eitaa logo
بغض قلم
644 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
316 ویدیو
35 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر پیام‌های شما قشنگ بود ممنونم از این همه حال خوب 🆔 @bibliophil
تازه متوجه شدم پنجشنبه‌ها بازدید از نمایشگاه هوا و فضا برای خانواده‌ها هم امکان پذیر. یه فرصت عالی، بچه‌ها رو ببرید تا به ایرانی بودن‌شون افتخار کنند.‌ برم تاریخ بیهقی بخونم امروز کلاس دارم، هیچی نخوندم😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت بازدید از نمایشگاه هوا و فضا نوشتم دوست داشتید بخونید و نظر بدید.
پنجشنبه‌ها تندیس بدترین روز هفته برای رفتن به این طرف و آن طرف را برایم دارد. روز دکتر رفتن مامان و کوچ اجباری و هفتگی ماست از کرج به تهران. تا پوستر بازدید را می‌بینم سریع دست به چت می‌شوم که آبجی‌جان این هفته شما زحمت دکتر بردن مامان را می‌کشید؟ و آبجی جان در کمال ناباوری ثواب کمک به والدین را برای خودش برمی‌دارد. روز بازدید از راه می‌رسد و تا پیام می‌رسد که اتوبوس دوستان از حوزه‌هنری حرکت کرده، خودرو اینترنتی می‌گیرم آن هم دو مقصدی. مقصد اول جایی نزدیک ایران خودرو که محل بازدید است و مقصد دوم منزل آبجی جان.‌ دل آشوب بودم که نکند دیر برسم و زودتر از همه مامان پیاده‌ام کرد و تنها ماندم. مانده بودم وسط بیابان در انتهای خیابانی که جز پرنده‌های کوچک هیچ کس در آن پر نمی‌زد. پشت دیوارهای بلند پارک هوا و فضا که روی آن نگهبان‌ها در برجک مراقبت ایستاده بودند. آب دهانم را به زحمت پایان دادم و خودم را دلداری که درست آمدی. یواشکی از حصار بلند سر در عکس گرفتم و داخل گروه گذاشتم که من رسیدم؛ همین جاست؟! بیشتر از ده دقیقه شد و تنها در سرمای پشت حصار حس جاسوسی را داشتم که یواشکی از منطقه‌ای نظامی عکس هم گرفته و همین الان چندتا سرباز بیرون می‌ریزند و داخل گونی جای گذاری می‌کنند. به صدای آب باریکی که در کانال روبه روی دیوار آرام آرام از بین سنگ‌ها عبور می‌کرد، گوش سپردم، حواسم پیش آب بود که اتوبوس زردرنگی از راه رسید و چهره‌های آشنا برایم دست تکان دادند.‌ سوار شدم تا همقدم باشم از این پس با بانوی فرهنگی‌های داخل اتوبوس که قلم به قلم نشسته بودند تا از پشت حصارهای بلند روایت کنند. از روزی که آقا به بازدید این نمایشگاه آمده‌ بود، شور و نشاط ما برای بازدید چند برابر شد.‌ اول چندتا عکس دست‌جمعی با آیه بالای سر در که به قوت اشاره داشت گرفتیم و بعد سر به سجده نماز ظهر گذاشتیم. و باتوصیه‌های استاد نفری بازدید آغاز شد.‌ سفری باید به دزفول می‌کردیم؛ دزفولی که در روزگار جنگ بیشتر از همه موشک روی سرش نشست اما سر خم نکرد.‌ از کوچه‌های دزفول گذشتیم؛ از کلاس درسی که موشک داخل آن سرک کشیده بود ولی عمل نکرده بود، و راوی یک به یک معماها را برایمان باز می‌کرد؛ در جنگ عراقی‌هایی هم بودند که مخالف جنگ با ایران بودند؛ دستکاری موشک توی مدرسه هم کار همان‌ها بود. پایین گربه‌ی نشسته‌ی نقشه‌ی ایران رسیدیم و راوی از جان‌هایی گفت که جانانه پای کار ایستادند تا امروز آرزوهایمان به آسمان بروند.‌ از روزهای سخت جنگ که سیم‌خاردار نداشتیم؛ از روایت‌های موشک گرفتن با خون دل از سوریه، لیبی و کره‌شمالی که قبل‌تر داخل کتاب خط مقدم استاد حدادی خوانده بودیم. از کنار سیم‌خاردارهایی که نداشتیم پیچ تاریخی بزرگی خوردیم و وارد محوطه بازی شدیم که موشک‌ها رنگ به رنگ شبیه جعبه‌ی مداد رنگی‌های مدرسه ایستاده بودند. اسکاد، قدر، سجیل و دزفول. دزفولی که حالا یک شهر نبود یک قدرت بود برای تبدیل کردن عین‌الاسد به عین‌الجسد. بیشتر از همه عاشق فتاح شدم که شبیه بچگی‌هایم زرنگ و تیز بود. وقتی وسطی بازی می‌کردم و توپ توی دست چشم سمت دیگر می‌گرفتم و یکی دیگه را می‌زدم. فتاح هم در لحظه تغییر زاویه می‌داد و دشمن قادر به فهمیدن سمت و سوی هدف‌ش نبود. عکسی از شهید‌تهرانی مقدم و یاران همراهش با همین فتاح تیز و زرنگ انتهای سالن چسبانده بودند.