eitaa logo
هیئت بی‌بی رقیه(س) اراک
281 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
96 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴به این میگن ، شهدایی که رفتند، و جان و پوست و گوشت‌شان را دادند، تا پوست، بدن، پا، دست برهنه و لخت را نامحرما نبینند. حق الناس اینه، امر به معروف و نهی از منکر کنید که خون پای مال نشه... ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
انتشار برای نخستین بار! دستخط شهید مصطفی صدرزاده... عملیات نظم در خانواده! ۱_با اعضای خانواده تمام احترام رعایت شود (در اوج محبت) ۲_باید حدقل هفته یک مرتبه برای همسر گل خریده شود ۳_ساعت خوابیدن و بیدار شدن همیشه باید یکی باشد ۴_لباس های شخصی خود را حدقل بشورم ۵_ظرف های داخل آشپزخانه به محض رویت باید شسته شود ۶_هرگونه ریخته و پاش در منزل باید به سرعت جمع آوری شود ۷_باید در خانه همیشه نان تازه باشد ۸_وضعیت لباس فرزند وهمسر باید کنترل شود و زمانی برای خرید ماهانه یا سالانه مشخص شود ۹_بخشی از حقوق به خود همسر داده شود ۱۰_به هیچ وجه سر همسر و فرزند نباید داد کشید ۱۱_دیدار پدر و مادر و فامیل بسیار حساب شده و طی زمان بندی باشد ۱۲_باید برنامه های منزل از یک هفته قبل تنظیم شود ۱۳_باید زمان تفریح همسر و فرزند کامل منظم و مشخص شده باشد ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی که برای اولین بار در بیان کرد. پدرِ شهیدم برایم خواستگاری رفت! او در خواب اسم فرزندم را هم به همسرم گفت! - . . ┗╯\╲━━━━━━━━
🔸شهید : 🔹هر کس در شب جمعه  را یاد کند. شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات. شادی روح  صلوات
🔺من با کار دارم ! ابراهیم نداشت ، اما بی سیم که داشت ! 🚩ابـراهـیـم ! اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام..... .... .... .. شهدا گاهی نگاهی.....👌 شادی روحشان 💐
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╔═ೋ✿࿐ 📹ماجرای تحول دختر بدحجابی که توسط متحول شد
📌مادر یوسف داورپناه : من مظلوم ترین مادر ایرانی هستم 🔹مادر : پسرم یوسف بعد ازعملیات آزادسازی خرمشهر برگشت 🔹کوموله هاریختند و یوسف رودستگیر کردند ، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کاررو نکرد. 🔹به من گفتند توهین کن، گفتم چنین کاری نمیکنم. گفتند: بچه ات را میکشیم بازهم قبول نکردم. 🔹پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند 🔹گفتند: به خمینی توهین کن، بازم توهین نکردم ، من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند 🔹بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: بایدخودت پسرت را دفن کنی.گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم 🔹گفتند:جنازه اش را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم 🔹شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه می گفتم: یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری؛ انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. 🔹دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر. 🔹فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو. 🔹کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم؛ به همین خاطر من مظلوم ترین مادر ایرانی هستم. 🌹مادران مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی وولایت ایستادند 🔹️ به راستی ما کجای کارهستیم؟ 🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷 🇮🇷﷽اطلاع رسانی حضرت بی بی رقیه سلام الله علیها..
: 🌹صبری که پدر و مادر و همسر برای فرزندشان کرده‌اند بالاترین صبرها است. روز ۶ دی ماه ؛ سالروز وفات حضرت سلام الله عليها روز مادران و همسران نامگذاری شده تا از زحمات ارزشمند این عزیزان قدردانی شود. ✳️ گفتیم از که گنجينه ی یادهای شهیدند یادی کنیم تا حداقل از آنان با ذکر تجلیلی داشته باشیم 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌸 سلامتی مادران و همسران شهدا که در قید حیاتند ، مادران و همسران که به فرزندان شهیدشان پیوستند 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 (هیئت بی بی رقیه سلام الله علیها )
...قسم به خون پاک شهیدان، قسم به ولایت حضرت دلدار علیه السلام، قسم به قامت شما رهبر فرزانه ام، فرمان شما را باذن الله و با یاد ، به روی دیده گذاشته ام و، جمعه ۱۱ اسفند، همه ما ایرانیان در هر کجای عالم که باشیم ، به نام یک ، چنان حماسه ساز شویم که دنیا حیرت زده شود. می آیم به امر رهبرم و به پاس خون شهدای والا مقام. 🌘🕊🕊🌘
14.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤روح خدا به خداپیوست..... 🎙دکلمه باصدای محدثه مدبری پورازاراک
🌹غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد. 🌷سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» که در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد!فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهیدحججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. 🌷ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی👉 بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» ▫️هرگزشهدایی را که امنیت مان رامدیون شان هستیم،فراموش نکنیم.روحش شاد یادش گرامی.
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی بسیار زیبا و تکان دهنده از 🌹🌹🌹🌹🌹 زنده اند اللهم ارزقنا توفیق شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌷