر من این است که پیاده روی اربعین را نباید با چیزی قاطی کنی. بگذار اربعین خالص بماند. برای ما اربعین خالص خیلی بهتر است از هر چیزی. سرش را پایین انداخت. چند ثانیه فکر کرد. لبخندی زد. با شرم و خجالت گفت: قاطی نکردم. بدون اختیار من قاطی شد. بعد گفت: از شیخی پرسیده؛ او هم گفته: تو گناه نمی کنی. در همین گیر و دار بودیم که پدربزرگش صدا زد. طعمه به من گفت: بنشین، الان برمی گردم. او که رفت، گوشی را برداشتم. دیدم حتی یک درصد هم شارژ نشده و عن قریب است که خاموش شود. سیمش را چک کرد، دیدم اصلا برق ندارد. طعمه را صدا زدم. مشغول خالی کردن کیسه های شکر از ماشین بود. نشنید. سوت زدم و با صدای بلند گفتم: طعمه. سرش را برگرداند سمت من. اشاره کردم به پریز. متوجه نشد. فقط گفت: الان می آیم. من دراز کشیدم به پشت. در سقف آلاچیق چند تا مگس چاق دیدم که چسبیده بودند به مگس گیر. فقط آن مگس زرد مانده بود که دور زخم پاهایم چرخ می زد. تاراندمش تا برود گیر بیفتد در دام مگس گیر. ولی لعنتی سمج تر از آن بود که زخم من را ول کند، برود سمت دام. از سقف که چشم گرفتم، روی گرداندم به سمت خیابان. دوباره امید داشتم به دیدن آن دخترک. بعد ذهنم رفت سمت عشق طعمه. اینکه طعمه جهلاوی خیلی خوب جدا کرده حساب همسر را از معشوقه. همسر را دارد، می خواهد جایگاه معشوقه را تثبیت کند. به ازدواج خودم فکر کردم که ده سال پیش با عشق شکل گرفته بود، بعد کار به جایی کشید که جنگل را ترجیح می دادم به خانه. به همین دلیل خیلی نمی توانم بفهمم انسان عاشق چجور موجودی ممکن است باشد. فکر کردم چرا فرشته یک دفعه تصمیم گرفت بازیگر شود؟ همین تصمیم عجیب و غریب او بود که طعم و مزه زندگی را به کلی از بین برد، همه چیز را انداخت به دست انداز. البته خانواده اش هم غریب هستند؛ برادرش آخوند بود. یک دفعه کارش را ول کرد، رفت مزرعه پرورش زالو درست کرد که کنارش قورباغه های تزئینی هم می فروخت. آن یکی برادرش مهندس قابلی بود که یک دفعه افتاد به دنبال پیدا کردن گنج. بعد هم قاطر کرایه کرد تا چوب قاچاق کند از جنگل های گیلان. پدرش هم بیست سال خانواده را رها کرد تا عمل کند به وصیت یکی از صوفیان گم نام تالش. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
🏴یک عکس یک روضه 💔 دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند ظرفِ خاکسترِ یک عده هنوز آتش داشت شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند دست انداخت یکی پرده محمل را کَند جلویِ چشم علمدار خدا رحم کند یک نفر گفت اگر بغض علی را داری سنگ با حوصله بردار خدا رحم کند... 💔 ورود کاروان آل الله به شام بلا رابه ساحت مقدس امام عصر روحی فداه ، واعضای محترم کانال تسلیت و تعزیت عرض مینماییم.‌‌.. 😭😭😭😭 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ای که بلد نبود وقتی پیش اردوغان، رئیس جمهور ترکیه می ره، اول باید دستشو ببوسه. از طرف اردوغان کشیده می خوره . خیلی شهید دادیم ،خیلی اسیر دادیم خیلی ها شکنجه شدند که الان ما همچین رهبری داشته باشیم . خیلی خیلی گران این انقلاب رو‌بدست آوردیم 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فرض‌کن‌«حضرت‌مهدی»به‌تو‌مهمان‌گردد! «ظاهرت»هست‌چنانی‌که‌خجالت‌نکشی؟ «باطنت»هست‌پسندیده‌صاحب‌نظری؟ «خانه‌ات»لایق‌اوهست‌که‌مهمان‌گردد؟ «لقمه‌ات»‌درخوراوهست‌که‌نزدش‌ببری؟ حاضری‌«گوشی‌همراه»توراچک‌بکند؟ «باچنان‌شرط‌که‌درحافظه‌دستی‌نبری» واقفی‌بر«عمل‌خویش»توبیش‌ازدگران؟ میتوان‌گفت‌تورا«شیعه‌اثنیٰ‌عشری»؟
مادرش پرسیده بود علیرضا کی برگردی؟ گفت : وقتی راه کربلا باز شد راست گفت: سالها بعد موقع اعزام اولین کاروان به کربلا پیکرش برگشت. شهید علیرضا کریمی ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
💗✨💗 ✍حکایتی زیبا خواندنی دختر بچه پولهایش را برداشت و رفت مغازه ی سر کوچه آقا معجزه داری؟ معجزه می خواهی واسه چی عزیزم؟! یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر می شه ! بابام می گه فقط معجزه می تونه نجاتش بده ، منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ، ما اینجا معجزه نمی فروشیم. چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره می میره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید . ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدائی گفت : ببینم چقدر پول داری؟ پول ها رو شمرد و گفت : خدای من عالیه ، درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچولوت ! بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم؟ ! اون مرد ، فوق تخصص جراحی مغز بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد. هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک . مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت. دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر المان .... چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانس علمی مطرح کرد .... و اون مرد جراح کسی نبود جز 🦋 ....... پروفسور مجید سمیعی........ ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
﷽❣ ❣﷽ همسایہ‌ے قدیمے دلهاے ما سلام اے عابر غریبہ‌ے این ڪوچه‌ها سلام وقتے عبور مےڪنے این بارچندم اسٺ من دید‌ه‌ام تو را، و نگفتم تو را سلام 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
مرگ سکوتوره در اسارت همه جور آدمی پیدا می شد الا این نوع. گوشه ای برای خود گیر آورده بود و داشت به کشتی های غرق شده اش می اندیشید. از او پرسیدم: فلانی چته؟ خیلی ناراحت بود گفت: آقای احمد سکو توره مُرده!!! با تکرارش پرسیدم: از بچه های آسایشگاهتان بوده؟ با بی حوصله گی جواب داد: خیر آقا! رئیس جمهور گینه بود. امروز به رادیو گوش ندادی؟ گفتم: آخه مرد حسابی مرگ او چه ربطی به ما داره؟ گفت: تو چه می فهمی من چه میگویم فقط بدان که دیگه ما در اسارت ماندنی شدیم و باید تا آخر عمر خود بپوسیم. گفتم: آخه او چکاره جنگ بود که حالا با مُردنش همه چیز تنان شده؟ گفت: معلومه تو از همه جا بی خبری. مگر نشنیدی او قرار بود همین روزها به ایران برود و برای ایجاد صلح و دوستی بین ایران و عراق پادرمیانی کند؟ نمی دانستم بخندم یا از دستش فریاد بکشم! 😅😅 📡 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
بسوی ظهور🌱
#طوطی_و_تاول 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و دو ✨لب برگرداند. چند دقیقه ساکت شد. بعد به من گفت: به نظرت من گن
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و سه ✨دوباره نگاه کردم به خیابان؛ چشمم دنبال رقیه بود با آن ساق های خیزرانی اش. 🍁با خود گفتم: نکند دچار خیالات شده باشم؟ پایم را که تیر می کشید، نزدیکتر کردم سمت پرّه پنکه. حرف های طعمه و آن پیرمرد را مرور کردم. دوست داشتم دوباره کسی بیاید با من چند دقیقه حرف بزند. ناگهان برق قطع شد. یک لحظه سکوت همه جا را گرفت. از بیرون صدا آمد که می گفتند: کهربا لا کهربا. پنکه هم از نفس افتاد. بادش خوابید. هوا گرم و سنگین شد. مگس ها هجوم آوردند سمت من. به سختی آنها را از زخم هایم کنار زدم. هُرم بوی گوشت گندیده از پشت موکب زد به داخل؛ جوری که یک آن احساس کردم گلوله ای خورده توی سرم. دو دستی شقیقه هایم را فشار دادم. بعد دماغم را گرفتم. چند دقیقه منتظر برق ماندم، خبری نشد. گرما، مگس و