پرچم ایران
شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان طهران میگذشتم، دیدم امیر باکوکبه جلالش میگذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراول خانهها رفتیم. دیدم بالای هر قراول خانه پرچم ایران است. پرسیدم: مگر اینجا طهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود، دیدم عجب کلّه غیور و بلند همتی دارد.
#استکبارستیزی
#امیرکبیر
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
باز کسی از درون خانه مرا به سوی خود میخواند. با آوایی ملکوتی، همچون آوای ملائک. کسی مرا به سوی خود دعوت میکند و من مبهوت این دعوتم.
مگر ورود من به کعبه ممکن است؟
کعبه را دریست و در را کلیدی و کلید را کلیدداری. چه کسی مأذون است به گذر از این در جز بزرگان قریش؟ همانها که اختیاردار نذورات و قربانیان هستند. همانها که خود را سروران حجاز میدانند. همانها که شلاق بر تن بردگان میزنند. همانها که دخترکان را زنده در گور میکنند. بزرگان قریش. فرزندان ابراهیم. همانها که با آئین ابراهیم بیگانهاند و سرمستِ قدرتِ لات و هُبل و عزّی.
واااای از این درد! نفسم به شماره افتاده و پاهایم بیرمق شده. دوباره دست بر دیوار خانه میبرم و به کعبه تکیه میکنم.
«پروردگارا! رحم کن به زنی که جز تو پناهی ندارد. به حق جنینی که در رحم دارم. به حق کودکی که در وجودم راز و نیازم را با تو نظاره میکند. پروردگارم! تو آگاهی که اینهمه درد را به جان خریدم و خود را به خانهٔ تو رساندم و بارها خانهات را طواف کردم. ای پروردگار بصیر! میبینی که جز تو مأوایی ندارم... میبینی که حتی مردانی که در جوار خانهات گرد هم نشستهاند به یاری زنی ناتوان نمیشتابند...
آنها را با چون منی چه کار؟ من اگر در جوار همین خانه قالب تهی کنم؛ سنگی از سنگ نخواهد جنبید...
تو را قسم میدهم به خشتخشت خانهات به فرزندانم رحم کن و رنج بیمادری را نصیبشان نکن.
آنچه که به فرزند آمنه روا دانستی به فرزندانم روا مدار... به حق مادریام برای محمدِ یتیم!
ای عالِم به حال بندگانت، میدانم که تن داغ و تبدارم را میبینی... قطرههایی را که از سر و رویم میچکند را هم مینگری و آگاهی که توان راه رفتنم نیست...
حال این چه صدایی است که از درون خانه مرا به خود میخواند؟ چرا هر بار که گمان به وهم و خیال میبرم صدا بیشتر جان میگیرد؟ اگر به خانهات میخوانیام؛ پس قفل بر در خانهات چه میگوید؟ این آوای ملکوتی از عرش اعلاست یا از درون خانه؟ خود دیدی که بارها دست به حلقهٔ در بردم و بارها دست به کلید کعبه و هر بار در بسته بود. آیا امیدی به گشایش این در هست؟»
منادی همچنان مرا میخواند. اطرافم را مینگرم. باید کسی را پی کلیددار کعبه بفرستم تا بیاید و... نه، نه... خیال عبثی است خواندن کلیددار کعبه برای گوش خواباندن بر دیوار خانه و باز کردن در برای زنی آبستن که بار نهادنش نزدیک است.
کعبه منزه است و مکان عبادت، نه مکانی برای زایمان زنان. آنچه میشنوم خیالیست حاصل تب و درد. باید از این خانه دور شوم. مریم، دختر عمران، نیز برای وضع حمل به دستور وحی، از قدس، عبادتگاه پروردگار یگانه، دور شد.
من هم باید برم. اما... اما، صدا دوباره جان گرفت. ناتوان روی زمین مینشینم و سر و دست به دیوار کعبه میگذارم.
«خداوندا! من چگونه مردان قریش را مجاب کنم که کسی از درون خانه مرا به سوی خود میخواند؟
من که نه مانند مریم، پیامبرزادهام و نه چون او خادم خانهٔ تو. حتی همچون او پیامبری در بطن خود ندارم. میدانم که پیامبری هم اگر از قریش برخیزد فرزند من نخواهد بود که پیش از این نشانههایش را در محمد دیدهاند. چگونه باور کنم این دعوت را، زمانی که حتی آمنه هم ندایی از درون کعبه نشنیده؟»
درد و تب و نمناکی عرق همهٔ وجودم را گرفته. میدانم که دچار وهم شدهام و این ذهن پریشان و تن رنجور، حاصلی جز خیالات ندارد. خواب و خیال است. آری خواب و خیال است..
📒کتاب طلوع روز چهارم/ فاطمه سلیمانی
#امام_علی
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
گفت:
روزی نشسته بودم خالی به مناجات.
همی نگه کردم: بُرنایی را دیدم!
نیکورویی! نیکومویی! نیکو منظر! نیکو جامه! قدم وی بر زمین و سر وی به عَنان آسمان رسیده.
مرا گفت:(اقرا یا محمد!)
من گفتم:(چه خوانم؟)
گفت:(اقرا باسم ربک! بگو: بسماللهالرحمانالرحیم)
من این را بگفتم.
از برکت این نام راحتی
در هفت اندام من آمد.
📒 کتاب قاف/ یاسین حجازی/ شهرستان ادب
#قاف
#مبعث
#کتابخوانی
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
🌸 فُطرس شویم!
وقتی حضرت امام حسین متولد شد،
حق تعالی جبرئیل را امر فرمود که نازل شود
با هزار ملک برای آنکه تهنیت گوید حضرت رسول را از جانب خداوند و از جانب خود.
وقتی جبرئیل نازل شد در جزیرهیی از جزیرههای دریا، به ملکی گذشت که او را فُطرس میگفتند و از حاملان عرش الهی بود. زمانی، حقتعالی او را امری فرموده و او کندی کرده بود، پس حق تعالی بالش را درهم شکسته و او را در آن جزیره انداخته بود.
پس فطرس هفتصد سال در آن جا عبادت کرد تا روزی که حضرت امام حسین متولد شد.
و به روایتی دیگر، حقتعالی او را مُخیر گردانید میان عذاب دنیا و آخرت، او عذاب دنیا را اختیار کرد؛ پس حقتعالی او را معلق گردانید به مژگانهای هر دو چشم در آن جزیزه و هیچ حیوانی در آن جا عبور نمیکرد و پیوسته از زیر او دود بدبویی بلند میشد. 😔
وقتی دید که جبرئیل با ملائکه فرود میآیند، از جبرئیل پرسید: ارادهی کجا دارید؟ گفت:چون حقتعالی نعمتی به محمد کرامت فرموده است، مرا فرستاده که او را مبارکباد بگویم. 🌸
فطرس گفت: ای جبرئیل مرا نیز با خود ببر، شاید که آن حضرت برای من دعا کند تا حق تعالی از من بگذرد.
پس جبرئیل او را با خود برداشت و زمانی که به خدمت حضرت رسالت رسید، تهنیت و تحیت گفت و شرح حال فطرس را به عرض رسانید.
حضرت فرمود که به او بگو که خود را به این مولود مبارک بمالد و به مکان خود برگردد.
فطرس خویشتن را به امام حسین مالید، بال برآورد و این کلمات را گفت و بالا رفت، عرض کرد: یا رسولالله همانا زود باشد که این مولود را امت تو شهید کنند و او بر من، به جهت این نعمتی که از او به من رسید، مکافاتی ست که هر که او را زیارت کند، من زیارت او را به حضرت حسین برسانم
و هر که بر او سلام کند، من سلام او را برسانم
و هر که بر او صلوات بفرستد،
من صلوات او را به وی میرسانم.
و فطرس زمانی که به آسمان بالا رفت، میگفت: کیست مثل من؟ و حال آنکه من آزاد کردهی حسین بنعلی و فاطمه و محمد میباشم.
📒کتاب منتهیالامال/ شیخ عباسقمی/ ص۳۸۸ و ۳۸۹
#امام_حسین
#فطرس
#بغض_قلم
#ماه_شعبان
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
فاطمه دوست داشت که اختالرضا
خطابش کنند آن قدر که به نسبتش
با علیبنموسیالرضا مباهات میکرد.
خودش این لقب را به خود داده بود.
📒کتاب بهسپیدی یک رویا
🖌 فاطمه سلیمانی
🦋زندگی داستانی حضرت معصومه
#یامعصومه
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
پدرتان یزید، سه بار در برابر لوای حسین، نشست و برخاست و با اعجاب و تحسین گفت: (یاللعجب! شگفتا غیرت و حمیت و شجاعت حامل این پرچم که حتی اجازه نداده است بر تیر پرچم نیز خدشه وارد شود!)
زحر به قیس گفت: پرچم را پس از کشتن حسین با سختی و مشقت از زین اسب عباس بن علی بیرون کشیدیم.
عباس لوای حسین را چنان بر زین اسب خود استور کرده بود که حتی پس از قطع دو دست و تیر باران او که باعث فرو افتادنش از اسب شد، لوای حسین تا عصر عاشورا بر زین اسب عباس در اهتزاز بود.
📒کتاب ماه به روایت آه/ ابوالفضل زرویی نصرآباد/ نشر نیستان
#حامل_لوا_الحسین
#یا_عباس_دخیلک
#محرم_خوانی
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
بیش از پنجاه تن از جنگاوران سپاه شام و کوفه مدعی کشتن عباس بودند. به خدا نزدیک بود فتنهای رخ دهد که امیر عمربنسعد بر سرشان فریاد زد که: خاموش باشید. به خدا قسم کشتن صاحب لوای حسین کاری نیست که از ده کس و بیست کس ساخته باشد.
📒 کتاب ماه به روایت آه/ ابوالفضل زورویی نصرآباد/ نشر نیستان
#یا_عباس_دخیلک
#محرم_خوانی
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
چون حسین (علیهالسلام) شهید شد. فرشتگان شیون و گریه به خدا بلند کردند و عرض کردند: پروردگارا! این حسین مهمان تو است، پسر دختر پیغمبر تو است.
خدا نمونهی قائم را برپا داشت و فرمود: انتقام میگیرم!
📒کتاب نفسالمهموم/ ص ۳۲۶
#محرم
#عاشورا
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
دشمن آب را آزاده کرده است.
یعنی به فرزندان زهرا هم اجازه داده است که از مهریه مادرشان سهمی داشته باشند.
بچهها را میبینی که با رنگ روی زرد، با لبهای چاک چاک و گلوهای عطشناک، مقابل ظرفهای آب نشستهاند، اما هیچکدام لب به آب نمیزنند. فقط گریه میکنند.
به آب نگاه میکنند و گریه یکی عطش عباس را به یاد میآورد، یکی تشنگی علیاکبر را تداعی میکند، یکی به یاد قاسم میافتد، یکی از بیتابی علیاصغر میگوید و...
در این میانه، لحن سکینه از همه جانسوزتر است که با خود مویه میکند: پدرم را آب دادند یا تشنه شهیدش کردند؟!
تاب این منظره طاقت سوز، بیمدد از غیب، ممکن نیست. پرده را کنار میزنی و چشم به دور دستها میدوزی، به ازل، به پیش از خلقت، به لوح، به قلم به نقشآفرینی خامهی تکوین، به معماری آفرینش و...
میبینی که آب به اشارت زهراست که راه به جهان پیدا میکند و در رگهای خلقت جاری میشود.
همان آبی که دشمن تا دمی پیش به روی فرزندان زهرا بسته بود و هماکنون با منت به رویشان گشوده است.
باز میگردی.
دانستن این رازهای سر به مهر خلقت و مرورشان، بار مصیبت را سنگینتر میکند.
باید به هر زبانی که هست آب را به بچهها بنوشانی تا حسرت و عطش از سپاه تو قربانی دیگری نگیرد.
چه شبی است امشب زینب!
عرش تا بدین پایه فرود آمده است یا زمین زیر پای تو تا جایگاه خدا اوج گرفته است؟
اگرچه خسته و شکستهای زینب! اما نمازت را ایستاده بخوان! پیش روی خدا منشین.
📒کتاب آفتاب در حجاب/ سید مهدی شجاعی/ نشر نیستان
#شام_غریبان
#یا_زینب
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
📒صبح دلگیر روز یازدهم
امروز صبح عمرسعد ملعون بر کشتگان سپاه جهنمی خود نماز خواند و آنها را دفن کرد.
بدن شهدای کربلا در دل صحرا ماند، زیر نور آفتاب بیابان.
و عصر روز یازدهم محرم کاروان اسرا از کنار کشتهها به کوفه برده شد.
زمانی که چشم حضرت زینب به بدنهای شهدا افتاد فرمودند: (به فدای آنکس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد! به فدای آنکس که ریسمان خیامش را قطع کردند! به فدای آنکس که نه غایب است تا امید بازگشتنش باشد و نه مجروح است که امید بهبودش باشد! به فدای آنکس که جان من فدای او باد! به فدای آنکس که با دلی اندوهناک و با لبی عطشان او را شهید کردند! به فدای آنکس که از محاسنش خون میچکید)
او که میدانست دشمن منتظر شکستهشدن بانو است در ادامه فرمود: (أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!).
عاشورا طبق روایات جمعه یا شنبه بود. و دوشنبه روز برگزاری سقیفه و آغاز جدا شدن از کشتی نجات امام بود که حضرت زینب به آن اشاره کردند.
#بغض_قلم
#مقتل
#محرم_خوانی
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
📒امامی بر نیزه، امامی در زنجیر!
👇این روزها در کربلا چه خبر است؟
عصر یازدهم، امام سجاد را بر شتری بدون جهاز نشاندند. چون امام بیمار بود و توان نشستن نداشت او را با غل و زنجیر به شتر بستند.
امام سجاد به یکی از شاگردان خود بعدها این طور فرمود:
زمانی که اسرا را از بین بدنهای آغشته به خون و عریان روی خاک که کسی آنها را دفن نکرده بود، گذراندند، سینهام تنگ شد و نزدیک بود، جان دهم.
عمهام زینب کبری چون مرا در این حال دید، گفت: ای یادگار جدم و پدر و برادرانم، این چه حالی است که از تو میبینم که به خودت میپیچی! گویی میخواهی جان به جانان بسپاری.
گفتم: عمهجان! چگونه بیتابی نکنم و خود را از دست ندهم با آنکه میبینم آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و خاندان خود را که آغشته به خون، عریان در بیابان افتاده، نه کفن شدهاند و نه به خاک سپرده شدهاند.
عمهام زینب گفت: بیتابینکن! خداوند پیمان گرفته از جمعی از این امت بر سر قبر پدرت نشانهای گذراند تا همیشه باقی بماند و با مرور روزگار محو نشود، مردم از اطراف به آنجا بیایند و او را زیارت کنند و هرچند پیشوایان کفر در محو آن بکوشند، اثرش روشنتر شود؛ و کارش روز به روز بالا گیرد!
روز دوازدهم اسرا به کوفه رسیدند!
و قافلهی بنیاسد به دفن پارههای تن شهدا پرداختند!
📒کتاب کامل الزیارات، باب ۸۸
#محرم
#محرم_خوانی
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
@Maddahionlinمداحی آنلاین - دختری که گریه میکنه - بنی فاطمه.mp3
زمان:
حجم:
7.37M
🖤 دختری اینجا نشسته، گریه میکنه!
👇سیدمجیدبنیفاطمه
#حضرت_رقیه
#اربعین
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils