eitaa logo
منهاج نور
153 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
950 ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین 💐تبریک و تهنیت به مناسبت دهه کرامت 👌🏻دغدغه های بصیرتی یک دانش پژوه عبایی 📚 @betti_abaei
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان بی‌هیچ‌دلیل* *قسمت یازدهم* و گوشی تلفن رو برداشتم، قصد داشتم واقعا به محمد بگم بیاد حالم خیلی بد بود و اون هیچ‌جور زیر‌بار نمی‌رفت که داره اشتباه می‌کنه و می‌دونستم که اگر الان پای حرفم نباشم تا آخر باید زجر بشکم و این‌ وضع رو تحمل کنم. با عجله گوشی رو از من گرفت و گفت: چی‌کار می‌کنی گفت که بیا خودمون مشکل رو حل کنیم. گفتم پس می‌دونی که مشکلی هست؛ تو داری در حق من ظلم می‌کنی و من کسی نیستم که زیر بار برم منم بلدم چطوری تلافی کنم و حقم رو بگیرم می‌دونی که نه حرف مردم برام اهمیت داره نه از چیزی می‌ترسم دیدی که تو لحظه‌ی آخر با فریبرز، وقتی پشیمون شدم همه‌چیز رو بهم زدم و حالا هم پشیمونم و خیلی راحت این‌کارو می‌کنم. بابک تغییر حالت داده بود از اون‌موضع قدرت دیگه نگاه نمی‌کرد که گردن‌شو راست گرفته بود و به‌من می‌گفت: کار داشتم و نمی‌خواستم به کسی جواب بدم. با آرومی و مهربونی گفت: به‌خدا به پیر و پیغمبر کار پیش اومد و من عادت نداشتم که به کسی خبر بدم، باشه چشم اگر تو این‌طوری می‌خوای از این به بعد بهت گزارش می‌دم و بی‌خبر جایی نمی‌رم. بیا ببین چی برات آوردم؟ یک‌ساک نو پر از سوغاتی برای من آورده بود ولی من بهش نگاه نکردم چون هیچ‌کدوم برام ارزش نداشت. حالا داشت برای من چرب‌زبونی می‌کرد ولی من دیگه خسته شده بودم و یک پتو و بالش آوردم و روی مبل خوابیدم هرچی التماس کرد و خواهش و تمنا فایده نداشت یک‌هفته بود که دائما کارم گریه بود و چشم انتظاری؛ هروقت چشمم رو هم می‌گذاشتم کابوس می‌دیدم و از خواب می‌پریدم و باهر صدایی گوش به زنگ اومدن اون می‌شدم و اغلب دیگه تا صبح خوابم نمی‌برد این بود که یک خواب درست نکرده بودم و زود خوابم برد. صبح که بیدار شدم دیدم اونم یک بالش و پتو آورده و زیر پای من خوابیده. آهسته حاضر شدم و رفتم مدرسه با این‌که تمام خونه بهم ریخته بود. و کادوهایی هم که اون آورده بود پخش شده بود توی هال، ولی من اهمیتی ندادم حتی یک‌ چایی هم نخوردم. حالا اون تازه برگشته بود و دیگه خیلی برام مهم نبود که می‌خواد چی‌کار کنه ولی بازم اضطراب داشتم که نکنه بره و من ندونم کی برمی‌گرده. توی ذهن من یک علامت سئوال بزرگ خودنمایی می‌کرد چرا؟ آخه چرا من نسبت به اون چنین حسی رو دارم نمی‌فهمیدم دیگه حتی دلم نمی‌خواست باهاش زندگی کنم و اونو ببینم ولی بازم بهش فکر می‌کردم و درست مثل یک تارعنکبوتی منو می‌کشید به‌طرف خودش با این‌که می‌دونستم هیچ چیز خوش‌آیندی توی این رابطه وجود نداره بازم بهش فکر می‌کردم و دلم نیومد اونو ترک کنم. ظهر که اومدم خونه کلید انداختم رفتم تو تا وارد شدم متوجه‌ی تغییر وضعیت خونه شدم همه چیز رنگ و بوی تازگی و شادابی و تمیزی گرفته بود.  