eitaa logo
منهاج نور
152 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
940 ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین 💐تبریک و تهنیت به مناسبت دهه کرامت 👌🏻دغدغه های بصیرتی یک دانش پژوه عبایی 📚 @betti_abaei
مشاهده در ایتا
دانلود
برکات مجالس ذكر مصائب امام حسين عليه السّلام در کلام معصومین علیهم السلام: 1- هر كس بنشيند در مجالسي كه در آن به امر ائمه عليهم السّلام پرداخته شده و ذكر آنان است، دل او نمي ميرد در آن روزي كه دل ها مي ميرند. 2- اينگونه مجالس محبوب خدا، رسول او و ائمه عليهم السلام مي باشد. 3- نَفَس فرد عزادار در آن مجلس خداوند است. 4- اين مجالس، محل نَظَر حضرت امام حسين عليه السّلام است. زيرا آن جناب در عرش است و از آنجا به سوي سرزمين كربلا و زوّار و كنندگان خود نظاره مي كنند. 5- ملائكه مقرب خداوند درآن مجلس حاضر مي شوند. 6- مجلس عزاي امام حسين عليه السّلام هر جا بر پا شود آنجا قبه و اوست . 7- این مجالس، معراجِ گريه كنندگان است زيرا كه محل نزول صلوات و رحمت الهي و ذنوب و ... است. 8- اين مجالس از ديگر مجالس اشرف و افضل است. 🔸منابع: 1- بحارالانوار /278/44، امالي صدوق 2- بحارالانوار /282/42، قرب الاسناد 3- بحارالانوار /278/44، امالي صدوق 4- بحارالانوار /292/44، كامل الزيارات 8,7,6,5- ترجمه خصائص الحسينيه 🆔https://chat.whatsapp.com/GqmXQge8hJ89FcW6l7CjRB 🆔https://eitaa.com/betti_abaei 🆔https://eitaa.com/shaams_shomos 🆔https://www.instagram.com/bettii_abaeii?r=nametag
؛ تو هم بشنو📢📣 🎙 آیت الله العظمی مظاهری 🌴🍀🪴☘🍃🌱 📌خانم مسلمان باید به آنجا برسد که مانند بانو مجتهده امین گل و گیاه را بشنود. مرد مسلمان باید خود را به آن جا برساند که مانند مرحوم آخوند ،کاشی در و دیوار و درخت همراه با او «لا اله الا الله» ..بگوید اینها را شوخی نگیرید؛ ریشه قرآنی دارد. قرآن کریم خطاب به کوهها و پرندگان می فرماید: یا جِبَالُ أَوبِي مَعَهُ وَ الطَّيرِ ای کوهها و ای پرندگان با داوود هم آواز شوید و همراه او تسبیح خدا گویید 📚 راهکارهای عملی درمان وسواس، ص ۴۳ ، 🍀🌸🌺🌷🌸 🍀🍀🍀🍀🍀 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
آروم كشيد سمت خودش و پيشاني من رو بوسيد ... يه قدم رفت عقب تر ... پشت دستم رو با كف دستش گرفت و چرخوند ... و با دست ديگه از جيبش يه در آورد ... تسبيحي كه دونه هاي خاكي داشت ... هنوز دستم كف دستش ... گذاشت توي دستم و پنجه ام رو بست ... زد روي شونه ام و به نشان خداحافظي دستش رو بلند كرد ... و بچه رو از بغل همسرش گرفت ... با صداي بلند به اهل ماشين چيزي گفت و راه افتاد ... و من مثل بهت زده ها بهش نگاه مي كردم ... : گمگشته هنوز مبهوت بودم كه ماشين راه افتاد ... نمي تونستم چشم از اون خانواده بردارم ... تا اينكه از كنارشون رد شديم ... ـ به ايران خيلي خوش آمديد ... سرم رو بالا آوردم ... داشت از توي آينه وسط به من نگاه مي كرد ... تشكر كردم و چند جمله اي گفتم ... مشخص شد اونها هم زبان من رو بلد نيستن ... پسرشون سعي كرد چند كلمه اي باهام صحبت كنه ... دست و پا شكسته ... منم از كوتاه ترين و ساده ترين عباراتي كه به نظرم مي رسيد استفاده مي كردم ... سكوت كه برقرار شد؛ دوباره تصوير اون مرد و خانواده اش مقابل نظرم نقش بست ... مي تونست خودش سوار بشه ... شايد بهتر بود بگم حق خودش بود كه سوار بشه ... اما سختي رو تحمل كرد؛ تا من رو از غربت و بي هم زباني ... و ترس گم شدن توی يه كشور غريب، نجات بده ... هنوز تسبيحش توي دستم بود ... دونه هاي خاكي اي كه مشخص بود دست خورده است و باهاشون ذكر گفته ... بي اختيار لبخند خاصي روي لبم نقش بست ... و از پنجره به بيرون و آدم ها خيره شدم ... مسير برگشت، خيلي كوتاه تر از رفت به نظر مي رسيد ... جلوي هتل كه ايستاد، دستم رو كردم توي جيبم و تمام پولم رو در آوردم و گرفتم سمتش تا خودش هر چقدر مي خواد برداره ... نمي دونستم چقدر بايد بهش پول بدم يا اينكه اگه بپرسم؛ مي تونه جوابم رو بده يا نه ... تمام شرط هاي ذهنم درباره مسلمانان رو شكستم ... و براي اولين بار تصميم گرفتم به مسلماني كه نمي شناسم اعتماد كنم ... با حالت متعجبي خنديد و بدون اينكه پولي برداره، انگشت هام رو بست ... ـ سفر خوبي داشته باشيد ... چند جمله ی ديگه هم به انگليسي گفت كه از بين شون فقط همين رو متوجه شدم ... واقعا روز عجيبي بود ... ديگه از مواجهه با چيزهاي عجيب متعجب نمي شدم ... ايران عجيب بود يا مسلمان ها؟ ... 💖هر چي بود، اون روز تمام شرط هاي ذهني من درباره مسلمان ها شكسته شد ... از در ورودي كه وارد لابي شدم؛ سریع چشمم افتاد به مرتضي ... با فاصله ،درست جايي نشسته بود كه روي در ورودي احاطه كامل داشت ... با ديدنم سريع بلند شد و اومد سمتم ... معلوم نبود از چه ساعتي، تنهايي، چشم انتظار بازگشتم بود ... چیزی به روي خودش نمي آورد؛ اما همين كه ديد صحيح و سالم برگشتم، چهره اش آرام شد ... بدون اينكه از اون همه انتظار و خستگي شكايت كنه ... فقط به سلام و خوش آمد بسنده كرد ... و من كه هنوز توي شوک بودم، با انرژي تمام، هیجان ذهني خودم رو تخلیه كردم ... ـ اوني كه من رو آورد حتي يه دلارم ازم نگرفت ... اصلا حواسم نبود خيلي وقته پول ها رو تبديل كردیم و به جاي دلار بايد از لفظ ريال استفاده مي كردم ... مرتضي به حالت من خنديد و زد روي شونه ام ... ـ اصلا خسته به نظر نمياي ... از اين همه انرژي معلومه دست خالي برنگشتي ... پس پيداش كردي ... چند لحظه سكوت كردم ... براي لحظاتي، لبخند و هيجانِ بازگشت ... جاي خودش رو ، به داد و حالم، در افكار گذشته فرو رفت ... دوباره به چهره مرتضي نگاه كردم كه حالا غرق در سوال و حيرت شده بود ... براي اولين بار بود كه از صميم قلب به چهره يه مسلمان لبخند مي زدم ... ـ نه ... اون مرد بود كه، من رو پيدا كرد 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
: یک حقيقت ساده نفس عميقي از ميان سينه اش كنده شد ... براي لحظاتي نگاهش رو از من گرفت و دستي به محاسن نمناكش كشيد ... و صورتش رو با دستمال خشک كرد ... ـ تو اولين كسي هستي كه قبل از شناخت اسلام، ايمان آورده ... حداقل تا جايي كه الان ذهن من ياري مي كنه ... مخصوصا الان توي اين شرايط ... حرف ها و باوري رو كه تو، توي اين چند ساعت با عقل و معرفت خودت بهش رسيدي ... خيلي ها بعد از سال ها بهش نميرسن ... من نه علم اون فرد رو دارم ... نه معرفت و شناختش رو ... قد علم و معرفت كوچيک خودم، شايد بتونم چيزي بگم ... اونم تا اينكه چقدر درست بگم يا نه ... مشخص بود داره خودش رو مي سنجه و حالا كه پاي چنين شخصي وسط اومده، در قابليت هاي خودش دچار ترديد شده ... بهش حق مي دادم ... اون انسان متكبر و خودبزرگ بيني نبود ... براي همين هم انتخابش كردم ... انساني كه بيش از حد به قدرت فكر و شناخت خودش اعتماد داشته باشه و خودش و فكرش رو معیار سنجش حقيقت قرار بده ... همون اعتماد سبب نابوديش ميشه ... اما جاي اين سنجش نبود ... اگر اون جوان، واقعا آخرين امام بود ... سنجش صحيحي نبود ... و اگر نبود، من انتظار اين رو نداشتم مرتضي در اون حد باشه ... همين كه به صداقت و درستيش در اين مدت اعتماد پيدا كرده بودم، براي من كفايت مي كرد ... نشستم كنارش ... قبل از اينكه دستم رو براي هدايت بگيره ... اول من بايد بهش كمک مي كردم ... ـ آقا مرتضي ... انسان ها براساس كدهاي ذهني خودشون از حقيقت برداشت و پردازش مي كنن ... نگران نباشيد ... ديگه الان با اعتمادي كه به پيامبر پيدا كردم ... مي دونم اگه نقصي به چشم برسه ... اون نقص از اشتباه كدها و پردازش مغز و ذهن ماست ... اگه چشمان ناقص من، نقصي رو ببينه ... یا در چیزي كه مي شنوم واقعا نقصي وجود داشته باشه ... اون رو ديگه به حساب اسلام نمي گذارم ... فقط بيشتر در موردش تحقيق مي كنم تا به حقيقتش برسم ... لبخند به اون چهره غم زده برگشت ... با اون چشم هاي سرخ، لبخندش حس عجيبي داشت ... بيش از اينكه برخواسته از رضايت و شادي باشه ... مملو و آكنده از درد بود ... ـ شما تا حالا قرآن رو كامل خوندي؟ ... ـ نه ... دستش رو گذاشت روي زانو و تكيه اش رو انداخت روش ... بلند شد و عباش رو روي شونه اش مرتب كرد ... ـ به اميد خدا ... تا صبحانه بخوري و استراحت كني برگشتم ... و رفت سمت در ... مطمئن بودم خودش هنوز صبحانه نخورده ... اما با اين حال و روز داره به خاطر من از اونجا ميره ... نمي دونستم درونش چه تلاطمي برپاست كه چنين حال و روزي داره ... شايد براي درک اين حالت بايد مثل اون شيعه زاده مي بودم ... كسي كه از كودكي، با نام و محبت پيامبر و فرزندانش به دنيا اومده ... اون كه از در خارج شد، بدون اينكه از جام تكان بخورم، روي تخت دراز كشيدم ... شرم از حال و روز مرتضي، اشتها رو ازم گرفت ... رو از جيبم در آوردم ... دونه هاش بدون اينكه ذكر بگم بين انگشت هام بازي بازي مي كرد ... مي رفت و برگشت ... و بالا و پايين مي شد ... كودكي شادي نداشتم اما مي تونستم حس شادي كودكانه رو درونم حس كنم ... تسبيح رو در مچم بستم و دست هام رو روي بالشت، زير سرم حائل كردم ... كدهاي انديشه ... بعد سوم ... اسلام ... ايمان ... مسئوليت ... تبعيت ... مسير ... به حدي در ميان افكارم غرق شده بودم كه اصلا نفهميدم ... كي خستگي روز و شب گذشته بر من غلبه كرد ... و كشتي افكارم در ساحل آرامش پهلو گرفت ... تنها چيزي كه تا آخرين لحظات در ميان روحم جريان داشت ... يک حقيقت و خصلت ساده ی وجود من بود ... چيزي به اسم برام معنا نداشت ... وقتي تصميم من در جهت انجام چيزي قرار مي گرفت ... هيچ وقت آدم ترسويي نبودم ... 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
♻️ برترین كار در ماه مبارک چيست؟ 🌷 حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند ؛ روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم براى ما خطبه اى ايراد كرد و فرمود : اى مردم ! همانا ماه با و و به شما روى آورده است . اين ماه نزد خدا است و برترين روزها و برترين شبها و برترين ساعات . در اين ماه شما به دعوت شدهايد و در زمره بهره مندان از خداوند قرار گرفته ايد . در اين ماه شما خداست و شما است و شما پذيرفته و به اجابت می رسد ... من برخاستم و عرض كردم : اى رسول خدا ! در اين ماه چيست ؟ 🌷 پيامبر فرمود : اى اباالحسن ! برترين كارها در اين ماه است . 📗 إمالي الصدوق : 84 / 4 📘 منتخب ميزان الحكمة : 242 اللهم صل علی امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei