هدایت شده از میشاپ🛍💕
🌻پارت تابستانه🌻
⚜️سارافون قواره دار گلدوزی دوچین ⚜️
جنس:پنبه سوپر
سایز بندی فیری ۳۶ تا ۴۶،۴۸
۸ رنگ زیبا
قیمت با احترام ۲۶۸ تومان🌹
ثبت سفارش در @miishop_ir 📩💕🛍
ارسال به سراسر ایران عزیز✈️🇮🇷❤️
https://eitaa.com/joinchat/1588396577Ca5ee63199c
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_یکم
#حق_الناس
بچه به دلیل شوک از بین رفت
و یسنا چندساعتی بی هوش بود
وقتی به هوش اومد متوجه شد فقط گریه میکرد
و احدی نمیتونست آرامش کند
چهار-پنج روزی میگذشت
و یسنا فقط گریه میکرد
روز ششم دلش شدید بهانه محمد میگرفت
یهو صدای محمد آمد
سلام
تا آمد سرم از دست خارج کند به سمتش برود یادش آمد این مرد به او نامحرم است
محمد:چند ساعتی صبرکنیم حاج آقا صفری میان صیغه محرمیت میخونن
یسنادر حالی که پشتش به محمد بود گفت :نیازی به ترحم نیست آقای ستوده
تا همین جاشم محبت کردید اومدید
محمد:بامن اینطوری حرف نزن
خیلی چیزا رو بی خبری
چندساعت بعد در حضور همه دوباره محرم شدن
گریه های یسنا و دلداری های محمد
بعداز مرخصی متوجه شد
کتف و پای محمد مورد اصابت گلوله قرار گرفته
گلوله کتف خارج شده
اما گلوله پا نتونستن خارج کنند
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_دوم
#حق_الناس
موقعه مرخص شدن یسنا دکتر به محمد گفت با یه باردیگر تکرار این فاجعه
یسنا برای همیشه از نعمت مادرشدن محروم میشه
روزها از پی هم میگذشت محمد تمام عشقش نمایان کرده بود
محمد:یسناجان من میرم خونه مادراینا
یسنا:بذار حاضربشم باهم بریم
محمد:نه من باید تنها برم
محمد به سمت خونه مادرش حرکت کرد
زنگ زد مادر در باز کرد
مادر:به چه حقی اومدی اینجا
محمد:مادر باید حرف بزنیم
مادر :میشنوم
محمد:مادر من مریضم تومور دارم تو سرم بدخیم
ازتون میخام با یسنا بد بشید
نمیخوام فعلا بفهمه
تا ازم زده بشه
مادر:خاک تو سرم
یا زینب کبری
بگو محمد بگو دورغ میگی
محمد:نه مادرم نه دورغ نیست
مادر قسم بخور به روح برادر شهیدت
که با یسنا بد باشی
مادر نشان نامه تو کمدمه
من که مردم
بگو بخونه
مادر درحال گریه کردن :باشه مادر
باشه
محمد از خونه مادر خارج شد رفت مزارشهدا
انقدر گریه کرد که سرگیجه گرفت
با همون حال رفت خونه
یسنا: محمد جان تا نماز بخونی میز چیدم
یه ربع که گذشت وارد اتاق خواب شد ...⇩⇩
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_سوم
#حق_الناس
راوے یسنا
به اتاقمون رفتم
اما
محمد
محمد
محمد جان
محمدمن
وای یا امام حسین
یا سیدالشهدا
مخم هنگ هنگ بود
ترسیده بودم شدید
گریه میکردم
نمیدونستم محمد چرا بی هوش شده
با هق هق وگریه شماره علی گرفتم
-سلام داداش
توروامام حسین بیا اینجا
علی آقا:آروم باش چی شده یسنا خانم
-محمد بی هوشه
من میترسم
علی:تا ۵دقیقه دیگه اونجام
علی آقا سریع خودشو روسوند
محمدبردیم بیمارستان تا یه ساعت هیچی نمیفهمیدم
بعد از یه ساعت زنگ زدم به مادرجون
-سلام مامان
مامان توروخدا بیا بیمارستان
مادر تا رسید اول غم چشماش خیلی روشن بود
اما یهو خشگمین شد
تا رسید به من بازوموگرفت و گفت تو اینجا چه غلطی میکنی
-مادر
مادر:گمشو بیرون
