بغض قلم
میخوام کتاب روایتهای اربعینی تا جایی که میشه معرفی کنم و باهم بخشهایی از آنها را بخونیم!
کتاب اهالی اینجا روزنوشتهای خانم زهرا آقازاده از خادمی کردن خانمهای قمی در موکب حرم حضرت معصومه در پیادهروی اربعین است.
🆔 @bibliophil
دنبال همصحبت میگردم.
بالاخره لهجه شیرین قمی خانم هدایی، توجهم را جلب کرد. دستش را در هوا تکان میدهد و تعریف میکند. اینکه یک ساعته برای سفر اربعین آماده شده و هنوز شوکه است.
_ قربون آقا برم باید خودش بطلبه. شوهرم زنگ زد گفت میخوای بری کربلا راه بیفت. نرسیدم سر و سوسات ور دارم.
بعد از ذوق میخندد. خانم بمانی برای هدیه به شهدا کاغذهای کوچک صلوات تقسیم میکند. خانم هدایی صلوات شمار دیجیتالی که به انگشتش وصل است را بالا میگیرد.
_خودم نذر دارم. دارم میفرستم. به نیت داداش شهید منم بفرستید.
بمانی نقاب مشکی روی صورتش را تکان میدهد که خنک شود.
_برای همه شهداست. انشاالله شفیعمان باشند.
ردیف صندلیها را یکی یکی میرود عقب. تا به حال در فضاهای ناشناس زیادی بودم. اینجا غریب بودم ولی حس غربت نداشتم. عقب اتوبوس مثل نیمکتهای انتهایی کلاس پر از شوخی و شیطنت بود. قبل از حرکت خانمها را به چند گروه تقسیم کرده بودند با سر گروههای مشخص.
خودشان را با سِمت و وظیفه معرفی میکردند. گروه تنظیف، وضوخانه، اسکان و... معرفی من انگار از همه پیچیدهتر بود!
- شما برای کدام قسمت هستید؟
- من مستندنگار هستم. قرار است سفرنامه بنویسم.
دهانشان بیهدف باز و بسته میشد!
- یعنی قراره برای این سفر مستند بسازید؟ فکر کنم قبلاً هم برای موکب این کار را کردهاند.
- نه، من نویسندهام، مستندساز نیستم.
بعد از چند دقیقه مکالمه، سر تکان میدادند و «خوشبخت هستیم»ی میگفتند. ولی تا بعد از سفر هم، فهمیدم کسی متوجه وظیفهٔ دقیق من نشده است، حتی مسئولان!
به قول دوستی (آقای قزلی)، نویسندهها همیشه آدمهای بیکاری به نظر میرسند!
📒کتاب اهالی اینجا
🆔 @bibliophil
نرگس باندهای سفید را از روی زخمهای پاهای کوچکش باز میکند. دخترک چشمهایش را میبندد و رویش را برمیگرداند سمت من. میگوید: «پاهام از دمپایی میزد بیرون. هی میزند بیرون. انگشتهام کشید روی زمین. زمین هم داغ بود...»باند را چند دور روی تاولهای پا میپیچاند و گرهاش را محکم میکند. دست روی باندها میکشم. نمیدانم دلم میخواهد بچههای خودم جای اینها باشند یا نه! شرمندهی پاهای کوچکی هستم که کسی روی تاولهایشان را نبست و قربانصدقهی زخمهایشان نرفت...
📒 کتاب اهالی اینجا
🆔 @Bibliophil
*مسابقه «روایتنویسی پیادهروی زیارت اربعین» فراخوان داد*
دومین دوره مسابقه «روایتنویسی پیادهروی زیارت اربعین» از سوی خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار میشود.
https://ketab.ir/News/29798
#خانه_کتاب_و_ادبیات_ایران
#روایت_نویسی_پیاده_روی_زیارت_اربعین
@khaneh_ketab_adabiat
📣📣📣 رونمایی شد!
♦️📃 پوستر چهارمین جایزه داستان حماسی در دو بخش رمان و داستان کوتاه رونمایی شد.
🏠 دبیرخانه جایزه داستان حماسی
https://eitaa.com/hamasiaward
عاشورای آن سال
دلش نمیخواست امام حسین (علیهالسلام) به دست پدرش شهید شود. عاشورا که شد، از شب قبلش، لباس پدر را در کمد اسباببازیهایش پنهان کرده بود. خوشحال بود تعزیهی آن سال، شمرخوان نداشت.
📒 فاطمه اکبری اصل/ کتاب داستانک ده ، دومین سوگواره عاشورایی ده
#داستانک_ده
🆔 @bibliophil
02.Baqara.133.mp3
1.49M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت صد و سی و سه | سوره بقره |
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 7mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil