eitaa logo
هیئت بی‌بی رقیه(س) اراک
288 دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.8هزار ویدیو
96 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من کیم ام الادب ام الکمال ام الوفایم مادر والا مقام چهار مصباح الهدایم مادر خود خوانده زینب دختر شیر خدایم فاطمه ام الابالفضل شهید کربلایم همسر و همسنگر مولا امیرالمومنینم من عروس فاطمه بنت اسد ام البنینم چهار اختر داشتم یک روزه وقف ماه کردم از ولادت با حسین ابن علی همراه کردم در دل گهواره از ایثارشان آگاه کردم دور سر گرداندم و تقدیم ثارالله کردم شیرشان دادم اگر چه از ولادت شیر بودند شیر نوشیدند اما عاشق شمشیر بودند من به دست یوسف زهرا گل احساس دادم در گلستان وفا سه نسترن یک یاس دادم نیمروزی هستی خود را به خیر الناس دادم جعفر و عثمان و عون و حضرت عباس دادم کاش بودی باز فرزندم که می گردید یارش کاش می شد جان خود را نیز می کردم نثارش من نمی دانم به من گفتند عباست فدا شد دست و چشم و فرق او یک لحظه تقدیم خدا شد کاش می دیدم چگونه حق عباسم ادا شد کاش می دیدم چگونه دستش از پیکر جدا شد کاش می دیدم که بر فرقش عمود آهنین زد کاش می دیدم کدامین ضربه او را بر زمین زد کاش می شستم به اشک چشم خود زخم تنش را کاش می آورد بر من یک نفر پیراهنش را من نمی دانم که بیرون کرد از تن جوشنش را کاش وقت دادن جان می گرفتم دامنش را تا شود فردا به نزد حضرت زهرا شفیعم گاه گاهی روی آرد در بیابان بقیعم من که اشک خجلت آن آب آور را ندیدم من که با چشم تلذی های اصغر را ندیدم من که دیگر سینه ی بی شیر مادر را ندیدم من که در میدان زبان خشک اکبر را ندیدم من ندیدم اینکه عباسم چگونه دست و پا زد تیر دشمن بود در چشمش برادر را صدا زد من که دیگر مثل زینب جسم بی سر را ندیدم زیر سم اسب ها نعش برادر را ندیدم در کنار قتلگه زهرای اطهر را ندیدم من که اندام کبود چند دختر را ندیدم کاش در گودال جای دختران نازدانه پیکر ام البنین می شد کبود از تازیانه کاش زینب بوی عطر یاس می آورد بر من زان چه از گودال کرد احساس می آورد بر من حرفی از حلقوم خیر الناس می آورد بر من قطعه ای از پرچم عباس می آورد بر من تاری از زلف علی اکبر نیاوردند بر من یک نخ از قندافه ی اصغر نیاوردند بر من نازنین عباسم ای تا پای جان یار حسینم با سر و با دست سرباز فداکار حسینم من به خون چهار فرزندم خریدار حسینم تو فدایی گشتی اما من عزادار حسینم گرچه ای دست حسین از تن جدا شد دستهایت مادری داری که بعد از تو بگریداز برایت
امّّ البنین شدم که شوم یاور حسین تاگل بیاورم بشود پرپر حسین قصدم نبود اینکه شوم مادر حسین هستند دختران علی در بر حسین هستند مثل مادرشان مضطر حسین شد شاملم دعای سحرهای فاطمه روشن شدم به نور قمرهای فاطمه تاج سر منند گهرهای فاطمه اولاد من کجا و پسر های فاطمه هستند هر چهار پسر نوکر حسین شرمنده ام نشد سپر مجتبی شوند قسمت نبود زودتر از این فدا شوند حالا بناست راهی دشت بلا شوند حتی اگر که تک تک شان سرجدا شوند جای گلایه نیست، فدای سر حسین جریان گرفته اند کنار ابوتراب از آل هاشم اند نه قوم بنی کلاب اصلا نیاز نیست به ترس و به اضطراب عباس من شده به علمداری انتصاب او هست یک تنه همه ی لشکر حسین عهدی است بین ام بنین و خدای خود غیر از رضای دوست نخواهم برای خود من دل نبسته ام به دل بچه های خود اصلا حسین و زینب و کلثوم جای خود عباس من فدای علی اصغر حسین هرچند او دگر پسر خویش را ندید اما غمین نبود که عباس شد شهید دق کرد بعد از آنکه به او این خبر رسید: بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید خاتم ز قحط آب، لب انور حسین کارش دگر نشستن در آفتاب شد آب زلال در نظر او مذاب شد شرمنده ی نگاه غریب رباب شد از اینکه هم قبیله ی شمراست، آب شد رو میگرفت نزد دو تا خواهر حسین دیگر مدینه خنده به لب های او ندید او نیز مثل زینب کبری قدش خمید گرچه صبوربود، کم آورد تا شنید یک مرد بی حیا وسط مجلس یزید با دست اشاره کرد سوی دختر حسین
مثال کوه ایثار و وفا داشت از اول انس با آل عبا داشت وجودش بس که سرشار از ادب بود ز نام فاطمه شرم و حیا داشت با آه دل شکسته می گفت حسین محزون و غریب و خسته می گفت حسین می گفت بشیر از عمود آهن بغضی به دلش نشسته می گفت حسین 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته باغِ من گُل داشت روزی حیف حالا سوخته وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته هرچه گشتم بِینِ‌شان شاید که بشناسم کسی هرکه دیدم پیر بود و شمع آسا سوخته بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق شانه‌ها از تازیانه خُرد حتی سوخته چشم‌ها از فرطِ سیلی سرخ و نابینا شده چهره‌ها لبریزِ تاول زیرِ گرما سوخته گیسوان زردند ، گویا بین آتش مانده‌‌اند تارِ موهاشان گره خورده است گویا سوخته تا که پرسیدم امیرِ کاروان حالا که هست بِین‌ِشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته گفتمش کو گیسوانِ زینبی‌ات گفت : آه شعله‌ای بر معجرم اُفتاد آنجا سوخته گفتمش سالارِ زینب را نمی بینم چرا؟ گفت دیدم چهره‌اش بر ریگِ صحرا سوخته شعله بود کرببلا و دود بود و خیمه‌ها بِینِ آتش دختری دیدم که تنها سوخته