بوی برنج فضای خونه رو پر کرده بود. بابک انگار که اصلا اتفاقی نیفتاده اومد جلو که منو بغل کنه. خودمو کشیدم کنار و رفتم تو بدون این‌که کلامی حرف بزنم. خودش با خنده گفت: ببین من چطوری ازت استقبال می‌کنم یاد بگیر. هنوز من لباسم رو عوض نکرده بودم که صدای زنگ اومد و بابک در رو باز کرد و محمد و سیمین و مهران و مهیار اومدن تو و من مجبور شدم صورتم رو از هم باز کنم و برم به استقبال‌شون. و پشت سر اونا مادر و سمیه و بعدم بقیه‌ی بچه‌ها اومدن بازم در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بودم و دیگه جلوی اونا نمی‌تونستم با بابک قهر باشم وانمود کردم که همه‌ چیز روبراهه. و اونم همش می‌گفت تو دست نزن من خودم همه کار می‌کنم برنج آبکش کرده بود و از بیرون مرغ بریون و کباب گرفته بود. و هر چیزی که باید برای پذیرایی از اون‌همه مهمون انجام بشه مهیا کرده بود. چنان جلوی بقیه به‌من محبت می‌کرد که همه خاطرشون از بابت خوشبختی من جمع شده بود. و بعد از ناهار یک انگشتر زیبا آورد و به مادر داد و اونو بوسید و گفت ببخشید که سرم شلوغ بود و مادرزن سلام نیومدم. دست شما درد نکنه و برای همه‌ی زحمت‌هایی که کشیدین از شما ممنونم. من نگاه می‌کردم و دیگه ترفندهای اونو شناخته بودم و با خودم گفتم ثریا کیش‌ومات. یک‌روز آقابابک نوبت من می‌شه به این سادگی‌ها هم نیست منم اگر بلد نبودم استعدام خوبه و از تو یاد می‌گیرم و بالاخره تو رو مات می‌کنم. کاملا معلوم بود که تمام روز رو به سختی کار کرده تا تونسته همه‌چیز رو آماده کنه ولی این اون چیزی نبود که باید باشه. مهمونی خونه‌ی ما اون‌شب تا دیروقت ادامه داشت و همه به جز مجید و محبوبه که زود رفتن. به اصرار بابک شام رو هم خونه‌ی ما موندن. وقتی تنها شدیم اون انتظار داشت دیگه همه چیز به حالت عادی برگشته باشه ولی من تصمیم نداشتم کوتاه بیام تا قول بده که دیگه این‌کارو با من نکنه. داشتم ظرف‌ها رو جمع می‌کردم که اومد و از پشت منو بغل کرد و گفت دوستت دارم ثریا اینو بفهم که تو تنها عشق من تو زندگی هستی و نمی‌خوام اذیتت کنم باور کن. برگشتم و گفتم: تو چطور مادر زن سلام رو می‌دونی ولی دست به دست
دادن عروس و داماد رو نمی‌دونی؟ به نظرم تو داری هرکاری رو که دوست داری انجام می‌دی ولی من به این‌حرفا کار ندارم باید هر کجا می‌ری به‌من خبر بدی. آخه تو که موبایل داری یک زنگ زدن چقدر کار داره بگو من تا یک‌سال دیگه نمی‌آم منم دیگه منتظرت نمی‌شم می‌رم دنبال زندگیم. اصلا صبر می‌کنم تا تو برگردی. ولی هر لحظه عمرم توی انتظار تباه نمی‌شه. بابک صندلی رو از زیر میز کشید بیرون و نزدیک من نشست و گفت بله یه تلفن می‌زدی آخه همه چیز از این تلفن شروع می‌شه. بعد کجا هستی؟ حالا می‌خوای کجا بری؟ بعد کی می‌خوای بیای؟ تلفن بعدی رو کی می‌زنی؟ الان چی‌کار می‌کنی؟ با کی هستی؟ راست میگی یا دروغ؟ اون‌وقت من تمام عمرم باید توضیح بدم ولی می‌دونم در اون صورت باز هم تو راضی نمی‌شدی صد تا نمونه دیدم من همیشه دوستامو که برای زنشون توضیح میدن دیدم آخرش دعوا میشه وقتی من عاقبت کار و می‌دونم پس از اول شروع نمی‌کنم‌.  گفتم: من استدلال تو را قبول ندارم ما شریک زندگی همیم میدون جنگ که نیست شاید زن دوستت با من فرق کنه شاید من منطقی‌تر باشم. گفت: چیزی که تو از من می‌خوای شروع یک‌جنگه گفتم: یک کلام اگر این‌بار بی‌خبر بری و به‌من خبر ندی؛ جنگ واقعی شروع می‌شه و بعد من می‌رم و نیستم که تو برای کسی توضیح بدی و دوباره با صحنه‌سازی منو مسخره‌ی خودت بکنی. بابک سکوت عمیقی کرد و بعد بلند شد و در حالی‌که دندان‌قروچه می‌کرد به‌طرف اتاق خواب رفت، و از اون‌جا با صدای بلند فریاد کشید تمامش کن ثریا تمامش کن بیا بخوابیم خسته‌ام.. من ساکت شدم و با همان ناراحتی در حالی‌که نتونسته بودم از اون‌هیچ قولی بگیرم رفتم که دوباره روی مبل بخوابم. که عصبانی شد و بازم داد زد ثریا دست بردار بیا سرجات بخواب اعصابم رو خورد نکن تا کی می‌خوای ادامه بدی؟ من سکوت کردم ولی از شدت بغض صورتم قرمز شده بود ساکی که پر از کادو بود گذاشتم توی کمد و درشو بستم یک‌مرتبه اومد و منو به‌زور در آغوش گرفت و هرکاری کردم نتونستم از دستش خلاص بشم مرتب می‌گفت من دیوونه‌ی توام من عاشق توام نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم توروخدا دیگه حرف جدایی رو به من نزن باشه هرکاری تو بگی می‌کنم. صبح که از خواب بیدار شدم نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا غمگین چون بازم این بابک بود که به منظور خودش رسیده بود و وضع من تغییری نکرده بود. ساعت یک بابک از خواب بیدار شد و هم‌چنان مهربان و خوشحال بود و قربون صدقه من می‌رفت و خیلی عادی رفتار می‌کرد. مادر زنگ زد و اون گوشی رو برداشت گفت: سلام خواهش می‌کنم کاری نکردم، اختیار دارین، وقتی من نبودم از زنم مراقبت کردین و بدون این‌که از من بپرسه گفت: نه ما نمی‌تونیم بیایم چون من خسته‌ام و فردا هم خیلی کار دارم ببخشید. احساس می‌کردم تو میدون مشت‌زنی هستم و یکی داره مرتب منو می‌زنه و منم نمی‌تونم از خودم دفاع کنم خواستم حرفی بزنم ولی دیدم دیگه الان حوصله ندارم. با خودم گفتم ولش کن ثریا به درک بزار هرکاری می‌خواد بکنه. ولی باز پشیمون شدم و دیدم نمی‌تونم سکوت کنم ازش پرسیدم بابک پس نظر من چی؟ من این‌جا چی کاره‌ام چرا هر کاری می‌کنی با من در میان نمی‌گذاری؟ مگه نباید از منم می‌پرسیدی دلم می‌خواد یا نه؟ اصلاً برای چی زن گرفتی؟ اون زود کوتاه اومد و گفت آخ عزیزم فکر کردم توام مثل من دلت می‌خواست با هم تنها باشیم اگر دوست داری بریم تلفن کن مام می‌ریم. گفتم: تو واقعا نمی‌فهمی من چی می‌گم و منم نمی‌فهمم تو چی میگی. خدا می‌دونه این زندگی به کجا می‌ره. و سرمو با افسوس تکون دادم و از خیر بحث کردن گذشتم. 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
زمانے ڪه بخواهید 🍃🌼 "وصیت نامه" بنویسید؛ متوجه خواهید شد تنها ڪسے ڪه از داراییتان سهمے ندارد "خودتان" هستید.! پس تا مے توانید از زندگیتان لذت ببرید..🍃🌼 ❤️ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ مُستحبّات اَذان و اقامه 🌿 🌻🌻🌻🌻🌻 ‏1.‏ رو به قبله بودن ‏ ‏2.‏ ايستاده بودن ‏ ‏3.‏ صحبت نكردن در ميان عبارت های اذان و اقامه ‏ ‏4.‏ آرام بودن بدن در اقامه (تکان های جزئی هم نخورد)‏ ‏5.‏ بلندتر بودن صداى اذان از اقامه ‏ ‏6.‏ فاصله انداختن بين اذان و اقامه به برداشتن يك گام، يا نشستن، يا سجده كردن، يا ذكر گفتن، يا دعا كردن و يا ساكت بودن ‏7.‏ كسى كه اذان و اقامه ديگرى را شنيده است، بهتر است اذان و اقامه نگوید ☀️☀️☀️☀️☀️ 💫💫💫💫💫 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ نماز با کلاه گیس 👒 ☀️☀️☀️☀️☀️ نماز خواندن با کلاه‌گیسی که از موی طبیعی ساخته شده و معلوم نیست آن موها از کافر است یا مسلمان، چه حکمی دارد؟ ✅جواب  در بدن و لباس نمازگزار نباید عین نجس وجود داشته باشد. و در فرض سؤال، اگر کلاه‌گیس از موی طبیعی کافر(غیر اهل کتاب) تهیه شده باشد و موها نیز به گونه‌ای کاشته نشده باشد که قابلیت رشد داشته و به عبارتی جزء بدن فرد درآمده باشد، نماز خواندن با آن باطل است، مگر این‌که ضرورتی پیش آید؛ مثل این‌که کلاه‌گیس به سر چسبیده و جدا کردن آن مشقت داشته باشد و از طرفی هم وقت کافی برای خواندن نماز نیز نباشد. ولی اگر نمازگزار نسبت به این موضوع شک دارد، و نمی‌داند کلاه‌گیس از موی مسلمان تهیه شده یا کافر؟ بیشتر مراجع نمازش را صحیح می‌دانند، ولی برخی[1] مراجع در این موضوع احتیاط نموده و نماز با چنین کلاه‌گیسی را صحیح نمی‌دانند. ضمائم: پاسخ دفاتر مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال، چنین است:[2] حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای (مد ظله العالی): اگر یقین ندارید که از کافر غیر کتابی است، اشکال ندارد. حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی): با علم اجمالى به بودن موى کافر غیر کتابى در میان آنها حکم به طهارت اشکال دارد. حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (مد ظله العالی): بعد از تطهیر استفاده از آن مانعی ندارد. حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی (مد ظله العالی): [در فرض سؤال] مو پاک است و نماز هم با آن صحیح است. حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی): در صورت ضرورت، مشکل شرعی ندارد. حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی(مد ظله العالی): مانعی ندارد.   [1]. آیت الله سیستانی. [2]. استفتا از دفاتر آیات عظام: خامنه‌ای، سیستانی، شبیری زنجانی، صافی گلپایگانی، مکارم شیرازی، نوری همدانی (مد ظلهم العالی) توسط سایت اسلام کوئست. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️انجام مستحبات هنگام تمایل دل 🌐إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ. ❤️دل ها را روى آوردن و نشاط، و پشت كردن و فرارى است، پس آنگاه كه نشاط دارند آن را بر انجام مستحبّات واداريد، و آنگاه كه پشت كرده بى نشاط است، به انجام واجبات قناعت كنيد. 📘 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 دعا جهت ” وَ قـُل رَبّ ِ. اَنــزِلـنـی مُـنـزَلاً مُبارَکاً وَ اَنـتَ خَیـرُالـمُنـزِلـیـن ” ترجمه آیه به فارسی: پروردگارا، مرا به منزلی مبارک فرود آور که تو بهترین کسی هستی که به منزل خیر و سعادت توانی فرود آورد. روش ادای این آیه شریفه جهت خانه دار شدن بعد از نماز صبح مرتبه این آیه شریـفه را تلاوت کنیــد.   🟢🟡🟢🟡🟢🟡🟢🟡🟢🟡🟢🟡🟢🟡 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا