eitaa logo
هیئت فرهنگی مذهبی بیت الزهرا (سلام الله علیها)خرم آباد
562 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
332 فایل
هیئت فرهنگی مذهبی بیت الزهرا سلام الله علیها محفل بسیجیان و رهروان شهدا در هیئتی که دغدغه نبرد بااسرائیل نباشد[ابن زیاد]هم سینه میزند. 📲ارتباط با خادمین: @anti_zioni_313 🔲جلسه هفتگی چهارشنبه ها ساعت ۲۰ بلوارولایت بین نگارستان۷و۸ مسجدامام صادق(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بیان مهدوی bayane_mahdavi@
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه صحنه ی دردناکی کودکی که دست زخمی خود را به کودک مجروح دیگر نشان می‌دهد... و من فرو می ریزم در تماشای این مصیبت عمیق بشریت در آخرالزمان گویا این کودک روی شانه های من می لرزد و چه اندوهی قلبم را فرا می‌گیرد، هزاران بار دست هایش را به آغوش می کشم و شب و روز برای او می گریم، تا اشک ها نگذارند به خواب فرو روم و شرافتم دفن شود. کاش میان من و او راهی وجود داشت... 🌹یا مهدی صاحب‌زمان، دلم حکایت می‌کند از ظلم این مستکبران، برتو شکایت می کند
هدایت شده از بیان مهدوی bayane_mahdavi@
زندگی چیست جلسه ۲. bayane_mahdavi@.mp3
27.35M
🔊 زندگی چیست؟ جلسه دوم 🔸برای دریافت فایل کامل سخنرانی این جلسه و جلسات دیگر به کانال زیر بپیوندید.👇👇👇 @bayane_mahdavi
‌‌‌‌‌‌‌﷽ روحانی شهید مدافع حرم احمدقنبری تولد: اصفهان_۱۳۶۵ شهادت: فلوجه(سوریه)_۱۳۹۴ مزار: گلزار شهدای اصفهان هیچ‌گاه احمد در قید و بند خرید لباس نو نبود، حتی عید، همیشه بهش می‌گفتم: آخه مادر تو جوونی، باید لباس نو و شیک بپوشی، می‌گفت: احتیاج ندارم، بالاخره یکبار راضیش کردم و بردمش بازار و برایش یک پیراهن خریدم، پیش از عید دیدم اون لباس تو کمدش نیست، علت رو که پرسیدم، بهم گفت: مادرم کسی رو می‌شناختم که نیازمند بود، اومدم لباسم رو بردم و بهش دادم، اون موقع تازه متوجه شدم حتی روزی هم که راضی شده بود لباس بخره، توی این فکر بوده و با خودش گفته بوده با مادرم میرم و لباس رو می‌گیرم و بعدش میدم به نیازمندش اما در عین حال که به لباس و مُد اهمیت نمی‌داد، لباس روحانیّتش همیشه تمیز و آراسته بود. @beyt_al_zahra_s
‌‌‌‌‌‌‌﷽ شهید مدافع حرم جواد محمدی تولد:اصفهان_۱۳۶۲ شهادت: حما(سوریه)_۱۳۹۶ مزار: گلزار شهدای درچه_ اصفهان فاطمه خانم دو یا سه سالش بود که آقاجواد برایش پارچه سفید گل‌دار خرید، گفت: «خانم این چادر را برای دخترمان بدوز، بگذار به‌مرور با چادر سر کردن آشنا شود.» از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می‌خواستند از خانه بیرون بروند، آقا جواد می‌گفت: «نمی‌خواهی بابا را خوشحال کنی؟» بعد فاطمه می‌دوید و چادر سر می‌کرد و می‌دوید جلوی بابا و می‌گفت «بابا خوشگل شدم؟» باباش قربان‌صدقه‌اش می‌رفت که خوشگل بودی، خوشگل‌تر شدی عزیزم، فاطمه ذوق می‌کرد. یک روز چادرش را شُسته بودم و آماده نبود، گفتم: «امروز بدون چادر برو» فاطمه نگران شد گفت: «بابا ناراحت می‌شود» بالاخره هم آقاجواد صبر کرد تا چادر خشک شود و بعد بروند بیرون، وقتی آقا جواد نماز می‌خواند، دخترم پشت سر بابایش سجّاده پهن می‌کرد و همان چادر را سَر می‌کرد و به بابایش اقتدا می‌کرد و هر کاری بابایش می‌کرد، او هم انجام می‌داد. منبع: دخترها بابایی اند @beyt_al_zahra_s