📙قصهی امروز 📙
#داستان_آموزنده
🔆هلاكت ظالم ، حتمى است
در يكى از جنگها، يكى از شجاعان دشمن ، يكى از افراد بنى هاشم را به جنگ با خود دعوت كرد، ولى او پاسخ مثبت نداد.
حضرت على (ص ) به او فرمود: چرا از پيكار، خوددارى مى كنى ؟!.
او در جواب گفت : اين شخص (اشاره به قهرمان دشمن ) از يكه سواران دلير عرب است ، ترس آن دارم كه بر من پيروز گردد.
امام على (ص ) فرمود: به حساب اينكه در سپاه دشمن است ) بر تو ظلم كرده است ، اگر با او نبرد كنى ، بر او پيروز خواهى شد، بدانكه اگر كوهى بر كوه ديگر ظلم كند، ظلم كننده مغلوب شده و به هلاكت مى رسد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
#قصهی_امروز
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
خاطرات شهید محسن حججی
🌹از زبان #دایی_همسر_شهید🌹
#قسمت_پنجم
تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود.
حقیقتش آن اوایل ازش خوشم نمی آمد. حتی یک درصد هم.☹️
#تیپ و #قیافه ها مان با هم خیلی فرق داشت.😮 من از این آدمهای لارج و سوپر دولوکس بودم و از این #حزب_اللهی های حرص درآر.
هر وقت می رفتم خانه خواهرم،می دیدمش می آمد جلو، خیلی شسته رفته و پاستوریزه سلام و علیک میکرد.😌 دستش روی سینه اش بود و گردنش کج و انگار شکسته.😑 ریش پرپشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبیها عرفانی هم روی لبش بود😃 کلا از این فرمان آدمهایی که دیدنشان لجن ما جوان های امروزی را در می آورد😬
بعضی موقع ها هم با زنم می رفتم خانه خواهرم. تا زن مرا میدید سرش را می انداخت پایین و همان طور با من و خانمم سلام میکرد.😑سرش را یک لحظه هم بالا نمی آورد لجم می گرفت😏 با خودم میگفتم مگر زنم لولوخورخوره است که دارد این طور می کند؟😒
دفعه بعد به زنم گفتم: "یک #چادری چیزی بنداز سرت تا این #آقا_داماد مذهبی به تریج قباش بر نخوره و سر مبارکش رو یکم بیاره بالا."
زنم گفت: "باشه." دفعه بعد #چادر پوشید. 😇 این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوالپرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود فهمیدم کلاً حساس است به زن نامحرم.😯😥
چند ماهی از دامادی اش و آشنایی مان گذشته بود توی #مهمانیها میدیدمش. دیدم نه آنچنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر میکردم.😍
میگوید..می خندد..گرم می گیرد.
کم کم خوشم آمد ازش ولی باز با حزب اللهی بودنش نمیتوانستم کنار بیایم.😖
.
یک بار که رفتم خانه خواهرم نشسته بود توی #اتاق.
رفتم داخل. تا من را دید برایم #تمام_قد ایستاد و به هم سلام کرد و جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.😌
هنوز یک دقیقه نگذشته بود که #پسر_برادرم آمد تو شش هفت سال بیشتر نداشت بچه مچه بود جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد🙄😳
گفتم:" آقا محسن راحت باش نمیخواد بلند شی. این بچه هست."
نگاهم کرد و گفت: "نه دایی جون. شما ها سید هستید. #اولاد_فاطمه_زهرا هستید شما ها روی سر ما جا داری احترامتون به اندازه دنیا واجبه"😍😌
این را که گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم با خودم گفتم:" تا باشه از این حزب اللهی ها."😍👌🏻😇
#ادامه_دارد...
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
مردی در آینه قسمت بیست و هفتم
وارد اتاق بازجويي شديم ...
از چهره اش مشخص بود از اينكه بين تمام گزينه هاي مكاني ... براي
صحبت به اونجا اومده بوديم ... اصلا خوشش نيومده ...
- واقعا جاي عجيبي براي يه صحبت دوستانه است ... با اين همه ميكروفن و دوربين ...
به يكي از افسرها سپرده بودم توي اين فاصله دوربين پشت اتاق شيشه اي رو روشن كنه ...
نمي خواستم چيزي رو از دست بدم ...
شايد به دروغ بهش گفتم تمام وسائل صوتي خاموشه ...
اما قصد داشتم اگر واقعا توي قتل يا فروش مواد ، دخالتي نداشت ... مطمئن بشم
هيچ وقت كسي اون حرف ها رو نمي شنوه ...
هر چند سوالش و حس ناخوشايندش، من رو به فكر فرو برد ...
چرا قرار گرفتن در حس بازجويي براش
نگران كننده بود؟ ...
حرف هاش حول محور رفتار و برخورد مدير بود ...
اينكه چطور با استفاده از ارتباطاتش ... كل منطقه رو زير و رو كرده ...
و پاي گنگ ها رو از اونجا كوتاه كرده ...
اگر چه از كوتاه شدن دست مواد فروش ها از دبيرستان خوشحال بود ...
اما رفتار مدير و تحت فشار گذاشتن دانش آموزها رو كار درستي نمي دونست ...
- اونها نوجوانن ... با كلي انرژي و هيجان ...
اما همون طور كه ديديد حتي جرات حرف زدن با شما رو هم نداشتن ...
شک نكنيد اگه مي خواستيد به طور رسمي حتي با لوسي اندرسون حرف بزنيد ... همون دانش آموزي كه توي حياط باهاش حرف زديد ...
فكر مي كنيد اجازه مي داد بدون حضور وكيل دبيرستان باشه؟ ...
اصلا من نمي فهمم مگه يه دبيرستان چه كار حقوقي و قانوني اي بايد داشته باشه ... كه وكيل لازم داره؟ ...
سوال جالبي بود ...
_شما معاون دبيرستان هستيد ... و مشخصه خيلي وقته آقاي پروياس رو زير نظر گرفتيد ...
توي اين مدت متوجه نشديد با افراد مشكوكي در ارتباط باشه؟ ...
كمي خودش رو روي صندلي جا به جا كرد ...
- فرد مشكوک؟ ... در ارتباط با قتل؟ ...
فكر مي كنيد ممكنه مدير توي مرگ كريس دست داشته باشه؟ ...
نه ... امكان نداره ... من اينطور فكر نمي كنم ...
اون هر كي باشه بهش نمي خوره بتونه كسي رو بكشه ...
بدون اينكه فرصت بدم حرفش رو ادامه بده ...
- گفتيد گنگ ها رو بيرون كرده ... حتي با پرونده سازي و بهانه هاي الكي ...
دانش آموزهايي رو كه توي گنگ بودن يا حتي حس مي كرده مدرسه رو دچار مشكل مي كنن، اخراج كرده ...
يعني به تنهايي براي دانش آموزها، پرونده سازي مي كرده؟ ...
قطعا براي اين كار به كمك احتياج داشته ...
اما از افراد مشكوک، منظورم فقط چنين افرادي نبود ...
تمام كارهايي كه جان پروياس انجام داده ... مي تونسته فقط براي خالي كردن عرصه از ساير مواد فروش ها و گنگ ها باشه ...
هر چند پاسخ اين سوال و اون نيروهاي كمكي ... مي تونستن من رو به سرنخ اصلي پرونده برسونن ...
مردی در آینه قسمت بیست و هشتم
چند لحظه رفت توي فكر ...
- نه ... آدم مشكوكي به نظرم نمياد ...
هر چند من توي محيط مدرسه بيشتر مجبورم حواسم رو به دانش آموزها و مديريت دبيرستان بدم ...
مديريت اون همه نوجوان ، كه مثل كوه آتشفشان، هيجانات جواني شون غيرقابل كنترله ... كار راحتي نيست ...
اما هر چي فكر مي كنم ؛ هيچ دليلي نمي بينم كه آقاي مدير بخواد با كريس درگير بشه ...
كريس بيشتر از يه سال بود كه ديگه اون بچه قبل نبود ...
و هيچ خطري براي اعتبار و امتياز دبيرستان محسوب نمي شد ...
هيچ خطري ...
يعني بايد دنبال نقاط خطر مي گشتم ...
به نظر مي اومد جان پروياس ... به راحتي مي تونست افرادي رو كه سد راهش قرار بگيرن رو حذف كنه ... اما چطور؟ ...
اگه جان پروياس سركرده فروش مواد باشه ... و كريس به نوعي واسش ايجاد مشكل كرده باشه ... انگیزه بزرگي براي قتل داشته
... ولی چرا باید زنده بودن مقتول براي اونها تهدیدی به حساب بياد؟ ...
يعني ممكن بود كريس واقعا
باهاشون همدست نبوده باشه؟ ...
و من آخرين سوال و ضربتي ترين شون رو براي دقايق آخر گذاشته بودم ..
. زماني كه اون در اوج حس آرامش بود و خيالش راحت، كه همه چيز تموم شده ...
اون وقت ديگه نمي تونست محاسبه شده و كنترل شده رفتار كنه ...
حداقل يك واكنش كوچيک ولي مهم...
توي در ايستاده بود ...
با من دست داد و ازم جدا شد ... كه يهو صداش كردم ...
- آقاي بولتر ... چرا توي ليستي كه به من داديد اسم دنيل ساندرز ... استاد رياضي دبيرستان تون رو ننوشته بوديد؟ ...
جا خورد و براي چند لحظه افكارش آشفته شد ...
هر چند براي لحظات بسيار كوتاهي بود ... اما چه چيزي در مورد دنيل ساندرز، اون رو آزار مي داد؟ ...
- آقاي ساندرز تقريبا با بيشتر دانش آموزهاش رابطه خيلي خوبي داره ...
اگر بخوام دايره روابط عموميش
رو مشخص كنم ... شايد بيشتر از دو سوم دانش آموزها رو در بربگيره ...
مشخص بود داره ذهنش رو با طولاني كردن جملات متمركز مي كنه ...
- اما من نخواسته بودم ليست دانش آموزهاي اطراف دنيل ساندرز رو بهم بديد ...
لبخند غير منتظره اي صورتش رو پر كرد ...
- آقاي ساندرز يكي از نقاط قوت و اعتبار دبيرستان ماست ...
براي همين خيلي مورد توجه و حمايت آقاي پروياس قرار گرفته ...
ارتباط خوبي هم با همه بچه ها داره ...
نمي دونستم ميشه به عنوان يه دوست
مطرحش كرد يا نه ... چون به هر حال نفوذش روي بچه ها عموميه ...
و اين كلمات تير آخر رو شليک كرد ...
چه برنامه زيركانه اي...
مديري كه منطقه رو از دست ساير گنگ ها آزاد مي كنه ... با يه وجهه اجتماعي موجه و عالي ...
با كمک معلم، با اعتباري كه رابط بين مدير و بچه هاست ...
نفوذ كلام و شخصيتش اونها رو به خودش جذب مي كنه ... و افرادي مثل كريس كه با تغيير ظاهر، چهره
و رفتار مي تونن گزينه هاي خوبي براي پخش خورده اي وسيع باشن ...
تمام اين نقشه حساب شده بود ...
تنها نقطه ضعفش استفاده از دانش آموزي بود كه قبلا به عضويت
توي گنگ شناخته شده بوده ...
براي چنين نقشه و برنامه استادانه اي يه نقطه ضعف حساب مي شد ...
اما چرا كشته بودنش؟ ...
از روي پول مواد، كش مي رفته؟ ... بازپرداختش به تاخير افتاده؟ ...
با كسي درگير شده؟ ...
يه معتاد اون رو كشته بوده؟ ... و دنيايي از سوال هاي ديگه ...
سوال هايي كه تا به جواب نمي رسیدیم ... ممكن بود دست ما از قاتل كوتاه بشه ...
در هر صورت، مشخص بود چرا آقاي بولتر نمي خواست حرف هاش ضبط بشه ...
و يه سري از حقايق رو مخفي مي كرد...
در افتادن با چنين گنگ فروش موادي ... شجاعتي در حد حماقت مي خواست ... افرادي كه بدون به جا گذاشتن سر نخ ... مي تونن توي روز روشن از شرت خلاص بشن ...
#اردستانی
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🔴 اگر روزی به کسی محبت کردید...
باور داشته باشید هرگز نخواهد توانست از یاد ببرد!
محبت ماندگارترین اثر هنری
یک انسان است...❤️
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#سلام_صبح_بخیر 🖤
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️دعای امیرالمومنین برای تعجیل فرج، کنار پیکر مقدس حضرت زهرا سلام الله علیهما؛
» امام باقر علیهالسلام میفرمایند:
هنگامی که حضرت زهرا سلاماللهعلیها از دنیا رفتند، امیرالمومنین علیهالسلام بر پیکر مقدس او ایستادند و فرمودند:
... اللَّهُمَّ إِنَّهَا قَدْ ظُلِمَتْ فَاحْكُمْ لَهَا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ.
خدایا به درستی که در حقّ فاطمه ظلم شد. پس انتقامش را بستان که تو بهترین قاضی هستی!
📚 الخصال، ج۲، ص۵۸۵.
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
1_4999015768432575125.mp3
3.05M
🔹ختم لعن اباشرور: اللهم العن ابا الشرور…
عبد صالح خدا مرحوم آیتالله سید محمود مجتهدی سیستانی ( برادرِ مرجع عالیقدر تشیع آیت الله العظمی سید علی سیستانی ) از جدّشان مرحوم آیتالله سید علی سیستانی،
لعنی را مشهور به "لعن اباشرور" به برخی شاگردان خود آموختند و فرمودند :
ختم این لعن بهحدّی کارساز است که وقتی پدربزرگمان این لعن را برمیداشت، گاهی برایش مکاشفه پیش میآمد و ملعون دومی را میدید که در قلادههای آتشین میآید و ضجّه میزند که
«سید دست بردار که مرا بیچاره کردی»!
متن لعن این است:
«اَلّلهُمَّ الْعَنْ اَبَاالشُّروُرِ وَ اَتباعِهُ ، فی کُلِّ لَمْحَةٍ بِقَدرِ ما فی عِلْمِکَ ، مِنْ الْاَزَلِ اِلَی الْاَبَدِ»
🎙پی نوشت : کلیپ صوتی ، شامل توضیحات مرحوم آیت الله سید محمود مجتهد سیستانی در مورد این لعن است...
➖➖
🔻حکایت شیخ عبدالقائم شوشتری از مشاهده مرحوم آیت الله سید محمود مجتهد سیستانی در کنار امام زمان عج
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei