eitaa logo
بغض قلم
739 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
429 ویدیو
42 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر @Adminn_behesht ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
@Maddahionlinمداحی آنلاین - زانوی غم بغل کرده حسین - بنی فاطمه.mp3
زمان: حجم: 9.14M
🔳 (عليه‌السلام) 🌴زانوی غم بغل کرده حسین 🌴داره خون میباره از چشم حسن 🎙 👌بسیار دلنشین 🆔 @bibliophil
خانم سه‌ساله شما طعم جاموندن رو کشیدی! نذار دیر شه! 😭 راوی گوید: چون اسراء را به سمت شام می‌بردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب می‌دادند و بقیه آب را بر روی زمین می‌ریختند و به اسراء نمی‌دادند. دختر خردسال حسین (علیه‌السلام) که فاطمه صغری (رقیه سلام‌الله‌علیها) نام داشت، خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد. ▪️لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند.😭 در مسیر، ناگهان زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها متوجه شد که آن نازدانه از قافله جا مانده است، ▪️لذا صدای گریه‌ آن بانو بلند شد و فریاد برآورد: یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی ▪️ای قوم! شما را به خدا قسم می‌دهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است. همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت: من می‌روم و هر گونه باشد آن دخترک را می‌آورم. 🔻 راوی گوید: من همراه زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه می‌کرد و گاه می‌نشست؛ گاه می‌دوید و بر روی زمین می‌افتاد و فریاد می‌کشید: یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه.... گاه دیگر نمی‌توانست راه برود و بر روی ریگ‌های گرم بیابان می‌غلطید و پاهایش را با دست می‌گرفت. دیدم که تکه‌ای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگ‌ها، به کف پای خود پیچید. 😔 🔻در همین حال بود که زجر به او رسید و با تازیانه‌اش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید: برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم! بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر می‌داد. در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد. چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت.😭 📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۹۹ 📚سرورالمومنین (نسخه خطی) ص۱۶۳ 🆔 @bibliophil
قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه 🆔 @bibliophil
امام‌حسن چیزهایی رو دید که امام حسین ندید. عبدالله‌بن‌‌الحسن هم چیزهایی رو دید که حضرت زینب ندید. 😭😭😭 همین یک خط روضه: عبدالله، اباعبدالله شد. 😭😭 چقدر روضه امشب سنگینه...
قاسم هم‌قد سقا شد. و سقا هم‌قد قاسم.
امام حسن کربلا نبود. عبدالله دست داد. و قاسم سینه‌اش شکست... پسران امام حسن هم زهرایی بودند😭
حرمله خیر نبینی گل من نورس بود چیدن‌ش تیر نمی‌خواست نسیمی بس بود 🆔 @bibliophil
چه زود داریم می‌رسیم به صفحه‌های آخر داستان😭 ما با شنیدن این داستان عاشق شدیم... بمیرم برای بچه‌هایی که باید دل بکنند از داستانی که خودشون زندگی‌ش کردند. بچه‌هایی که باید از قهرمان‌هاشون دل بکنند: از علی‌اکبر (عليه‌السلام) از عباس (عليه‌السلام) از حسین (عليه‌السلام) 🆔 @bibliophil