‌ خانم‌های نویسنده انقدر ریز از کارایی موشک‌ها و نحوه سوخت‌رسانی می‌پرسیدند که انگار می‌خواستند طرز تهیه چندتا خورشت جدید را یاد بگیرند و از این پس هر خانه پایگاه موشکی تازه‌‌ای باشد. چند نفر هم دلشان پیش عماد مانده بود و می‌خواستن چندتا موشک عماد داخل سبد خرید خودشان بردارند و بزنند اسرائیل را با خاک یکسان کنند. راوی خیال‌شان را راحت کرد که این‌هایی که اینجاست ماکت است و سوخت ندارد ولی انقدر موشک داریم که چندبار اسرائیل را شخم بزنیم. بچه‌های کوچک هم بال‌درآورده بودند و با موشک‌ها عکس می‌گرفتند. چقدر دلم می‌خواست تمام بچه‌های دنیا فقط با موشک عکس بگیرند نه اینکه موشک نفس آن‌ها را قطع کند.‌ به پشت شیشه‌ای رسیدیم که موشک‌های ماهواره بر زیر سقف بلند آسمان ایستاده بودند. یکی از موشک‌ها روی سکوی پرتاب ایستاده بود و راوی برای ما گفت که در ۱۴ دقیقه قادریم دوتا موشک روی این سکو آماده پرتاب کنیم؛ کاری که در جنگ، به وسیله‌ی سکوهای روسی ۴ ساعته انجام می‌دادند. از برد دو هزارکیلومتری موشک‌ها گفت و اینکه اسرائیل در همین مسافت از ما قراردارد و در آینده نزدیک به بالاترین مدار آسمان یعنی ژئو ماهواره می‌فرستیم. ماهواره‌هایی که به آسمان می‌روند فقط جنبه نظامی ندارند، اطلاعات مخابراتی، جغرافیایی، آب و هوای زمین و... از جمله کاربرد آن‌هاست.
با راوی اول که مرد موسفیدی بود عاشق گمنامی و بچه‌ها به زور نامش را از زیر زبانش کشیدند، خداحافظی کردیم؛(جناب آقای کلاهی) و کاپیتان ربیعی با لباس خلبانی و چشم‌های هم‌رنگ لباس‌ سبزش برای ما از پهپادها(پرندگان هدایت‌پذیر از راه دور) روایت کرد. دنیای آینده دنیای پهپادهاست، پهپادها هم فقط نظامی نیستند، پرندگان بدون سرنشینی که از عکس‌برداری تا خاموش کردن آتش جنگل، آمبولانس و آتش نشانی و..‌.. کارایی دارند. قدم زدیم و کاپیتان کهنه‌کار جلوی صندوقچه غنیمت‌ها ایستاد، گران‌ترین پهبادهای جاسوسی آمریکایی اینجا زمین‌گیر شده بودند. آشناترین‌شان آریکو ۱۷۰ بود که ضد موشک بود و به وسیله موشک هم نمی‌شد دستگیرش کرد. یک کار هک سیستم قوی می‌خواست و بچه‌های هوا و فضا خیلی بامزه هک‌ش کردند. ماجرا این بود که آرکیو از سفر قندهار آمده بود داخل ایران فضولی و جاسوسی و قرار بود دوباره برگردد قندهار افغانستان. هوا و فضا می‌دید و قادر نبود بزند هتک‌ش را پتک کند. تا اینکه هک‌ش کردند و جای قندهار نوشتند، سبزوار و پهپاد حافظه از دست داده مثل بچه‌ی آدم توی سبزوار نشست. بچه‌ها یکی یکی داخل شاهد ۲۵۸ می‌نشستند و این عکس سراسر معنا بود. ما از روزهایی که سیم‌خاردار نداشتیم حالا به جایی رسیده بودیم که این شاهد با این فناوری پیشگام اسباب‌بازی بچه‌هایمان بود و این‌هایی که توی نمایشگاه‌ست قطعا ابزارهای به روز ما نیست و ایران چندگام جلوتر از این‌ها را به چشم دیده. دل تمام راوی‌ها از دلال‌بازی خودروسازهایی که همسایه دیوار به دیوارشان بودند خون بود. دلشان می‌خواست یک موشک مخصوص دلال‌بازی داشتند تا با این سطح فناوری مردم طعم شیرین خودروهای با کیفیت ایرانی را بچشند. کاش زودتر به موشک‌های ضد دلالی و فساد هم دست پیدا کنیم. با کاپیتان ربیعی خداحافظی کردیم و رسیدیم به آخرین بخش یعنی رادارها و سامانه‌های پدافندی مثل سوم‌خرداد که لاشه هواپیما بدون سرنشین آمریکایی که در بخش غنائم زمین‌گیر شده بود، هنر شصت آن بود. ‌ ساعت بازدید تمام شده بود و سریع از خروجی که دیگر راهی برای خروج از ناامیدی بود بیرون آمدیم. دیدن دوباره پرچم‌ ایران زیر آسمان آبی در باد لذت چندبرابر داشت. ایمان و پشتکار تهرانی مقدم‌ها شبیه همان آب زلالی بود که آرام آرام سنگ‌ها را می‌شکافت و جلو می‌رفت، آنقدر جلو که در ذهن هیچ سنگ و سنگ‌اندازی نمی‌گنجید. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.271.mp3
1.64M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت ۲۷۱ | سوره بقره | إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ ۖ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۚ وَيُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئَاتِكُمْ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: ۸min ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا