فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤حـࢪم...حـࢪم...
🖤حـࢪم آبـࢪومـه
🖤حـࢪم آࢪزومـه
#یـا_حـسـیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همینقدرتباه😏
#تباهیات👌
😐😐😐
همه ببیننن🛑😳😱😱😱😱😱
سواد رسانه ای داشته باشید📵🛑🛑❗️
رسانه ها اینجوری به احساساتتون ضربه میزنن‼️
#پشت_سنگر_شهادت
#پارت۱
نگاهی به تابلو روبرویش انداخت:
( کلینیک روانشناسی المهدی )
پزشک حامد خرمی دارای فوق تخصص روانشناسی بالینی.
اصلا دوست نداشت برود پیش روانشناس.
از همان بچگی یک قانون در ذهن خود داشت:
هیچوقت مشکلتو به کسی نگو حتی اگه داشتی میمردی.
اگر هم مشکلش خیلی حاد بود آن را با پدر و مادرش حل میکرد.
ولی حالا پدر و مادری در کار نبود و این جوان مغرور باید پا روی قانونش میگذاشت و مشکلش را به یک غریبه میگفت.
غریبه ای به نام روانشناس.
لگدی به در ماشین زد ، طوری که صدای ونگ ونگ مازراتی قرمزش در آمد ، ولی برایش مهم نبود ، دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود ، از همان سه ماه پیش که پدر و مادرش جلوی چشمش جان دادند ، همه دنیایش رنگ باخت.
دیگر نه ماشینش برایش مهم بود ، نه دوست دختر های لوسش که ادعای عاشقی میکردند.
خسته شده بود،از دنیا، از زندگی،از همه چیز،حتی ثروت زیاد.
دلش یک زندگی ساده میخواست.
آهی کشید و به سمت مطب رفت.
مطب دکتر حامد خرمّی.
بعد معرفی کردن خودش و گفتن اینکه دیروز نوبت گرفته وارد اتاق پزشک شد.
البته بعد از در زدن،بی ادبی را یاد نگرفته بود.
به محض ورودش به مطب دکتر جوان از جا برخاست:
سلام..خوش اومدین..بفرمایید.
نگاهی به صورت دکتر کرد به نظر۲۲_۲۳ ساله می آمد،چشم های خاکستری اش زیادی به چشم می آمد ولی جذابیت آن به چشم های همرنگ آسمان شب پسرک نمیرسید.
جواب سلام دکتر حامد نام را داد و روی مبل دقیقا روبروی او نشست.
قبل از اینکه حامد دهن باز کند خودش شروع کرد:
راشا حیدری هستم،نوزده سالمه،از بچگی تو ناز و نعمت زندگی کردم،اونم نه تو ایران تو آمریکا و
تقریبا ۵ ساله اومدم ایران.
با مامان و بابام در کمال آرامش و آسایش زندگی میکردم ولی خیلی زود آرامشم تموم شد.
سه ماه پیش مامان و بابام توی یه تصادف جلو چشام جونشونو از دست دادن و ...
ولی بابام قبل مرگش بهم گفت تو بچه مانیستی.
گفت..تو رو تو حرم پیدا کردیم برو خونواده اصلیتو پیدا کن...
و این آخرین باری بود که من صدای بابامو شنیدم.
فشار زیادی روم بود.
هم پدرم و هم مادرم تک فرزند بودن مثل پدربزرگ و مادربزرگم.
هیچکس نبود که این غمو باهاش تقسیم کنم.
تنها بودم..خیلی تنها..
از تنهایی به جنون رسیده بودم و به عبارتی روانی شده بودم.
میخواستم خودکشی کنم ولی خب...به دلایلی نکردم و به جاش تصمیم گرفتم برم پیش روانشناس که این افتخار نصیب شما شد.
پوزخند زد اما پزشک روبرویش گرم لبخند زد:
بله افتخار دادین.... منور فرمودین.
نویسنده:
سیده زهرا شفاهی راد
#پشت_سنگر_شهادت
#پارت۲
پوزخند راشا پررنگ شد و حامد ادامه داد:
خب آقا راشا ، شما که تو آمریکا بزرگ شدی ، دینت چیه؟
سعی کرد کوتاه جواب بدهد:
مثلا مسلمونم.
با تردید تکرار کرد:
مثلا؟؟چرا مثلا؟؟
_چون فقط اسم مسلمونو یدک میکشم.
نماز نمیخونم ، روزه نمیگیرم ، حتی اسم امامارو نمیدونم.
دو سوم دوستام دخترن ، همشونم مثل خودم قرتی.
از کل دین فقط یه خدارو میشناسم یه امام حسین(علیه السلام)
تو محرمم به حرمت امام با دوست دخترام حرف نمیزنم.
یعنی حرف میزنم ولی دل و قلوه بینمون رد و بدل نمیشه😜
بعدشم حق نداری راجع به من فکر بد بکنی ، که میزنم خورد و خاکشیرت میکنم.
من و دوست دخترام فقط دوستیم. فقط دوست.
پزشک جوان دستهایش را بالای سرش گرفت به نشانه تسلیم:
چشم آقا راشا...نزن مارو
من غلط بکنم فکر بد کنم راجع به شما.
شما فقط دوستین...فقط دوست.
حالا بگو شاغلی؟
سرش را به معنای مثبت تکان داد و باز هم لب زد:
مثلا.
دکتر هم با حوصله تکرار کرد:
چرا مثلا؟؟
_مثلا رئیسم ، شاید ماهی یکبار یه سر به شرکت بزنم .
_خب شغلت رو دوست داری؟؟
نمیدانست چرا ولی از هم صحبتی با این دکتر لذت میبرد:
نه ، از بچگی دوست داشتم پلیس بشم ولی چون تک فرزند بودم و عزیز دوردونه ، مامان و بابام گفتن خطرناکه و مخالفت کردن ، و به دلیل اینکه اونا اولویت زندگیم بودن قبول کردم و نرفتم دنبال علاقم.
_خب الآن چی؟؟ الآنم نمیخوای بری دنبال شغل مورد علاقت؟؟
راشا به فکر فرو رفت و با خود تکرار کرد:
*سرگرد راشا حیدری*
لبخند زد:
عالیه روش فکر میکنم.
_ الحمدالله خوب فکراتو بکن انشاءالله در آینده یه پلیس موفق میشی.
در حال حاضر تنها زندگی میکنی؟؟
با غمی عجیب چشم هایش را روی هم گذاشت:
آره ، سه ماهه تنهام.
_توی دوستات...توی دوستات غیر از دخترا کسی نیستش که بیاد چند وقتی باهات زندگی کنه؟؟
با لبخندی تصنعی جواب داد:
نچ ، خوشم نمیاد ازشون.
سوالات حامد تمامی نداشت:
نمیتونی خونتو عوض کنی؟؟
یا مثلا بدیش اجاره.
نویسنده:
سیده زهرا شفاهی راد