از روزی که پات روگذاشتی تو زندگی پسرمن فقط بدبختی میکشه
مادر زد زیر گوشم
بهم توهین کرد
اما من موندم
مردم گوشه بیمارستان بود
خدایا خسته شدم...⇩⇩
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_چهارم
#حق_الناس
با تمام توهین های مادر موندم
محمد بعداز ۳-۴روزچشماش باز کرد
رفتم پیشش
نمیتونست حرف بزنه یک کاغذخواست
روش نوشته بود ادامه صیغه بخشیدم
اومدم از در برم بیرون صدای جیغ دستگاه هایی که به محدوصل بود برگردوندمنو
محمدمن تموم کرد
دنیا جلوشمام سیاه شد جیغ میزدم و صداش میکردم
_محمد پاشو پاشو ببین ببین دارم دق میکنم
محمدجون یسنا پاشو محمد پاشو تورو خدا
مادر:یسنا برو خونه تون تو کمد محمد برات یه نامه هست
با فاطمه علی رفتیم خونه
کمدش باز کردم
با گریه
یه نامه دیدم
نامه باز کردم و شروع کردم به خوندن
به نام خدا
یسنای عزیزم سلام
دلم برات تنگ شده خانمم
زمانی که این نامه رو میخونی که من در دنیای خاکی نیستم
یسنای من اولین باری که من فهمیدم عاشقتم و دوست دارم
تو ۱۵سالت بود
من ۲۱
ایام ولادت امام رضا بود
دلم میخواست بعداز آذین بندی حیاط مسجد باهات صحبت کنم
اما سرم گیج رفت
تنهایی رفتم دکتر
بعداز ام ار آی متوجه شدم تو سرم توموری هست
۵-۶ساله منو از بین میبره
یسنا خیلی بودا عاشقت بودم
اما بهت میگفتم آجی کوچولو
یسنا با بزرگتر شدن خواستگارهات زیاد میشدن
و بند دل منم پاره میشد
یسنا ۲-۳سال گذشت تا تو خودت اومدی از علاقت گفتی
داشتم دیونه میشدم
اما بالاخره اومدم خواستگاریت
قبل از اون یه چکاپ کامل دادم فقط ۷-۸ ماه وقت داشتم
یسنا چشمای عاشقت
عشق پنهان خودم
منو لو داد
اما ۷-۸ماه هم بازکمتر شد برای همین طلاقت دادم
یسنا نمیخواستم اشکت ببینم
دوست دارم
محمد
کاغذاز اشکاهام خیس خیس شده بود چشمامو بستم و محکم کاغذوچسبوندم به قلبم
انقدر زجه زدم که از حال رفتم....
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_پنجم
#حق_الناس
رواے فاطمه
داشتم لباسهای یسنارو جمع میکردم تا ببرمش خونه خودم
یهو از جیغ های یسنا رفتم پیشش
بچم تو شوک رفت
بعداز ۵ساعت به هوش اومد
اما ساکت
کلامی با کسی حرف نمیزد
تا بعداز ۴-۵ روز بردمش مزار محمد اما بازم ساکت بود
دکترا براش بستری شدن تو بیمارستان اعصاب روان نوشت
هرروز با مادرش بهش سر میزدیم
آلبوم عروسیم یا عروسیش
اما یسنا ساکت
انگار لال به دنیا اومده
روزها به ماه ها تبدیل شد
اما یسنا همچنان ساکت بود
تو همین حین پدرش سکته کرد ...
📎ادامه دارد...
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌿🌾🌿
#نیایش_شبانگاهی
خداجان!!!
بی یادت نفس زدن حرام است مرا»
مهم نیست روزگار دارد چه بلایی سرم میآورد!
یعنی ڪه من در همه حال
چه «ایستاده»
چه «نشسته»
و چه «آرمیده»
مدام
به یاد توام...
«الَّذِینَ یذْکرُونَ اللَّهَ قِیماً وَ قُعُوداً وَ عَلَی جُنُوبِهِمْ...»
ممنون ڪه هستی خدا...☘️
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
در هر تپش قلبم حضور معبودیست که
بی منت برایم خدایی می کند….
بی منت می بخشد…
و بی منت عطا می کند…
ای همه هستی…
ای همه شکوه…
ای همه آرامش….
امواج متلاطم درونم را ساحلی نیست
جز یادت….
و غوغای روح بی پناهم را پناهی نیست
جز حضورت…
وجودم را با ذکر نامت آذین می بندم
و جانم را با یادت متبرک می کنم
و عاشقانه تمنایت می کنم….
الهی به امید تو🙏
اگه تنها دعايى كه هر روز میکنی
خدایا شکرت باشه، همين كافيه❗️
خدا را شکر کنیم🙏
برای چیزهایی که داده و قدر نمیدانیم
و برای چیزهایی که گرفته
و حکمتش را نمیدانیم
خدایا بابت همه چی شکرت💖🙏
#سلام_صبح_بخیر ❤️
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_ششم
#حق_الناس
خداشکر پدر یسنا سکته رو رد کرد
یسنا رو چندین بار بردم دیدنش اما یسنا همچنان در شوک بود
سه ماه گذشته بود
از بیمارستان که خارج شدم به سمت خونه مادر شوهرم رفتم
راستی یادم رفت بگم پسرمن محمد ۳ماهشه به دنیا اومده
بیاد محمد اسمش گذاشتیم محمد
الان گذاشتمش پیش مادرشوهرم تا بیام به یسنا سر بزنم
کلید انداختم رفتم تو
مادر
مادر
یه یاداشت دیدم روش نوشته بود
سلام فاطمه جان من و محمد رفتیم خونه آقای ستوده اینا
اومدم من برم که صدای جیغ گوشی بلند شد
-الو
الو سلام زنداداش
کجایید؟
دوساعته دارم زنگ میزنم
-آقا مرتضی نبودیم
بیرون بودیم
مرتضی:دلم برای مادر تنگ شده
بهش سلام برسونید
-آقامرتضی عمو شدی نیستی
که
داداش
مرتضی:ای جانم
از طرف عمو ببوسیدش به داداش هم تبریک بگید یاعلی
-چشم
دیگه نرفتم خونه خانم ستوده اینا
ساعت ۳ بود مادر و علی هردو قرمه سبزی دوست داشتن
قصد درست کردنش کردم
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_هفتم
#حق_الناس
ساعت ۵:۳۰-۶بود مادر و محمد اومدن
-سلام مادر
مادر:فاطمه جان پسرت خوابید بذارش تو تختش
-چشم
محمد گذاشتم تو تختش
ای جانم
پسرم چقدر بزرگ شده
پسرقشنگم
بچم انقدر توپولی بود خواهرزادم بهش میگفت کپل مدرسه موش ها
اما مثل پشمک نرم و خوردنی بود
یهو یاد یسنا افتادم
خواهرش بمیره براش
یسنای من عاشق واقعی بود
شاید هرکسی جای محمد بود همون موقعه واقعیت به همسرش میگفت
با صدای در سرم برگردونم به سمت در
علی بود روبه روم نشست و گفت خانمم چرا گریه کرده
-علی
علی:جانم
-فردا میری سوریه ؟
علی:خانمم ما که حرفهامون زدیم
پس چرا گریه کردی؟
-خخخ علی آقا به خاطر اعزام شما گریه نکردم
علی:آهان آخه من گفتما بابا خانم ما شیر زنه
پس چرا گریه کردی فاطمه بانو ؟
-برای یسنا و محمد
علی:فدات بشم خدا مصلحت
هر کس بهتر میدونه
-اوهوم
علی فردا شماهم میرید منقطه ای که آقا مجتبی هست ؟
علی در حالی زد روی دماغم :آی آی خانم از طرف داعش مامور تخلیه اطلاعات شدی
-دقیقا تو از کجا فهمیدی
علی:فاطمه تو واقعا هدیه ای خدا برای من بودی
فاطمه یادته اومدیم خواستگاری
همش ۱۶سالت بود
من ۲۱
بهت گفتم من پاسدارم
شغلم سخته
توبهم گفت پاسداری از امام حسین مونده
به قدر اسارات عمه سادات سخت هست ؟
-الان میگم علی جان
علی فکرنکنم نمیترسم هربار که میری سوریه یا هر ماموریت دیگه
خیلی میترسم
دیگه نیای
یا مردمن طوری بشه که دیگه عاشق من نباشه
اما علی قسم خوردم
نباشم مثل زنان اهل کوفه
رفتی سلام من به خانم برسون
علی شما مدافعین حرم مصداق بارز
این جمله زیارت عاشورایید
""بابی أنت و امی """
علی:فاطمه بهت حسودیم میشه
-چرا آقاجان
علی:خیلی خاصی
-خاصم چون همسرم مدافع دختر حضرت علی هست
علی:بریمـ پیش مادر؟
-بریم
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_هشتم
#حق_الناس
با علی رفتیم تو حال
ساعت ۷-۸بود
بچه ها بیاید شام
-مادر چرا زحمت کشیدید ببخشید من سرگرم حرف زدن با علی آقا شدم
مادر:نه عزیزم دشمنت شرمنده
علی آقا: خب چه خبر
-آهان راستی مادر شما که نبودید داداش زنگ زد
علی آقا:تو که به مجتبی از محمد و یسنا نگفتی ؟
-نه
مادر خونه خانم ستوده اینا چه خبر بود ؟
مادر:هیچی مادرجان
خونه که نیست ماتم کده است
از یه طرف داغ بچه جوانشون
از یه طرف یسنا
شام که خوردیم
مادر گفت بچه ها من خستم
میرم بخوابم
من و علی:خسته نباشید
درهمین حال صدای پشمک از اتاق
اومد
رفتم محمد آوردم
-این آقای پشمک
علی:فاطمه خدایی چقدر توپولی و خوشگله
اوهوم
تی وی روشن کردم
علی: فاطمه اگه من شهید بشم دوباره ازدواج میکنی ؟
-علی توروخدا بس کن
من همه چیز میدونم
تورو امام حسین تو زجرم نده
در همین حین مراسم تشیع دو شهید گمنام نشان داد
علی:فاطمه بیبین ایناهم زن داشتن بچه داشتن
-علی من همه چیز میدونم
روی اعصاب من جت اسکی نرو
علی:باشه باشه
گریه نکن
فقط میخواستم آمادت کنم اگه چیزی شدم
-نمیخواد من آماده هستم
تو عذابم میدی
علی:باشه دیگه نمیگم
بیا بریم ساکم ببند
رفتن سخت بود
اما دیگه تواین ۲-۳ سال عادت کردم
ساعت ۲نصف شب بود که
بامن خداحافظی کرد
محمد بوسید رفت
صبح باید میرفتم حوزه
علی زمانی که من دیپلمو گرفتم دوست داشت پزشکی بخونم
اما چونـ یسنا بخاطر محمد میخواست حوزه علمیه بره
منم موافقت علی گرفتم برم حوزه
بجاش بهش قول دادم بعداز حوزه حتما پزشکی یا شاخه هاش بخونم...
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_بیست_نهم
#حق_الناس
بعد از رفتن علی
پلک رو نذاشتم
فکرم درگیره یسنا و علی بود
دیروز دکترش میگفت نیاز به یک شوک اساسی داره
آخه چه شوکی
یهو با صدای اذان به خودم اومدم
اذان شد
نمازم خوندم سر جانماز فقط برای یسنا دعا میکردم
بعد از نماز یه ساعت خوابیدم
ساعت ۶:۳۰از خواب پاشدم
محمد فنقلی حاضر کردم
رفتیم حوزه
اول رفتم اتاق کودک محمد گذاشتم اونجا
اسم مسئول اتاق کودک مریم بود
از دوستای منو یسنا
مریم در حالی که خیلی تو فکر بود :فاطمه انتراک میشه بیای حرف بزنیم
-آره عزیزم
کلاس که تموم شد رفتم پیش مریم جانم مریم
مریم :فاطمه همسر مدافع حرم داشتن سخته ؟
-برات خواستگار مدافع حرم اومده ؟
مریم :اوهوم
-مریم مدافع شغل نیست یه ویژگیه فردا و پس فردا ان شالله داعش ازبین بره
همه اینا برمیگردن سر خونه زندگیشون
اما تا این زمان باید صبور باشی
ببین مریم اگه بجای امتیازی زمینی مثل پول و مقام دنبال یه مردی مدافع بی بی مرده
مریم الان مرد کمه
مریم :اوهوم
راستی یسنا چطوریه ؟
-مثل قبل
من دیگه کلاس ندارم
برم دیدن یسنا
مریم :وایستا من زنگ بزنم خواهرم
باهم بریم
-باشه
اتفاقا مریم تو همون بیمارستان یه آقایی هست که جانباز مدافع حرمه علی میگفت همرزم برادر شوهرمه
موج انفجار گرفته ایشانو
میخای زنگ بزنم به خانمش
باهش صحبت کنی؟
مریم :وای
چندساله خانمش ؟
-۲۲-۲۳
مریم :بعد مونده ؟
-آره میگه عباس الان واقعا عباس شده
بیشتر از قبل دوسش دارم
مریم :باشه میشه زنگ بزنی
شماره خانم فلاح گرفتم
الو سلام مرضیه جان خوبی؟
عباس آقا خوبه ؟
مرضیه:..........
-مرضیه جانم میتونی بیای بیمارستان ببینمت
البته یکی از دوستام هست
مرضیه :...........
_باشه عزیزم
یاعلی
مریم گفت من یه ساعت دیگه بیمارستانم
مریم :اوهوم پس بریم....
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی
#حق_الناس
تا برسیم بیمارستان یه ساعتی طول کشید
ما که رسیدیم مرضیه اومده بود
رفتیم سمتش
-سلام مرضیه جان
مریم :سلام خانم فلاح
مرضیه : سلام خواهرای عزیزم
-حال عباس آقا چطوره ؟
مرضیه الحمدالله
فردا مرخصه
-خوب خداشکر
مرضیه :فاطمه ماشالله پسرت چه بزرگ شده
-من برم پیش یسنا
فهلا دخملا
مرضیه :خخخخخخ
برو شیطون
به سمت ایستگاه پرستاری رفتم
-سلام من میتونم برم پیش یسنا؟
پرستار:بله بفرمایید
برای یسنا گل نرگس خریده بودم
یسنا عاشق نرگس بود
نشستم کنارش
یسنا خواهرم سه ماه گذشت نمیخوای حرف بزنی
ببین محمد آوردم دیدنت
یسنا یادته میگفتی
بچه ها تو سوریه پیروز بشن
میخوام شیرینی پخش کنم
یسنا پاشو تا یه سال دیگه داعش کلا از بین میره
محمد گذاشتم تو بغلش
دیدم دستش برد سمت دست محمد و لمس کرد
دکترش صدا کردم
میگفت خیلی خوبه
نشانه عالیه...
📎ادامه دارد...
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
📌 با امام زمانت حرف بزن
شخصی به امام #هادی علیه السلام از شهری دور نامه نوشت و پرسید:
💔مولای من! من از شما دور هستم و امکان دیدار مستقیم با شما را ندارم و گاهی که حاجات و مشکلاتی دارم چه کنم؟
✍ حضرت در جواب او نوشتند:
☑️ هر گاه به ما نیاز داشتی، لبت را حرکت بده و سخنت را بگو...
📚 بحارالانوار، ج۵۳، ص۳۰۶
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍💫نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
❣💫خـــدایــــا
🤍💫دلــهــایــمــان را
❣💫بــه نـورت روشـن کـن
🤍💫بدیهای مـا را بـپـوشـان
❣💫آنـچـه خــیــر اســــت
🤍💫تــقـدیـــــر مــا کــن
❣💫آنــچــه شــر اســــت
🤍💫از مــــا جـــدا کــــن✨🤲
❣💫آمــــیـــن یـــــا رَبَّ 🙏
🤍💫فـــردا روز جــدیــدی اسـت ...
❣💫آن را با اشتیاق و امید شروع کن
🤍💫فــردا هــم روز خـداسـت
❣💫میشود دوباره تلاش کـرد
🤍💫و همه چیز را از نو ساخت ...
❣💫بــه امـیـد فــردایــی بـهـتـر
🤍💫شـبـتـون پـر از عـشـق بـه خـدا
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
#سلام_صبحگاهی
سلام به آن مسافر غریب
که هر دم و هر لحظه
از این کوی و برزن
به هر کجا که شود
برای پیدا کردن یارانی همدل
سفر میکند...
سلام ای تنها جاده ی مستقیم هدایت!
السلام علیک یابن الصراط المستقیم
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#سلام_صبح_بخیر ❤️
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei