eitaa logo
بغض قلم
643 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
297 ویدیو
33 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
e9872122ef22cf0c75c586c2642cc59636351107-1080p_16072023.mp3
4.49M
📝 دارند در کربلا تعویض پرچم می‌کنند. 🎤 حاج‌محمود کریمی 👇روضه/ با حال خوب گوش کنید! 🆔 @bibliophil
در روایتی امام صادق علیه السلام فرمودند: الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام ▪️«افرادی که بسیار گریستند پنج نفر بودند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه، دختر حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و علی بن الحسین علیهم السّلام. 🩸در ادامه روایت حضرت فرمودند: وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام أَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَی ▪️حضرت علی بن الحسین علیهم السّلام مدت بیست یا چهل سال بر حضرت علیه السلام گریست. هر غذایی که مقابل آن حضرت می‌گذاشتند، او به گریه می‌افتاد. 🩸کار آن حضرت به جایی رسید که یکی از غلامانش به وی گفت: «یاابن رسول اللَّه! فدای تو شوم، من می‌ترسم که خود را (به وسیله کثرت گریه) هلاک گردانی! » حضرت فرمودند: إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی لَمْ أَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَةٌ. ▪️فرمود: {چاره ای نیست، جز اینکه غم و اندوه خود را به خدا شکایت کنم من از خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی دانید. } (یوسف ۸۶) هر گاه که به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه علیهم‌السّلام می‌افتم، گریه راه گلویم را سدّ می‌کند. 📚 الخصال 🆔 @bibliophil
خانم سه‌ساله شما طعم جاموندن رو کشیدی! نذار دیر شه! 😭 راوی گوید: چون اسراء را به سمت شام می‌بردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب می‌دادند و بقیه آب را بر روی زمین می‌ریختند و به اسراء نمی‌دادند. دختر خردسال حسین (علیه‌السلام) که فاطمه صغری (رقیه سلام‌الله‌علیها) نام داشت، خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد. ▪️لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند.😭 در مسیر، ناگهان زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها متوجه شد که آن نازدانه از قافله جا مانده است، ▪️لذا صدای گریه‌ آن بانو بلند شد و فریاد برآورد: یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی ▪️ای قوم! شما را به خدا قسم می‌دهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است. همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت: من می‌روم و هر گونه باشد آن دخترک را می‌آورم. 🔻 راوی گوید: من همراه زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه می‌کرد و گاه می‌نشست؛ گاه می‌دوید و بر روی زمین می‌افتاد و فریاد می‌کشید: یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه.... گاه دیگر نمی‌توانست راه برود و بر روی ریگ‌های گرم بیابان می‌غلطید و پاهایش را با دست می‌گرفت. دیدم که تکه‌ای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگ‌ها، به کف پای خود پیچید. 😔 🔻در همین حال بود که زجر به او رسید و با تازیانه‌اش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید: برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم! بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر می‌داد. در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد. چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت.😭 📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۹۹ 📚سرورالمومنین (نسخه خطی) ص۱۶۳ 🆔 @bibliophil
اتفاقی در عالم افتاده... اولین سالی بود که ایران موفق شده بود راه کربلا را باز کند. خون شهدا ثمر داده بود. صدام بود اما دیگر مانع نمی‌شد. خوب خاطرم هست که بسیار سختگیرانه بود. مفاتیح و زیارت عاشورا در عراق یافت نمی‌شد! تازه در ایران مفاتیح‌های جامع شیخ عباس قمی در ابعاد کوچک چاپ می‌شد. سنی نداشتم. اما بتازگی یکی خریده بودم و خیلی دوستش داشتم. پدر بزرگم که آن را دید خیلی خوشش آمد. اجازه خواست که با خودش به کربلا ببرد. بحث این بود که کتاب را ورق ورق کنند یا نه. که نکند وسایل را بگردند و کتاب را بگیرند و دور بیندازند! تجربه تلخی از سفر حج داشت... اما گفتند کوچک است و خلاصه کتابم را به امانت بردند. وقتی برگشتند خبری از کتاب نبود. پدر بزرگم گفت مردی عراقی و شیعه با گریه گفته ما از این کتب دعا نداریم. دسترسی نداریم. این کتاب را به من ببخش. پدر بزرگم هم دو دستی تقدیم کرده. بعد که برگشتند، سعی می‌کرد از دل من در بیاورد. با این توضیح که نمی‌دانی چگونه گریه می‌کرد، درخواست می‌کرد و من غرق خوشحالی بودم که امانتی‌ام در کربلا مانده. یعنی الان مفاتیحم کجاست؟؟ سالها از آن روزها گذشته و هر زمان سیل و شکوه جمعیت و فراوانی زوار از اقصا نقاط جهان و راحتی حرکت به سمت کربلا با ماشین شخصی و بدون ویزا از ایران را که می‌بینم یاد این داستان می‌افتم. و فکر به تغییر روال تاریخ و جهت آن... دو روز پیش هم یک کاروان از راهی کربلا شدند. آیا هنوز معلوم نیست اتفاقی در عالم افتاده؟ معلوم نیست حماسه‌ای شکل گرفته و واقعه‌ای کبیر و جهانی در راه است؟ کجا و چه قدرتی هر سال توانسته بیش از سال قبلش جمعیتی میلیونی و رو به افزایش را از همه عالم یکجا جمع کند!؟ معلوم نیست از دل آلودگی و سیاهی و تباهی جهان، انفجاری از نور در حال وقوع است؟ چنین روزهایی را عراق تجربه کرده که خیلی هم از آن نگذشته. اما امروز در کربلا و نجف چه خبر است و صدام کجاست؟ مکه، مدینه، قبرستان بقیع، فلسطین اشغالی مسجد الاقصی، اروپا، آمریکا، شرق و غرب عالم، تا انتهای افق... اندکی صبر، سحر نزدیک است... 🚩🏴 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران 🆔 @bibliophil
🌸 فُطرس شویم! وقتی حضرت امام حسین متولد شد، حق تعالی جبرئیل را امر فرمود که نازل شود با هزار ملک برای آنکه تهنیت گوید حضرت رسول را از جانب خداوند و از جانب خود. وقتی جبرئیل نازل شد در جزیره‌یی از جزیره‌های دریا، به ملکی گذشت که او را فُطرس می‌گفتند و از حاملان عرش الهی بود. زمانی، حق‌تعالی او را امری فرموده و او کندی کرده بود، پس حق تعالی بالش را درهم شکسته و او را در آن جزیره انداخته بود. پس فطرس هفتصد سال در آن جا عبادت کرد تا روزی که حضرت امام حسین متولد شد.‌ و به روایتی دیگر، حق‌تعالی او را مُخیر گردانید میان عذاب دنیا و آخرت، او عذاب دنیا را اختیار کرد؛ پس حق‌تعالی او را معلق گردانید به مژگان‌های هر دو چشم در آن جزیزه و هیچ حیوانی در آن جا عبور نمی‌کرد و پیوسته از زیر او دود بدبویی بلند می‌شد. 😔 وقتی دید که جبرئیل با ملائکه فرود می‌آیند، از جبرئیل پرسید: اراده‌ی کجا دارید؟ گفت:چون حق‌تعالی نعمتی به محمد کرامت فرموده است، مرا فرستاده که او را مبارکباد بگویم. 🌸 فطرس گفت: ای جبرئیل مرا نیز با خود ببر، شاید که آن حضرت برای من دعا کند تا حق تعالی از من بگذرد. پس جبرئیل او را با خود برداشت و زمانی که به خدمت حضرت رسالت رسید، تهنیت و تحیت گفت و شرح حال فطرس را به عرض رسانید. حضرت فرمود که به او بگو که خود را به این مولود مبارک بمالد و به مکان خود برگردد. ‌فطرس خویشتن را به امام حسین مالید، بال برآورد و این کلمات را گفت و بالا رفت، عرض کرد: یا رسول‌الله همانا زود باشد که این مولود را امت تو شهید کنند و او بر من، به جهت این نعمتی که از او به من رسید، مکافاتی ست که هر که او را زیارت کند، من زیارت او را به حضرت حسین برسانم و هر که بر او سلام کند، من سلام او را برسانم و هر که بر او صلوات بفرستد، من صلوات او را به وی می‌رسانم. و فطرس زمانی که به آسمان بالا رفت، می‌گفت: کیست مثل من؟ و حال آنکه من آزاد کرده‌ی حسین بن‌علی و فاطمه و محمد می‌باشم. 📒کتاب منتهی‌الامال/ شیخ عباس‌قمی/ ص۳۸۸ و ۳۸۹ 🆔 @bibliophil
مهمانی دیگر وقت مهمانی شهید شد. 🌹 با شرمندگی خود چه کنیم😭
مُحَرَّم ... ماه حسين خدانگهدارت! نمی‌دانم دوباره تو را خواهم دید یا نه؟! اما اگر وزیدی و... از سَرِ کوی من گذشتی؛ سلامَم را به اربابم برسان! و اگر این آخرین مُحَرَّمم باشد بگو همیشه برایت مشکی به تَن می کرد و... دوست داشت نامَش... با نام تو عجین شود! گرچه جوانی می‌کرد؛ اما از اعماق وجودش... دل‌بسته‌ی حسین بود! با چای روضه صفا می‌کرد و... سَرَش درد می‌کرد برای نوکری! مُحَرَّم ماهِ اربابم؛ تو را به خدا می‌سپارم و دلم شور می‌زند برای «صفر»ی که... از «سفر» می‌رسد! 🆔 @bibliophil
فصل نوکری تمام شد. اما ما که کارگر فصلی نیستیم که فصلی نوکری کنیم کار نوکر ، نوكريه...! 🆔 @bibliophil