eitaa logo
بغض قلم
650 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
325 ویدیو
35 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فردا باید توی برف بریم راهپیمایی ۲۲ بهمن 😂
اصلا انگار خدا هرچی اتفاق خوبه لای چند ورق سختی پیچیده مثل زمستانی که با انقلاب بهار شد و مثل رویدن گل‌نرگس از دل برف🌱
اين كه مانند نگين مي‌ريزد بـر پـاي امـام آخـريـن مـي‌ريـزد نُقلی است كه از يمن وجود بـر روي سر اهــل زمـيـن مـي‌ريـزد 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
دقت کردید: هرسال ۲۲ بهمن هی ما می‌خوایم بگیریم بخوابیم راهپیمایی نریم، ولی این دشمن‌ها انقدر بی‌شعور بازی در میارن که دیگه نمیشه خوابید، امسالم که حسابی شور همه‌چی رو درآوردن... دشمنان اسلام، مرض دارید ما رو مجبور می‌کنید بیایم پدرتون رو در بیاریم 🇮🇷✊
پدربزرگ راضی نبود. دوست داشت بچه‌ها به تجربه‌اش احترام بگذارند و دست روی زانوی خودشان بگذارند، برای همین بچه‌ها را دور خودش جمع کرد و گفت: حالا که فکر می‌کنید، مشکلات آبادی با حرف زدن با کدخدا حل می‌شود، بروید حرف بزنید ولی من خوشبین نیستم. بچه‌ها رفتند با کدخدا حرف بزنند، کدخدا یکی از نوچه‌هایش را فرستاد. بچه‌ها نوچه‌ی کدخدا را که دیدند ذوق‌مرگ شدند و باهم رفتند برای قدم زدن. نوچه گفت: باید مهمترین وسایل، تجهیزات و ثروت روستا را بدهید به کدخدا تا مشکلات‌تان را حل کنیم. بچه‌ها آب خوردن آبادی را هم گره زدند به امضای نوچه‌ی کدخدا و هرچه گفت مثل بچه‌ی خوب گوش دادند و قرارداد را خوانده نخوانده امضا کردند. چندسال سر بچه‌ها گرم وعده‌های کدخدا و نوچه‌هایش بود. مردم وسط میدان آبادی جشن گرفتند، رقصیدند که پول آبادی ارزش پیدا می‌کند و خوشبخت می‌شویم. چندسال گذشت، مردم آبادی چشم انتظار بودند. ولی کدخدا قرارداد را پاره کرد و زد زیر همه چیز. خزانه‌ی آبادی خالی شد و بچه‌ها پول یک ماهِ شکم مردم آبادی را هم نداشتند. چند سال بعد دوباره بچه‌ها دور پدربزرگ جمع شدند و گفتند؛ باز می‌خواهیم با کدخدا حرف بزنیم، پدربزرگ گفت: این عاقلانه و شرافتمندانه نیست، دلیل تجربه‌. بچه‌ها رفتند به مردم آبادی گفتند: مشکلات آبادی تقصیر پدربزرگ است که اجازه حرف زدن با کدخدا را نداد. مردم آبادی به پدربزرگ فحش دادند. بچه‌ها تنبلی خودشان را انداختند گردن پدربزرگ. پدربزرگ باز هم پای بچه‌ها ایستاد و گفت: امید دارم که همین بچه‌ها کمی از مشکلات آبادی را کم کنند.
_دلار ۹۰ تومن شده، نوش جون ساندیس‌خورها؟! زن تا سوار تاکسی شدم، چپ چپ نگاهم کرد و با راننده بحث دلار بین‌شان داغ بود. به داروهای مادرم توی کیفم نگاه کردم، دومیلیون و پانصد تومان ناقابل آب‌خورده بود، به جای هفصدتومان دفعه‌ی قبل. چه حرفی باید می‌زدم. اصلا مسئولین راهی برای دفاع از انقلاب برایم گذاشته بودند. راست‌ش را بخواهید می‌ترسیدم. برف بی‌صدا می‌بارید. بغض هم به دیوار گلویم چنگ می‌زد. از این سکوت عذاب وجدان داشتم. چشمم دنبال قنادی می‌گشت تا برای ولادت پسر امام‌حسین شکلات بخرم و فردا ببرم توی راهپیمایی پخش کنم. سرم ورق ورق مطالبی از کتاب استاد سنگری را مرور می‌کرد و عذاب وجدانم بیشتر می‌شد. قبل خواندن کتاب آینه‌داران آفتاب خیلی از علی‌اکبر امام‌حسین نمی‌دانستم. ولادت‌ش امسال با روز پیروزی انقلاب یکی شده بود، شاید این تقارن بی‌دلیل نبود. چشمم را بستم و جد مادری حضرت علی‌اکبر جناب عروه بن‌ مسعود را تصور کردم. عروه از نظر چهره شبیه حضرت مسیح بود. انگار عروه بن مسعود را می‌دیدم، آمده پیش پیامبر و بعد از مسلمان شدن، يک خواهشی دارد. زانو زده بود پایین پای پیامبر و گفته بود: يا رسول الله، به من اجازه بده به طائف بروم و اسلام را تبليغ کنم. پيغمبر دست‌ش را گرفته بود و با چشم‌های مهربان گفته بود: تو را می‌کشند. عروه انگار راضی بود. عروه را می‌دیدم، صبح روز بعد توی طائف، داشت اذان می‌گفت. صدای مسیحایی‌اش پیچیده بود توی کوچه و پس کوچه‌‌های طائف، اذان رسیده بود به اشهد‌ان‌علی‌ولی‌الله که یک دفعه صدا قطع شد، چشمم را باز کردم، خون گلوی تیرباران‌ شده‌ی عروه می‌چکید روی زمین. قنادی نزدیک بود. من اگر حرف می‌زدم زن فقط شاید با نگاهش تیربارانم می‌کرد. دلم گرمای خون گلوی عروه را می‌خواست. آب گلویم را قورت دادم و گفتم: اینا داروهای مادرمه سه برابر شده. زن مهربان‌تر نگاهم کرد و گفت: خدا لعنت‌شون کنه. موش روی تابلوی قنادی را دیدم و گفتم: آقا جلوی قنادی پیاده میشم. بعد رو کردم به زن و گفتم: قبلا نقشه‌ی ایران شبیه شتر بود، الان شبیه گربه است، ما اگه با وجود دلار ۹۰ تومنی می‌ریم راهپیمایی، چون می‌خوایم این گربه اندازه‌ی موش‌سرآشپز، روی سر در این قنادی نشه، همین.
اهالی الله‌اکبر از کدخدا نمی‌ترسند🇮🇷✊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
عکس و فیلمای برف توی دهه فجر رو آروم تر استوری کنید. شاید یه نفر این اطراف هنوزم منتظر آخرین برف جمهوری اسلامی باشه.😂😔 آییم 🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا