گفت:
روزی نشسته بودم خالی به مناجات.
همی نگه کردم: برنایی را دیدم! نیکورویی! نیکومویی! نیکومنظر! نیکوجامه! قدم وی بر زمین و سر وی به عنان آسمان رسیده.
مرا گفت: «اقرأ یا محمّد!»
من گفتم: «چه خوانم؟»
گفت: «اقرأ بِاسمِ ربّک! بگو: بسم الله الرّحمن الرّحیم.»
من این بگفتم. از برکت این نام، راحتی در هفت اندام من آمد.
#یاسین_حجازی
#کتاب_قاف
#بعثت_پیامبر
#عید_مبعث
🆔 @bibliophil
خدیجه را گفتم: «دثّرونی! دثّرونی! مرا بپوشید!»
خدیجه وی را به جا بپوشید.
جبریل بازآمد. گفت: «یا ایّها المدّثّر! ای جامه در سر آورده! برخیز خلق را بیم کن از دوزخ و با توحیدِ خدای را خوان آنکه تو رسول خدایی!»
#عید_مبعث
#یاسین_حجازی
#کتاب_قاف
🆔 @bibliophil
پیامبر مشغول سخنرانی بود در میان سخنرانی، ابوحازم را دید که زیر نور خورشید است. برای آن که ابوحازم راحت باشد، پیامبر سخنرانی را قطع کرد و روبه او کرد و از وی خواست تا به سایه برود.
#عید_مبعث
#پیامبر_مهربانی_ها
📒 منبع: حکایتنامه موضوعی پیامبر اعظم / نشر جمال / ص ۸۷۰
🆔 @bibliophil
🌸 نیکوکار تر از همه
در سال پنجم هجری که مردم مکه هنوز مسلمان نشده بودند به فقر شدیدی دچار شدند. پیامبر پانصد دینار برای ابوسفیان فرستاد تا بین فقرای قریش تقسیم کند.
وقتی پول به ابوسفیان رسید، گفت: چه کسی از محمد نیکوکار تر، ما با او میجنگیم و میخواهیم خونش را بریزیم و او برای ما هدیه میفرستد و به ما نیکی میکند.
📒 منبع؛ حکایتنامه موضوعی پیامبراعظم، ص ۲۵۴
#عید_مبعث
#کتاب
🆔 @bibliophil
بغض قلم
📒 آنک آن یتیم نظر کرده 🖌 به قلم محمدرضا سرشار 🌻 نشر سوره مهر ⭐️ مضمون زندگی پیامبراکرم 🆔 @bib
آنک آن یتیم نظر کرده" به قلم "محمدرضا سرشار"، رمانی است پیرامون زندگی پیامبر که بخش اول آن، با رویای عبدالمطلب شروع میشود و به او الهام میشود که چاه زمزم را حفر کند. او محل حفاری را در نزدیکی مکه که در خوابش به آن اشاره شده بود، پیدا میکند. قریش با حفر چاه مخالف هستند و از عبدالمطلب میخواهند که از این کار خودداری کند. در نهایت به توافق میرسند که نزد یک روحانی بروند و حکم او را بپذیرند. روحانی در حومه مکه زندگی میکند و چند نفر از اهالی قریش همراه با عبدالمطلب نزد او میروند. آنها در راه گم میشوند و در مخمصه وحشتناکی گرفتار میشوند، بنابراین به عبدالمطلب اجازه میدهند که چاه را حفر کند.
عبدالمطلب در حین حفر چاه، گنجی را پیدا میکند و...
#عید_مبعث
#آنک_آن_یتیم_نظر_کرده
#کتاب
🆔 @bibliophil
خدیجه را گفتم: «دثّرونی! دثّرونی! مرا بپوشید!»
خدیجه وی را به جا بپوشید.
جبریل بازآمد. گفت: «یا ایّها المدّثّر! ای جامه در سر آورده! برخیز خلق را بیم کن از دوزخ و با توحیدِ خدای را خوان آنکه تو رسول خدایی!»
#عید_مبعث
#یاسین_حجازی
#کتاب_قاف
🆔 @bibliophil
السلام علیک یا رسول الله...
علی ابن ابیطالب گفت:
من در خدمت رسول بودم و بر هیچ سنگی و کلوخی و درختی نگذشت الّا که آواز میدادند: «السلام علیک یا رسول الله.»
با خانه آمد و خدیجه را خبر داد از آن کرامت که خدای با او کرده بود.
و خدیجه از خرمی که به دل او رسید بیهوش شد.
و رسول آب بر رویش میزد تا با هوش آمد و گفت: «گواهی دهم که خدا یکی است و محمّد رسول خداست.»
#عید_مبعث
#قاف
#یاسین_حجازی
🆔 @bibliophil
السلام علیک یا رسول الله...
علی ابن ابیطالب گفت:
من در خدمت رسول بودم و بر هیچ سنگی و کلوخی و درختی نگذشت الّا که آواز میدادند: «السلام علیک یا رسول الله.»
با خانه آمد و خدیجه را خبر داد از آن کرامت که خدای با او کرده بود.
و خدیجه از خرمی که به دل او رسید بیهوش شد.
و رسول آب بر رویش میزد تا با هوش آمد و گفت: «گواهی دهم که خدا یکی است و محمّد رسول خداست.»
#عید_مبعث
#قاف
#یاسین_حجازی
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils