eitaa logo
بغض قلم
738 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
429 ویدیو
42 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر @Adminn_behesht ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان سوم | این قسمت مونا مامان و بابا رفته بودن خرید ، مونا طبق معمول تو اتاق خودش بود ، از وقتی از مسجد برگشتم مائده یه کلمه هم حرف نزده ، نمی دونم چرا انقدر تو فکر رفته . _چی شده مائده؟ امتحان ریاضی خوب دادی ؟ مائده که انگار تازه فهمیده من اومدم، گفت : آره خوب دادم و دوباره ساکت شد. _ پس چی شده ؟ _کارت عروسی شقایق دیدی ؟ _نه _عروسی شقایق جمعه است ، جمعه همین هفته .... _خوب جمعه دیگه پس شنبه عروسی بزارن _ نه جمعه.... صدای در حرف مون قطع کرد ، کیوان بود که از بیرون اومده بود.... سلام کردیم و با عصبانیت جواب داد. پرسید مونا کجاست ؟ گفتم تو اتاق خودش....چرا انقدر عصبانی ؟ چی شده ؟ کیوان بدون توجه به سوال من رفت سمت اتاق مونا .... من و مائده با تعجب پشت سرش رفتیم که ببینیم چه خبر شده. کیوان بدون اجازه در اتاق مونا باز کرد و رفت داخل .... مونا داشت ناخون هاش سوهان می کشید ، با تعجب گفت اوی چه خبرته ...اتاقه ، طویله نیست همین طوری سرت می ندازی پایین ... کیوان گفت : چشم ت روشن رفیق جونت کافر شده ، خبر داری ؟ _کافر ؟ مگه چی شده ؟ _ خانم تو ماشین بهنام بدون روسری، ده بار محله و بالا پایین کردن...تا همه بفهمند دیگه مسلمون نیست. _ خوب هرکس اختیار دین ش خودش داره ، جمعه عروسی شون ما هم دعوتیم. _ مگه قرار شما برید عروسی ؟ _ نه پس ، عروسی رفیقم، کدوم همسایه از خاله شهین به ما نزدیک تر ، مامان و بابا هم رفتن خرید کنن برا عروسی ، منم غروب می خوام با آناهیتا برم لباس بخرم .... _ تو و مامان و بابا بیخود کردید ، جمعه اول محرم ، اول محرم کی می ره عروسی؟ مگه شما مسلمون نیستید .... به مائده نگاه کردم و فهمیدم مائده همین می خواست بهم بگه. _اول محرم که هنوز خبری نیست ، امام حسین دهم محرم شهید شده ، دین ما دین گریه و زاری ، ببین چه بساطی برامون درست کردن ، برا پر کردن جیب خودشون ، صبح گریه ، شب گریه ... _ مونا چی میگی برا خودت ؟ تو مگه مسلمون نیستی؟ مونا سوهان پرت کرد روی تخت خواب، بلند شد ، روبه رو کیوان ایستاد و گفت : بس کن کیوان مسلمون ، مسلمون ...آدم تو انتخاب دین آزاده ...همه دخترهای محل حسرت این دارن عروس جمشید خان بشن ، شقایق حق داشت به خاطر ازدواج با بهنام هر چی گفته گوش بده ، بهنام بهش گفته بهاییت دین صلح و آرامش ، دین محبت ، حجاب توش اجباری نیست، هر ۱۹ روز جشن و ضیافت دارن ، زن و مرد با هم برابر هستند، فقط یه زن دارن نه مثل شما مردای مسلمون ۴ تا ۴ تا .... کیوان عصبانی تر از قبل کمربندش باز کرد و کمربند تو دست گرفت و مونا تهدید کرد ....ما مسلمونیم مونا ، شب اول محرم برای ما حرمت داره ، اما بهایی ها تولد عبدالبها جشن می گیرن ، به خود امام حسین پا تو عروسی بزاری قلم پات خورد می کنم .... _ بیا خورد کن ، شقایق راست می گفت اسلام دین خشونت ، من آزادم خودم انتخاب می کنم چیکار کنم ، به تو هم هیچ ربطی نداره، موسی به دین خود ، عیسی به دین خود. کیوان کمربند بالا برد که مونا بزنه ، مونا از ترس چسبیده بود گوشه دیوار ، دست هاش گرفت جلو صورت ش و جیغ می زد . من جلو رفتم و کیوان به جای مونا چند باری کمربند با عصبانیت زد به پهلوم. درد شدیدی همه وجودم گرفت و افتادم روی زمین نمی تونستم تکون بخورم ، ...کیوان چند دقیقه ای شوکه نگاهم کرد باورش نمی شد که اشتباه من و زده و به این روز افتادم ، از ترس اینکه بلایی سرم اومده باشه از خونه بیرون رفت ....کیوان فرار کرد !!! 🆔 @bibliophil