eitaa logo
بیت‌ الغزل
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
15 ویدیو
33 فایل
🌺عکس‌ها و اشــــعار زیبا🌺 جهت دریافت عکس‌ها به صورت خام و با کیفیت اصلی پیام دهید🍁 👇👇👇 @SlmnFarsi
مشاهده در ایتا
دانلود
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد لعلست یا لبانت قندست یا دهانت تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی حقا که در دهانش این انگبین نباشد گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی با یار مهربانت باید که کین نباشد گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل در کار نازنینان جان نازنین نباشد ور زان که دیگری را بر ما همی‌گزیند گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد عشقش حرام بادا بر یار سروبالا تردامنی که جانش در آستین نباشد سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد الا گرش برانی علت جز این نباشد @beytolghazal
ریشه‌ی نخل کهنسال از جوان افزون‌تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را @beytolghazal
از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد هر سری در ارتش علم تو باید پا بکوبد خواه او سرباز باشد خواه او فرمانده باشد جز برای مرتضی افلاک در خاطر ندارد حکم تو خورشید را از راه، برگردانده باشد بیت تو صُنع خداوند است پس جا دارد آقا اینکه عزرائیل پشت در معطل مانده باشد آتشی بر پا کنی قبل از قیامت تا که در آن نامه‌ی اعمال ما را دخترت سوزانده باشد @beytolghazal
زمان خطبه‌ات چرخِ فلک از کار می‌افتد نه تنها از زمین از عرش هم پامنبری داری @beytolghazal
ای عشق نگویم که به جای خوشم انداز یک بار دگر در تف آن آتشم انداز آتش چه زنی بر دلم از نام جدائی این حرف مگو با من و در آتشم انداز بیماری خود داده به ما نرگس مستش ای دیده ز پر کاله‌ی دل مفرشم انداز یا رب نپسندی که بخواهم ز تو چیزی یا رب به کریمی خود از خواهشم انداز از مغز سر خویش رضی شعله بر افروز و اندر دل بی عزت خواری کشم انداز @beytolghazal
چشم تو را به سرمه کشیدن چه حاجت است؟ کوته کن این بهانه‌ی دنباله‌دار را! @beytolghazal
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید مگر مساحت رنج مرا حساب کنید خط محیط دلم را شکسته رسم کنید خطوط منحنی خنده را خراب کنید طنین نام مرا موریانه خواهد خورد مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید دگر به منطق منسوخ مرگ میخندم مگر به شیوه ای دگر مرا مجاب کنید چو صخره های یخ از انجماد دلگیرم مرا به هرم نفس های عشق آب کنید در این درنگ طویلی که پای من لنگ است ز دست میروم ای دوستان شتاب کنید مگر سماجت پولادی سکوت مرا درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید بلاغت غم من انتشار خواهد یافت اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید @beytolghazal
مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق دو خصلت اند که با یک دگر نیامیزند @beytolghazal
ای روی دلارایت آتش زده در جان‌ها درد غم سودایت سرمایه دوران‌ها چون از غم عشق تو صد جامه‌ی جان چاک است عشّاق چه غم دارند از چاک گریبان‌ها صد طایر جان هردم پروانه صفت سوزد گر همچو رُخت باشد شمعی به شبستان‌ها گل چاک زده جامه بر بوی تو در گلشن از بهر خریداری از پرده به دامان‌ها در میکده وحدت چون شیر و شکر ای جان درد و غم عشق تو آمیخته با جان‌ها کوی تو و روی تو چون کعبه و عید آمد جان‌های نکوکیشان در پیش تو قربان‌ها عقلم همه فن‌ها را آراسته بود اول چون عشق تو برخواندم از یاد برفت آن‌ها شعری که حسین ای جان در وصف تو پردازد هر بیت از او شاید سر دفتر دیوان‌ها @beytolghazal
رسیدی تا نشان ما دهی آن قبر پنهان را بنا این است در قم، فاطمه صاحب حرم باشد @beytolghazal
یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است به چه امّید به بازار رساند خود را؟ @beytolghazal
تا تو را داشته باشم، به خدا رو زده‌ام سرمه بر چشم سیه، شانه به گیسو زده‌ام یوسف من تویی من آن زن مصری که ز شوق لحظه‌ی دیدنت انگشت به چاقو زده‌ام با تو از موج نگاهت به لب ساحل عشق تا که غرقم نکنی یکسره پارو زده‌ام مؤمن یاد توام، کافر عشق دگران که سر قبله‌ی تو خم شده زانو زده‌ام تا دلت را ببرم رفته‌ام هر راه که بود دست بر شعبده و جمبل و جادو زده‌ام گاه از شادی و غم، گر که سرودم شعری تویی منظور، فقط حرف دوپهلو زده‌ام @beytolghazal
برون آیند آخر روسیاهان بر ولی نعمت کسوف آفتابِ بی زوال از ماه می باشد @beytolghazal
غم تنهایی ام را یاکریم خانه می‌فهمد زبان شعله های شمع را پروانه می‌فهمد دگر بعد تو از باغ و گل و بلبل گریزانم صدای ناله‌ام را جغد در ویرانه می‌فهمد چه آورده سرم ساقی شراب درد بی دردی که طعم تلخ آن را از لب پیمانه می‌فهمد هزاران راز پنهان کرده‌ای در ناز چشمانت رموز غمزه ها را عاشق رندانه می‌فهمد کجا فرزانه از شیدایی مجنون خبر دارد پریشان حالی دیوانه را دیوانه می‌فهمد گره از زلف وا کن آبشار مو تماشایی‌ست حریر زلف را آرامگاه شانه می‌فهمد @beytolghazal
پائیز شدم بی‌تو، من منتظرم ای عشق یک‌معجزه با من باش، تا فصل سبک‌باری @beytolghazal
فانی نمی‌شود عشق، اکنون ادامه دارد... لیلا ادامه دارد، مجنون ادامه دارد... با یک نگاه دلبر، دل را زِ دست دادن، در عشق، تا ابد این، قانون ادامه دارد... عاشق اگر بمیری، فریاد روشن عشق حتی زِ خاکِ جسمِ، مدفون ادامه دارد... کشتارِ آدمیّت، سلّاخیِ حقیقت در سِیرِ صبح و شامِ، گردون ادامه دارد... با چشمِ دل نظر کن، از خونِ سرخِ یاران بعد از چهارده قرن، جیحون ادامه دارد... پاشید بر جهان تا، ثابت کند به دنیا کشتید گرچه ما را، این خون ادامه دارد... @beytolghazal
دلت را داغ‌ها در بر کشیدند به خون و خاک و خاکستر کشیدند سه غم آمد سراغت هر سه یکبار! پدر، مادر، برادر، پر کشیدند... @beytolghazal
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم سرِ سر نیست مرا ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم به جز این کار کنون کار دگر نیست مرا بر سر زلف تو زان روی ظفر ممکن نیست که توانایی چون باد سحر نیست مرا من پروانه صفت گرچه پر و بالم سوخت همچنان ز آتش عشق تو حذر نیست مرا منم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم که گرم سر ببُری هیچ خبر نیست مرا تا که آمد رخ زیبای تو در چشم جلال بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا @beytolghazal
هر کجا کردم محبت، غرق محنت شد دلم یا من این حکمت ندانم، یا محبت باب نیست @beytolghazal
مرا آتش صدا كن تا بسوزانم سراپایت مرا باران صدا ده تا ببارم بر عطش‌هایت مرا اندوه بشناس و كمک كن تا بیامیزم مثالِ سرنوشتم با سرشتِ چشم زیبایت مرا رودی بدان و یاری‌ام كن تا در آویزم به شوق جذبه‌وارت تا فرو ریزم به دریایت خیالی، وعده‌ای،‌ وهمی، امیدی،‌ مژده‌ای،‌ یادی به هر نامه كه خوش داری تو،‌ بارم ده به دنیایت مرا آن نیمه‌ی دیگر بدان، آن روح سرگردان! كه كامل می‌شود با نیمه‌ی خود، روح تنهایت @beytolghazal
در دلم بودی و شرمنده ز مهمان بودم که سـزاوار تو این خانه‌ی ویرانه نبود @beytolghazal
اگر چه از منِ غمدیده سخت دلگیری علاج کن غم دل را به لطف و تدبیری غزل غزل غم‌ هجران سرودم، اما حیف! نداشت در دل سنگ تو هیچ تاثیری رسیده کار من امشب به فالِ قهوه‌ی تلخ نشسته در  ته فنجان، چه تلخ تعبیری! «قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟» خیال چیست، من و تو کجا، چه تقدیری؟ تو نیستی و شب و روز من جهنمی است تو با بهشت خودت دلخوشی و درگیری به هم تنیده روانم، از آن پریشانم ندارم از تو، نه یادی، نه عکس و تصویری بیا! بیار به سویم  نسیم عشقت را اگر چه از منِ دیوانه خسته و سیری مباد آنکه نیایی و مبتلا بشوم به همنشینی دیوانه‌های زنجیری @beytolghazal
آبرویم ریخت از طرز مسلمانی دل رو اگر می‌داشتم از نو مسلمان می‌شدم @beytolghazal
نگاهی نامسلمان ناگهان انداختی رفتی ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر عصایت را میان ساحران انداختی رفتی! شبیه چای، خود را پیشكش كردم، تو با سردی مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی اگر خیری رساندی بی گمان نشناختی، گویا گلی بر سنگ قبری بی نشان انداختی رفتی برایت ارزش كشتن ندارم، دیده ام هرجا كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی @beytolghazal
دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را @beytolghazal