eitaa logo
بېسېم چې
714 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
8.9هزار ویدیو
292 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
😂😁😆 اسیر شده بود! مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟! - عباس اهل کجایی؟! - بندر عباس اسم پدرت چیه؟! - بهش میگن حاج عباس! کجا اسیر شدی؟! - دشت عباس! افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی! او که خود را به مظلومیت زده بود گفت: - نه به حضرت عباس (ع) !!😂😁😆
😂😂 دو تا از بچـــه ها ، یک غـولی را همراه خودشـان آورده بودنـد و هـای هـای می‌خندیدند .😂😂 گفتــم: این کیـــه ؟🤔 گفتنــد : عراقی !🤕 گفتــم: چطـوری اسیرش کردیــد ؟🤔 می‌خـندیدنـد .😂😂 و گفتنـد : ــ از شب عملیات پنهـان شده بــوده. تشنگی فشار آورده و بـا لبـاس ِ بسیجی‌های خودمان آمـده ایستگاه صلواتی شربت گرفته😜😜 بعـــد پول داده ! ایــــن‌طوری لو رفتـــه ...😆😆 😂😂😂😂
"😂" - - محافظ‌آقا«مـقـٰام‌مـعظّم‌رهـبرے»تعریف‌میڪرد... میگفت‌رفته‌بودیم‌مناطق‌جنگے‌براےبازدید.🔎☘ توےمسیرخلوت‌آقاگفتن‌اگه‌امڪان‌داره‌ڪمےهم‌من‌رانندگےڪنم.🚗♥️ من‌هم‌ازماشین‌پیاده‌شدم‌وآقااومدن‌پشت‌فرمون‌ وشروع‌ڪردندبه‌رانندگے...🌻 میگفت‌بعدچندڪیلومتررسیدیم‌به‌یڪ‌دژبانے‌ ڪه‌یڪ‌سربازآنجابودمانزدیڪ‌شدیم‌ وتاآقارودیدهل‌شد.😅😍 زنگ‌زدمرڪزشون‌گفت:📞✨... قربان:یه‌شخصیت‌اومده‌اینجا... ازمرڪزگفتن‌ڪه‌ڪدوم‌شخصیت؟! گفت:قربان‌نمیدونم‌ڪیه‌ولےگویاڪه‌آدم‌خیلےمهمیه☺️🌸 گفتن‌چه‌آدم‌مهمیه‌ڪه‌نمیدونےڪیه؟! گفت:قربان؛نمیدونم‌ڪیه‌ولےحتماآدم‌خیلےمهمیه‌ ڪه‌حضرت‌آیت‌الله‌خامنه‌ایےرانندشه!!😂😂
😁 صبح روز عملیات والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند . روحیه مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد ، از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم . برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه های گرفته آنها از آن حالت خارج شود جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند . مشتم را بالا برده بودم و فریاد می‌زدم :" صدام جاروبرقیه " 😜و اونا هم جواب می‌دادند . فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می‌خندید ، منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده‌ها فریاد می‌زدم :" الموت لقربانی " اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند .😂😂 بچه‌های خط همه از خنده روده‌بُر شده بودند و قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید!!😢 او می‌گفت :" قربانی من هستم " ، " أنا قربانی " و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند :" لا موت ، لا موت " یعنی ما اشتباه کردیم .😅😅 😁
😂😂 دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند😂 بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه!!! گفتم : چطوری اسیرش کردین؟🧐 باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟! گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت ..😂😂😂 🕊
😂 موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم😁😌 تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود😜 آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود...😴   ... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم🤯 بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم👀 خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون🙄 تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود😁 از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم😳 آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟😡 این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه خواستون جمع باشه زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...   ... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم😢 مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟😄 همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم: آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم😁 بچه ها که شاکی شده بودند گفتند: راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟ حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم😜 خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین🙄 واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟ آه از نهاد بچه ها در نمی یومد😂😂 حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم🤣🤣🤣  
😂 لگد بر یزید!🤓 بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا می‌دادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد. یکی می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت 😁بر یزید» دیگری می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر 😆صدام» اما از همه😜🤪 بامزه ‌تر عبارت: «سلام بر حسین (ع)، لگد بر 🤣🤣یزید» بود که برای همه بسیار جالب بود.
دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت .. ☺️
. . 😂 دو ـ سه نفر بیدارم کردن و شروع کردن به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا می‌گفتن: «آبی چه رنگیه؟»😕 عصبی شده بودم🤨 گفتن: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم»🤩 دیدم بدم نميگن! خلاصه همینطوری سی نفر و بیدار کردیم! 😝 حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شدیم و هممون دنبال شلوغ کاری هستیم. قرار شد یک نفر خودش رو به مردن بزنه و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😰 فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش رو نگه داره⚰ گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم. گریه و زاری😭 یکی می‌گفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»🤭🙊 یکی می‌گفت: «تو قرار نبود شهید بشی» دیگری داد می‌زد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟»🙄 یکی عربده می‌کشید😫 یکی غش می‌کرد! در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدن و چون از قضیه با خبر نبودن واقعا گریه و شیون راه می‌انداختن! گفتیم بریم سمت اتاق طلبه ها!🚶‍♂ جنازه رو بردیم داخل اتاق😁 این بندگان خدا كه فكر مي‌كردن قضيه جديه، رفتن وضو گرفتن و نشستن به قرآن خواندن بالای سر میت!!!🙈 در همین یکی از بچه‌ها گفتم: «برو خودت و روی محمدرضا بنداز و یه نیشگون محکم بگیر.»😂 رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! 😫 این قرارمون نبود! 🤨 منم می‌خوام باهات بیام!»😫 بعد نیشگونی🤞 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبه‌ها از حال رفتن!😰 ما هم قاه قاه می‌خندیدیم😂 خلاصه اون شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم🤭😄😂
ترکش ریزی، آمبــ🚑ــولانس تیزی... وقتی عملیات نمی‌شد و جابجایی صورت نمی‌گرفت نیروها از بیکاری حوصله‌شان کم می‌شد🙁،‌ نه تیر و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه درمی‌آمد و بعضی‌ها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و می‌گفتند: «اللهم ارزقنا ترکش ریزی😁، آمبولانس تیزی😅، بیمارستان تمیزی🤣، و غذاها و کمپوتهای لذیذی...😂😂» ... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین می‌گفتند.😅 ادامـــــــہ : بعـــــــد هــــر چه این شعارو تکرار میکردن فایده نداش حتی از اون شعار خســــته شده بودن 😅 بلاخره اکثرا تشنه شدن واغلبا گرسنه😂 اگه میدونی چی شد؟ غذاشون تموم شده بود🤐😵🤣 +یکی گفت خب الان آب بنوشیم آب که هست . -گفت حتمااااااا الان میاریم، 🤒 +عجله کن خیلی تشنم کمپوت های لذیذرو دیگه هم نمیخوام فقط آب😆 -باعجله رفت🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂ 🙄😢!!!!! +چططط نگفتم کمپوت لذیذ میخوام که ناامید اومیدی😂 -میدونم اما بازم از دستم افتاد از بسه عجله داشتم ........🤕😰😂 اوونوقت همه جا موندن از گرسنگی وتشنگی گفتن ....😂😂 بعد همه گفتن الهم ارزقنا السکوت لیس فیه جوع ولا عطش ،سیر بشیم از سکوت😂 اللهم اعطنا آب ودیگه نسکت ،،، دیگه نه امبلانس تیزی نه بیمارستان تمیزی و نه کمپوت لذیذی خواستن بلڪه😂😆گفتن اللهم ارزقنا اتوبوسااا کبیرااااا 🤣 بریم با اآن به رستورانن کبیرااااا در ان غذای کثیرا🤤
باࢪاولم‌بودکھ‌‌‌مجࢪوح‌مۍشدم‌وزیاد بۍتابۍمۍکࢪدم‌یکۍازبࢪادࢪان‌امدادگࢪ بالاخࢪھ‌‌‌آمدبالاۍسࢪم‌وباخونسࢪدۍ گفت:«چیھ‌‌،چہ‌خبࢪھ‌‌؟!» توکھ‌‌چیزیت‌نشدھ‌‌‌بابا!😕 توالان‌بایدبھ‌‌بچه‌هاۍدیگھ‌‌‌هم‌ࢪوحیہ‌بدۍ انوقت‌داࢪۍگࢪیہ‌مۍکنۍ؟!😐🤦🏻‍♂ توفقط‌یڪ‌پایت‌قطع‌شدھ‌‌! ببین‌بغل‌دستۍهست‌سࢪنداࢪه‌هیچۍهم نمیگھ‌‌،این‌ࢪوکھ‌‌‌گفت‌بۍ‌اختیاࢪبࢪگشتم‌و چشمم‌افتادبھ‌‌‌بنده‌خدایۍکھ‌‌شهیدشدھ‌‌‌بود!👀🕊 بعدتوۍهمون‌حال‌کھ‌‌‌دࢪدمجال‌نفس‌کشیدن هم‌نمۍ‌دادکلۍخندیدم‌وباخودم‌گفتم عجب‌عتیقہ‌هایۍهستنداین‌امدادگࢪا😍😂.! 🛥⃟⛓¦⇢ @bi3imchi}•
😂!' روزی‌سَر‌کلاس‌آموزَش‌مخابرات‌‌فَرق‌بۍ‌سیم "اسلسون"را‌با‌بی‌سیم‌"پۍ‌ار‌سـو"از‌بَچه‌هاپرسیدم یِکی‌از‌بَسیجی‌هاۍ‌نیشابوری‌دَستش‌را‌بُلندکرد گُفت؛مو‌وَر‌گویـم؟ بـٰا‌خَنده‌‌بِھش‌گفتم‌؛ور‌گـو گفت‌:اسلسون‌اول‌بیق‌بیق‌منہ،بعدفیش‌فیش‌منہ وَلی‌پی‌آر‌سی‌از‌هَمو‌اول‌فیش‌فیش‌منہ کلاس‌آموزِشی‌از‌صِدا‌ی‌خَندهبَچہ‌ها‌رَفت‌ رو‌هوا😂😐!'