هدایت شده از تبلیغات عمار
♥️ #رمان_مذهبی
🦋 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
واقعیتش ، من…من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفهست !!
توی دلم غوغایی به پا بود ! با خجالت ادامه داد :
_ ولی متاسفانه بد موقعی دیدمتون… بد موقعی
شناختمتون ..!
اینم باید بگم که من به غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه هم دارم که به اونم خیلی وفادارم ! در واقع شما عشق دوم منید ! درست وقتی من داشتم به اون میرسیدم ، سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد ! واسه همینم همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه ..! من از بچگی عاشقشم ! خواهش میکنم نزارید الان که شرایط جور شده ، بهش نرسم…!
دیگه نتونستم تحمل کنم ، میدونستم داره زهرا رو میگه ! اشک تو چشمام حلقه زد ! با بغضِ گفتم:
+ نمیخوام دیگه چیزی بشنوم !
با دستپاچگی بلند شد و گفت :
_ نه ... نه ..! اجازه بدید بیشتر توضیح بدم !
سریع بلند شدم و به سرعت بیرون رفتم! وقتی رسیدم توی حیاط صدای گریه هام بلند شد ! دیگه طاقت نداشتم !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دختره مذهبی نیست ولی عاشق پسر مذهبی دانشگاهشون که فرمانده پایگاهم هست میشه😍
ولی پسره عشقشو اینجوری اعتراف میکنه و میگه که تو عشق دوم منی و ...😳
ادامشو توی کانال ما بخون 😻👇🏻
رمان تموم شده و میتونید همشو باهم بخونید 😌
همهی پارت ها هم سنجاق شده 📌 نیازی نیست دنبال تک تکشون بگردید😍😍
جوین شید😉👇🏻♥️
https://eitaa.com/joinchat/703791203Cae809739d8