بغض قلم
📒*روزنوشت های پیچائیل* 🖌فائضهغفارحدادی *سه یکِ سه* از دیروز دارم عید دیدنی می روم! *عیددیدنی* اس
📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
چهار یک سه*
دیروز جمعه بود. جمعه ها توی ایران تعطیل است. به خاطر تعطیلات سال نو، تعطیل در تعطیل شده بود. آی خوابیدند ها! اما چون روزه بودند همکارانم برای خوابشان هم ثواب رد کردند. ای کاش من هم یک ایرانی بودم! توی عرش روز جمعه روز اضافه کاری فرشته هاست. از اول شب جمعه ما فرشته های آزاد را صدا می زنند و برای ماموریت های مختلف می فرستند زمین. عده ای باید به فرشته های شمارشگر صلوات کمک کنند. یعنی با ماشین حساب بنشینند و ثواب هر صلوات را تصاعدی به توان برسانند. عده ای ول می چرخند و سلام های به امام حسین را خانه به خانه و مسجد به مسجد جمع می کنند و می رسانند کربلا. عده ای باید بروند کمک عتید و رقیب ها. ثواب کارها از اول شب جمعه دوبرابر نوشته می شود و گناه ها هم دو برابر است. در نتیجه کار رقیب و عتید ها هم دوبرابر می شود. عده زیادی هم آماده باش می ایستند که اگر علائمی از فرج آشکار شد طبق شیوه نامه روز ظهور حضرت حجت رفتار کنند. گویا علائم فرج ارتباط مستقیمی با عملکرد زمینی ها دارد و فرشته های آزاد هر هفته از دستشان حرص می خورند! یعنی اگر مو داشتند تا حالا هزار بار سفید شده بود. من معمولا هیچ کدام از این ماموریت ها را قبول نمی کنم و می پیچانم. فقط یک ماموریت هست که دوستش دارم. آن هم نوشتن ثواب زیارت اهل قبور در روزهای جمعه است. آن هم برای اینکه خیلی وقت ها خلوت است و نیاز نیست کارخاصی بکنم. لم می دهم به درختی چیزی و چشمان منتظر اهل قبور را تماشا می کنم. فقط جمعه ها روح شان آزاد است و می توانند به محل دفنشان بیایند و اگر ملاقاتی داشتند، سبدهای فاتحه و یاسین شان را بگیرند و ببرند. در غیر جمعه ها باید همانجا در برزخ منتظر بمانند تا فرشته ای مثل من هدایای بازماندگان را بهشان برساند. آیا بپیچانند یا برسانند!
سر همین عادت دیروز ماموریت قبرستان های ایران را قبول کردم و حالا از کرده خود پشیمانم. غلغله بودند! نمی دانستم ایرانی ها برای عید دیدنی به خانه اموات شان هم می روند. بعضی ها حتی هفت سین شان را هم آورده بودند. چقدر مرده ها خوشحال بودند. یادم باشد برای فرشته های دیگر تعریف کنم که ایام نوروز توی قبرستان های ایران هم عید است. مخصوصا جمعه ها که عید توی عید است. یک چیز دیگر قبرستان های ایرانی را هم خیلی دوست داشتم. روی بعضی قبرها پرچم های سه رنگ زده بودند. کنار هر پرچم یک تیم فرشته ایستاده بود به تسبیح از طرف صاحب قبر و خوشامدگویی به مهمانانش. از یکی شان پرسیدم اینها کی هستند؟ تسبیح گویان گفت ایرانی هایی هستند که جانشان را برای اسلام داده اند. بالهایم را روی قبرشان تبرک کردم. کم کاری نکرده بودند. من بودم می پیچاندم و زندگی ام را می کردم. مثل بعضی از هم وطن هایشان که مسلمان بودند اما حاضر نبودند به خاطر اسلام کوچکترین سختی ای بهشان تحمیل شود. در حد سنگینی یک پارچه سبک که روی موهایشان بیفتد یا چند ساعت گرسنگی و تشنگی که حتی اگر روزه نمی گیرند حداقل جلوی روزه داران چیزی نخورند. مردم عجیبی هستند کلا.
باید بیشتر بشناسمشان.
فعلا
#رونوشت_های_پیچائیل
#قسمت_چهارم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil
17.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 عناصر روایت...
■ میدونستی؟
🔍 حضورِ منِ راوی و دعوت به تفکر، اصل!
و
💡تحول و خودافشاگری، قندِ هر متنیست!
🎬 باهم ببینیم،
از زبانِ خانم زینب عرفانیان
در نشست ماهانه دورهمگرام،
جمعخوانی کتاب «همسایههای خانمجان»
#قسمت_چهارم
#آموزشی
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
https://eitaa.com/dorehamgram
🆔 @bibliophil