بوی گند مجبورم کردند با آن پاهای زخمی بلند شوم، کوله ام را بردارم که بیایم بیرون. طعمه بدو بدو آمد و گفت: کهربا الان می آید. بنشین. طعام بیاورم. دستم را گذاشتم روی بینی ام. گفتم: بو خیلی اذیتم می کند. نفس کشید و گفت: بوی آشغال های دیروز است که جمع شده. چیزی نیست. چندبار بو کشید: از این بوها زیاد می چرخد اینجا. نگران نباش. گفتم: اذیت می شوم. گفت: عادت می کنی. گفتم: سرم درد می گیرد. لبخندی زد. با دو دستش اشاره کرد به دور خود و گفت: مردم عراق عادت کردند. همه عادت می کنند. مجبورم کرد بنشینم. رفت برایم از موکب بغلی قیمه پلو گرفت و گفت: قیمه نجفی خیلی خوشمزه. تازه آش خورده بودم. اشتها نداشتم. اصرار کرد چند قاشق بخورم. وقتی که قاشق سوم را گذاشتم دهانم، طعم خاصی که پیرمرد گفته بود دوید زیر زبانم. بوها فراموشم شد. دوست داشتم چند قاشق دیگر هم بخورم، ولی اشتها نداشتم. ظرف غذا را گذاشتم کنار. سریع طعمه دست دراز کرد و برداشت که بخورد. گفتم: نخور. دهان زده است. با دست لقمه ای را ورز داد، گذاشت توی دهان. با دهان پر گفت: ما در این موکب عهد کردیم فقط نیم خورده زوّار را بخوریم. گفتم: چرا؟ دوباره دهانش را پر کرد و به سختی جواب داد: سؤر(آب نیم خورده یا غذای نیم خورده) زوّار امام حسین(علیه السلام) برای ما شِفاست. تازه برکت هم هست. شِفا ذهنم را بی اختیار برد به فرازی از دعای کمیل که مداح مسجدمان خیلی مکث می کرد رویش. و اصرار می کرد همه با او تکرارش کنند: یا مَنِ اسمُه دواء و ذِکرُه شِفاء. به لقمه های کله گربه ای طعمه خیره شدم و بی اختیار کلمات را زیر لب زمزمه کردم. بعد گفتم: درود بر این اعتقاد. لقمه ای را که با دیگری شریک شده باشی، حتما شفابخش و مبارک می شود. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 علاقه مندان به رمان طوطی و تاول ابتدای رمان بالای کانال سنجاق شده است🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
بسوی ظهور🌱
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #طوطی_و_تاول ❣قسمت بیست و سه ✨دوباره نگاه کردم به خیابان؛ چشمم دنبال رقیه بود با آن ساق
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و چهار ✨دست هایش را قنوتی کرد و گفت: خدا را شکر. بعد انگشت هایش را لیسید و به من گفت: دوباره نمی خواهی ازدواج کنی؟ 🍁لبخند زدم و گفتم: فعلا برنامه ای ندارم. گفت: پدربزرگ می گوید مرد بی زن، مظلوم و آسیب پذیر است. خودش چهارتا زن داشت. پدر من هم سه زن دارد. چهارتا زن را دور یک مرد تصور کردم که حصاری شده اند تا آسیبی بهش نرسد. ولی من با یک زن، آسیب پذیرتر از هر کسی که خیال کنی بودم. وقتی طلاقش دادم راهِ تنفسم باز شد. با آن لهجه عراقی اش که حلق کلمات را فشار می داد، گفت: دخترهای عراقی خیلی خوب اند؛ خیلی خوب. بدون اجازه شوهر، قدم شان را بیرون نمی گذارند از خانه. مطیع محض شوهرند. دوباره یکی از انگشتانش را لیسید: بازیگر هم نمی شوند که زن یک نفر دیگر بشوند. کلا به مرد قوت و قدرت می دهند با زیبایی شان. گفتم: خداوند برکت بدهد به زیبایی و ادب شان. گفت: می خواهی یک نفر معرفی کنم؟ گفتم: قرار شد قاطی نکنیم این چیزها را. من پیاده روی آمده ام. فورا اصلاح کردم: اکنون من در راه هستم. آدم در راه به این مسائل فکر نمی کند. اشاره کردم به پای تاولی ام: ازدواج و اینجور چیزها به دل مرتبط است. من الان گیر این پاها هستم؛ کف پاها. ظروف را هل داد به گوشه موکب: ایرانی، مگر نشنیدی که می گویند آدم بی زن، دینش ناقص است. تعبیر ایرانی اش شیرین بود برایم. در عمرم بار اولی بود که با این عنوان مورد خطاب قرار می گرفتم. گفتم: البته نه هر زنی، چه بسا بعضی از زن ها، دین که سهل است، عالم را برای تو ناقص کنند. گفت: آنها زن نیستند. تو باید زن بگیری. با چفیه، اول عرق صورت و گردنم را گرفتم. بعد با زدم به خودم و گفتم: اینجا خیلی گرم است. خفه می شوم.برویم بیرون. آمدیم بیرون. برایم صندلی آورد. جلوی موکب نشستم. گفت: کهربا می آید. شب همینجا بمان.تشکر کردم. گفت: تشنه شدم. من بروم آب سرد بیاورم. او که رفت، من چند دقیقه روی صندلی نشستم و مردم را تماشا کردم؛ هم چنان چشمم دنبال آن دختر بود. خسته شدم. ناگهان تصمیم گرفتم که راه بیفتم. دوست نداشتم در این سفر خیلی درآمیزم با آدم ها؛ مخصوصا با طعمه، که زن و زندگی حسابی مشغولش کرده بود. دنبال گوشی بود که در وسط این معرکه، ناکامی های خود را با او در میان بگذارد، ولی من نمی خواستم این سفر را آلوده کنم به مسائل زن و زندگی. چند قدم بیشتر پیاده روی نکرده بودم که درد غریبی از نوک انگشتان و کف پایم سوزن زنان آمد، همه وجودم را فرا گرفت؛ جوری که دیگر نتوانستم حتی نوک پای راستم را زمین بگذارم. یکی دو متر هم با یک پا جلو رفتم. بعد مجبور شدم خودم را بکشم کنار جاده زیر نخلی جوان، روی تکه کارتنی بنشینم. با آنکه آخرهای مهر بود، ولی هنوزهوای عراق حرارت داشت. جوری که وقتی کمی تقلا می کردی عرق از چهارستون بدنت می جوشید و جاری می شد. ولی بیرون، گاهی باد ملایمی می وزید، خنک ات می کرد. ادامه دارد... 🌼السلام علیک یا اباعبدالله✋ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
کودک شش ماهه و جنگ؟ چرا؟.mp3
2.22M
سوال شما نوجوان من تو مدرسه شنیده: خب امام حسین می خواست علی اصغر رو نبره! خانواده و دخترها رو نبره! آدم که جنگ می‌ره خانواده با خودش که نمیبره! اینجوری امام حسین حق انتخاب زندگی رو از علی اصغر گرفت! چی جوابشو بدم من😔 ✅ پاسخ خیلی ساده و روان: امام حسین رفت جنگ؟ یا با خانواده دعوت شد برای بیعت؟ مسئله این است... پاسخ به شبهه👆 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
به نام شهیدی که عباس وار جنگید زینب گونه اسیر شد حسینی وار شهید شد سلام بر ارباب بی سر برگشتم به حاج سعید گفتم: آخه من چطور این بدن ارباً اربا را شناسایی کنم؟ رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه‌اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: شما مگه مسلمون نیستید؟ به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند، تند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کردکه این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند «القائم» بپرسید. فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را این‌طور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریده‌ بریده، جواب می‌داد و حاج سعید ترجمه می‌کرد: از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود..! می‌شود اسیر شد و با یک نگاه دشمن را از پای درآورد، از این چشمان چیزی جز غرور نمی‌بارد. شهید مدافع حرم محسن حججی شادی روحش صلوات🌹 ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
35.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بسیار زیبا گفت حالا این فرش کجا سوخته گفت این ذغال روضه امام حسین روش افتاده ، 🌱فرش سوخته در روضه آقا بیشتر از این حرفها می ارزد بگو حسین جان با دل سوخته اومدم.. ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱هر چقدر از زیبایی این کلیپ بگیم کم گفتیم 🔸 چادر حضرت زهرا در محله ی یهودی ها چه کرد؟ قابل توجه خانمهایی که به بهانه هایی چادرنمی پوشند ...😭😭😭😭حتما گوش کنید ═━━⊰❀⊱━━═━ https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan