✍سردار قاسم سلیمانی :
مهم ترین جاذبهای که این جوان ها را به سمت خود میکشاند، جاذبهی شهادت است. جاذبهی شهادت یعنی حیات ابدی. یعنی همین که امام فرمودند: ما از درک مقام شهدا عاجزیم همین بس که آنها عند ربهم یرزقون اند، که پای همه میلنگد در تفسیر و تحلیل و فهم این آیه. اشتیاق به شهادت جاذبهی کوچکی نیست. این تیزهوشی میخواهد، این یک عامل بزرگ و جذاب است مثل یک مدار مغناطیسی عظیم است. انسان های مستعد را به سمت خود میکشد این کاری به فرمان حکومتی ندارد. راه را هم ببندند، راه پیدا میکنند
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️به من دست نزن نامرد!
‼️جیغ النازشاکردوست بین طرفداراش ، وقتی یه مرد به اندامش دست میزنه!
🔺وقتی میگیم فرهنگ حجاب و عفت یک موضوع اجتماعی و برای حفاظت از خود خانم هاست از چه چیزی حرف میزنیم ؟/بسیج رسانه
"شهــ گمنام ــیـد"
❤️ #شهید_محمد_ابراهیم_همت ❤️
وقتی مریض می شدیم ، چه قدر بالای سرمان گریه می ڪرد ، می گفتم حالا از این مریضی نمی میرم ڪه !
انقدر گریه می ڪرد آدم خجالت
می ڪشید زنده بماند .
"شهــ گمنام ــیـد"
🌸داستان تحول دوستی🌸
سلام برعزیزان دلم وخواهران باایمانم
نماز وروزه هاتو قبول درگاه حق ان شاءالله
امیدوارم هرجای ایران هستید سلامت وشاد وموفق باشین
خب منم تحولم رو براتون تعریف کنم
من متولد1384هستم ازاول ازکودکی علاقه ی خاصی به سوره هایی مثل ناس وحمد و...داشتم عادت داشتم قبل خواب با مامان بزرگم بخونمشون.
من متحول شدنم رو برای مونا جون تعریف کردم که چطوری باخواست خدا وکمک اقا صاحب الزمان وبا کانال مونا جون متحول شدم ولی اون قصه ی من مربوط به حجابمه
هرچی که هست توش یه حکمتیه
من شاگرد ممتازم معدلمم ازهفتم تا الان که نهمم20بوده خداروشکر
سال قبل نمیدونم چیشد که استرس عجیبی وجودمو فرا گرفت ترس برم داشت که خدایی نکرده امتحانامو خراب کنم نذر کردم30روز روزه بگیرم البته نتونستم شرمنده ام اگه عمری باشه جبران میکنم وحتما میگیرم
من آخرین روز رجب خیلی خوب یادمه تصمیمم روگرفتم وعزمم رو جزم کردم که برای همیشه نمازم روبخونم وتا الان که یه سال شده دارم میخونم خداروشکر اونم اول وقت گاهی متاسفانه نمیدونم برای درس خوندن زیاده یا کار با گوشی وخستگی هس نماز صبحم قضا میشه امیدوارم خدا ببخشه هممون رو ،این از تحولم برای نماز خوندن
یواش یواش بعد اینکه نماز خوندم شروع شد تسبیح وذکر صلواتمم شروع شد وتسبیح در دست گرفتنم باعث شد یه چن باری بهم بگن شیخ اولا ناراحت میشدم ولی الان عادت کردم
قبلا فقط ماه محرم ها اونم عاشورا وتاسوعا چادر سر میکردم اما بعد اینکه تو ماه رجب که عضو ابن کانال شدم یهو یه حسی بهم گفت تو تاابد چادر باید سرکنی نه فقط محرم بلکه همیشه اول دو دل بودم اما بعد اینکه کلیپ ها ی زیادی رو درباره چادر وحجاب گوش دادم نظرم به کل عوض شد والان محجبه ام وخیلی هم دوسش دارم گاهی وقتی کلیپ درمورد حجاب میبینم در آغوش میکشمش وگریه میکنم واز خدا میخوام اگه خواست حجاب رو ازم بگیره جونمم همون لحظه بگیره
قبل چادرم اثلا ارایش نمیکردم مانتویی بودم ولی نمیدونم چرا ارامش نداشتم ولی الان باچتدرم ارامش دارم مامانم میگفت باید امروزی باشی شیک بپوشی برای اولین لار که سرم کردم بهم گفت شیخ😔دلم شکست وقتی یاد اون لحظه میفتم تازه میفهمم چقدر اقا از بی حجابیه ما دلشون شکسته امیدوارم خدابگذره ازگناهانمون واقا که همیشه برای ما پدری مهربون بودن ماروببخشن
ازخدا میخوام فقط تو ظهور اقا تعجیل کنه ومارو جز اون313یارش قرار بده جلوی پدرمون مهدی ومادرمون زهرا وعمه مون زینب واربابمون حسین وبه ویژه در هنگام حساب رسی ودرمقابل خودش سرافکنده نکنه وزندگی مون رو با شهادت به پایان برسونه ارزوی سعادت روبراتون دارم وخوشحالم خواهران خوبی مثل شما دارم دعاکنید شهید بشیم وهرچه گناه دیگه ای روانجام میدیم دیگه ندیم
یادتون باشه اگه بدترین هم باشیم خدا هیچ وقت مارو از یاد نمیبره
دختر شیعه😎
"شهــ گمنام ــیـد"
26.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از علامه طباطبائي سؤال شد ، چه كنيم امام رضا علیه السلام به ما توجه كند ؟! فرمودند : در بين راه تا حرم بگويد بحق فاطمه ، بحق فاطمه
#علامه_سيدمحمدحسين_طباطبايي_رحمةالله_عليه
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 خاطر داشت چه قدر با مادرش درباره ازدواج های سنتی بحث می کرد و خواستگاری رفتن و
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
شیدا نیم خندی زد و گفت:
- بله. از این که توضیح بیشتری دریافت نکرده بود ناراحت به نظر می رسید. صدای آخ شیدا موجب گردید هومن به سمت آن ها حرکت کند.
چی شد؟! شیدا ابروهایش را از درد در هم کشیده بود. ضیایی توضیح داد:
گاز استریل به زخمشون چسبیده، کندنش دردناکه! | هومن گفت:
تخب کمی بیشتر حوصله به خرج بدید! ا و با این حرف یک صندلی جلو کشید و مقابل شیدا نشست. قیچی را برداشت و با احتیاط اطراف گاز استریل را تا آن جایی که امکان داشت برید و بعد از لایه های آن کم کرد، سپس مقدار زیادی بتادین روی گاز ریخت. در حالی که سرش را بالا می گرفت گفت:
چند لحظه صبر کنید، گاز استریل که خیس بشه راحت جدا می شه . شیدا با قدردانی نگاهش کرد. هومن از فرصت استفاده کرد و پرسید:
-دانشجو هستید؟ شیدا گفت:
-نه تموم کردم.
هومن ابروهایش را بالا انداخت و گفت: -بهتون نمیاد. شیدا لبخندی زد: -کاردانی کامپیوتر خوندم، همش دو سال بود دیگه. - قصد ادامه ندارید؟!
نمی دونم، شاید هم ادامه دادم. هومن در یک لحظه کوتاه گاز را با سرعت کشید. شیدا فرصت داد زدن نداشت، هر چند آن چنان دردی هم نکرد. زخم را به دقت بررسی کرد، | چیز زیاد مهمی نبود می شد بازش گذاشت، ولی در آن صورت شاید... -الان پانسمانش می کنم ولی پس فردا که اومدید نیازی به پانسمان مجدد نخواهد داشت. - اوهوم، اگه خودم بازش کنم دیگه نیازی به مراجعه دوباره نیست.
اوف فکر این جایش را نکرده بود. نوک کفشش را به زمین کوبید و در حین پانسمان مجدد بدون این که چشمش را بلند کند، گفت:
بله، البته اگه خودتون بتونید! | شیدا زیر چشمی نگاهش کرد و گفت:
شاید هم اومدم.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
کارش به اتمام رسیده بود. شیدا ضمن تشکر گفت: - استی گویا پای نیاز خوب نشده خیلی اذیتش می کنه، فکر می کنید لازمه درباره بره دکتر؟! -گفتید عکس از پاش گرفته بودند دیگه، نه؟!
-در این صورت چندان نیازی به مراجعه حضوری نداره. به هر حال ضرب دیده و یه چند روزی درد خواهد داشت، با این همه می شه با پماد یا قرص مسکن دردش رو قابل تحمل تر کرد.
ببخشید، می تونم شماره تون رو بهش بدم؟! هومن نگاه خیره ای به او کرد و گفت:
-مگه شماره ی منو دارید؟ شیدا لبخندی زد و گفت:
نه، ندارم .
این یعنی خیلی محترمانه شماره تون رو بدید!
بسیار خب، تو گوشیتون سیوش می کنید؟! -بله، بفرمایید؟ -یادداشت کنید ...
هومن نفس عمیقی کشید. به چیزی می اندیشید. دیشب بحث داغی در منزل داشتند، آن هم درباره دختر یکی از دوستان پدر، یک بچه، بچه ای که تازه می خواست دیپلم بگیرد. واقعا پدر و مادرش چه فکری کرده بودند؟ می خواست بچه داری کند! چه قدر سلیقه آن ها با سلیقه او تفاوت داشت. او دختری امروزی می خواست، امروزی؟! خودش نیز تعریف کاملی از امروزی نداشت. امروزی یعنی... یعنی چه؟ یعنی کسی که در اجتماع باشد، تحصیل کرده باشد، به خودش نیز برسد! و... و... و... و یک چیز مهم تر؛ می خواست دوستش داشته باشد، از عشق بعد از ازدواج این طور حرف ها حالش به هم می خورد. اصلا مگر ممکن بود؟! اگر این عشق ایجاد نمی شد چه؟! طلاق ؟! نه بابا مگر مغز خر خورده بود؟! یا ما برایت انتخاب می کنیم، یا خودت کسی را معرفی » : عوض این کارها اول عاشق می شد، بعد ازدواج می کرد دیگر! مادر اولتیماتوم داده بود انگار دیگر در آن خانه زیادی شده بود. زود باید تکلیفش مشخص می شد، البته خودش هم بدش نمی آمد ازدواج کند! چرا که نه؟! حالا «! كن که آن ها اصرار دارند، چه ایرادی دارد؟! نگاهش به آرامی روی دست چپ شیدا چرخید، انگشتری در کار نبود! چه خوب! حالا که قرار است کسی را معرفی کند، خب این دختر خوشگل که هست، اجتماعی هم هست، تحصیل کرده هم حالا می شود گفت تحصیلات هم دارد
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