ای جانِ دلم ابراهیم :)
•
.
رفتـٰار و منش شُهدا را مۍخوانم و
یقین مـےکنم خدا تنھا گُل ها را برایِ
خودش مۍچیند!🌻(:
چھ بد کردهام با خود و احوال خودم
و چقدر فاصلھ انداختھ این نَفْس ،
میان من و راه ِ شُهدا . .💔🚶🏿♂
#رفیقِروزاۍتنھایـےدستمُبگیر . .
"شهــ گمنام ــیـد"
رفتي حال گمنام برگشتي تا كه امروز به حرمت نام گمنامت به خودم اجازه بدهم براي قطره، قطره خوني كه براي وطنم دادي ، به جاي مادرت خاك برسر بريزم وبه جاي خواهري كه امروز نيازمند پشتوانه ي گرم توست شيون سر دهم وبه جاي فرزندت بي قراري كنم و بهانه ي بابا،بابا بگيرم ،به جاي همسرت ناله سر دهم ،وهمچون كوهي قامت خميده ،آرام و متين همچون پدرت اشك بي صدا بريزم
"شهــ گمنام ــیـد"
#معجزه_شهیدمحسن_حججی
یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...
همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم
گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن
خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید
شبی که خبر شهادت شهید حججی رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن
شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه
ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد شهید حججی گفت بغض گلومو فشار میداد و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت
یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد 😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از شهید حججی داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده... باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد. گفتم : چی شده چه خبره
این عکس شهید این رفتارای شما
شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم
کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل علیه السلام هستن
سلام دادم به آقا
آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن
گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده
آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟
یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم
متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده
شروع کردم توبه کردن و استغاثه
توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست
تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود
بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی
روحت شاد و یادت گرامی 🌹
جهت شادی روح شهدا صلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
#شبتون_شهدایی
#شهید_بابک_نوری
شهدا مهمانـ حسینن ....
"شهــ گمنام ــیـد"
📌برات شهادت حاج محمد را حاج قاسم امضا کرد
✍زهرا پورعلی، همسر شهید حجتالاسلام والمسلمین محمد اصلانی:ما ابتدا به راهیان نور و مزار شهدا و طلائیه و شوش رفتیم و سه روز قبل از شهادت به زیارت مزار سردار در کرمان رفتیم. دیدن حال و روز حاج آقا در کنار مزار شهید سلیمانی برایم عجیب بود. خودم هم حال عجیبی داشتم. گفتم این همه عزت را ببینید حاج آقا! مردم برای زیارت مزار ایشان صف میکشند. ما بعد از مرگ به عنوان یک انسان معمولی در طلب این هستیم یکی بیاید و سر مزار ما فاتحهای قرائت کند، اما چه میشود که خدا به یک نفر اینقدر عزت میدهد که اینگونه مردم میآیند سر مزار و فاتحه میخوانند و حاجتهایشان را طلب میکنند. این عزت را خدا به ایشان داده است و خوش به سعادتشان.
حاج آقا گفت، این خفته در خاک از اولیای الهی است و حس خوبی به آدم میدهد. به من گفت، برایم دعا کن. همه را برای خودت نخواه! گفتم، نه حاج آقا انشاءالله خدا حاجت شما را بدهد. نمیدانستم که حاجت ایشان شهادت در آغوش امام رضا (ع) بود این هم به این سرعت. سردار ایشان را پیش خودش برد، برات شهادت حاج آقا را حاج قاسم امضا کرد.
حاج آقا بچههای لشکر فاطمیون را خیلی دوست داشت. همیشه در ایام عید و در فرصتهایی که برای ما پیش میآمد به دیدار خانواده شهدای فاطمیون میرفتیم و به آنها سر میزدیم. میگفت بچههای فاطمیون غریبند و دغدغه آنها را داشت.
خدا را شاکرم که عزتمند به شهادت رسید و در آن مسیری قدم گذاشت که همیشه آرزو داشت. در محضر امام رضا (ع) در حرم مطهر با زبان روزه و به دست تروریستها به خدا رسید. باید بگویم «ما رایت الا جمیلا» ما یکی از سربازان مخلص آقا را از دست دادیم. آنها سربازان مردمی آقا بودند که در همه امور گوش به امر فرمانده خود داشتند./فارس.
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أنا عَطِشٌ وَسَطَ الصَّحراء
ألا تَدُلُّني على عَذْبِ الماء ؟
دُلَّني حُبًّا وتَقَرُّبًا لله
"شهــ گمنام ــیـد"
باشدسهمماازدنیاتڪه
سنگیڪهرویآننوشتهاند
-شهیدگمنام(:💔
❁ ¦↫ #شهیدانه
"شهــ گمنام ــیـد"
درقسمتی ازارتفاع ، فقط یک راه برای عبوربود. محمود را بردم همانجا، گفتم:"دیشب تیربارچی قفل کرده بود، هیچ کس نمی تونست ازاینجا ردبشه" گفت: بریم جلوتر ببینیم چه کاری میتونیم انجام بدیم. رفتیم تا نزدیک سنگرتیربارچی، محمود دوروبر سنگروخوب نگاه کرد، اهسته گفت:اول باید تیربارچی روخفه کنیم، بعدنیروهارو ازدوطرف ارایش بدیم وبزنیم به خط. جورخاصی پرسید: دیگه چه کارباید بکنیم!؟ گفتم چیزدیگه ای به ذهنم نمیرسه گفت: یه کاردیگه باید انجام بدیم گفتم چه کاری؟ با حال عجیبی جواب داد: "توسل" اگر"توسل" نکنیم به هیچ جایی نمی رسیم ( شهید محمود کاوه)
"شهــ گمنام ــیـد"