eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 💠شهیدم کن💠 زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: شهيدم كن... . خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود. بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند. ✳️سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده. 💐مي دانستم دنبال شهادت بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود. ✅شب هاي جمعه مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد. مي گفتم خسته مي شي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد. ❄️من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم. آخر هم جبران كرد... 🌷از خاطرات شهید مهدی عزیزی👇👇 که بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت و حتی لحظه شهادت، تصویر ابراهیم همراهش بود. 📚برگرفته از کتاب مدافعان حرم. اثر گروه شهید هادی.در رفاقت باشهدا باشید. "شهــ گمنام ــیـد"
🏴شهیدی که از تنهایی برای آب نامه می نوشت 🌷دوستان ‏این آقا یوسف ما تو ۶ ماهگی پدرش رو از دست میده، ۶سالگی مادرش، ۸سالگی مادربزرگ، و تو ۱٠سالگی هم تنها برادرش رو ‏توی دنیا کسی براش نموند ‏خودشم ۲٠سالگی تو ⁧ ⁩ به عنوان حاضر بوده و شهید میشه ‏فکر کنید کس و کار خودتونه لطفا قرآن و فاتحه اي هديه كنيد به روح این شهید بزرگوار… ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
✍امام عسکری علیه‌السلام: شیعیان ما در اندوهی دائم به سر می‌برند، تا فرزندم(مهدی)، که پیامبر بشارت ظهورش را داده، ظاهر شود 📚بحارالانوار ج۵۰ص۳۱۷ تا امام عصر(عج) نیایند، غم‌و غصه‌و اندوه برای شیعیان هست حالا هر روزی به یک شکلی "شهــ گمنام ــیـد"
❇️ 🌕شهید مدافع‌حرم ♻️محبت به والدین 🌻فرزند شهید نقل می‌کند: مادر و پدرم عاشق هم بودند. پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک می‌کرد. در خانه غذا درست می‌کرد و ظرف می‌شست. عموی من هم در دوران هشت‌سال دفاع‌مقدس شهید شده است. مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود، طبقه‌ی بالای خانه‌ی پدرم زندگی می‌کرد. صبح به صبح، پدرم می‌رفت بالا، برایش نان داغ می‌برد. گاهی خم می‌شد روی پای مادرش و پای مادربزرگم را می‌بوسید. 🌻دست همه را می‌گرفت. هر کسی به او بدی می‌کرد می‌گفت: «اشکالی ندارد، شما خوب باشید». هرکسی زنگ می‌زد و می‌گفت: «آقای عباسی! گره به کارمان افتاده»، پدرم دستش را می‌گرفت و هر کمکی از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. پدر در فکرِ رفتن به سوریه نبود اما یک خواب باعث شد برود‌. خواب دیده بود که یک راه سبزی‌است و همه دارند می‌روند که انتهایش به حرم حضرت زینب می‌رسد. آنجا دوستانش را که شهید شده بودند، دیده بود که به او گفته بودند "حاج منصور جا نمانی"! ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
هدایت شده از مامان دکترجان
تشرف علی بن مهزیار.mp3
4.46M
علی بن مهزیار که بود؟ داستان تشرف به محضر امام زمان علیه‌السلام از زبان حجت‌الاسلام دکتر قربانی مقدم ⭐️ علی ابن مهزیارت میشم❤️
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈نبرد با سوسک...😁🪳 🎙استاد رائفی پور ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‼️بالاخره مهران را گرفتید؟🤔 🔑در آزادسازی شهر مهران، یکی از بچه‌هاکه دچار موج‌گرفتگی شده بود، بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، دستپاچه از برادری که کنارش بود،‌ پرسید: چکار کردید، بالاخره مهران را گرفتید؟😰 و اون با کمال خونسردی برای اینکه شوخی هم کرده باشد، یا اینکه ببیند چقدر حال طرف سرجایش هست. 😜 گفت: نه! 🤪 بعد او با نگرانی پرسید: چطور؟😨 این همه کشته و مجروح دادیم چی؟😥 چرا نگرفتید؟😰 و اون برادر در جوابش گفت: برای اینکه وقتی شما اونو تحویل داده بودین، رسید نگرفته بودید،😒 ماهم نتونستیم ثابت کنیم که مهران مال ماست.😑 حالا فهمیدی؟!🤨😅 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ ❄️بیا شلمچه❄️ فرزند شهید ملکپور که بعد از تولد پدر به دنیا آمد می‌گفت: سالها بعد و در اواخر دهه هفتاد آرزو داشتم به شلمچه بروم و محل شهادت پدر را ببینم. ✳️یک شب پدر به خوابم آمد و گفت: بیا شلمچه. گفتم من هیچ پولی ندارم. حداقل شصت هزار تومان هزینه دارد. گفت برو از بانک که حساب باز کردی بگیر و بیا. 🔆از خواب بیدار شدم. تعجب کردم. من در بانک ده هزار تومان بیشتر نداشتم‼️ رفتم بانک. شناسنامه و دفترچه را دادم و گفتم: این حساب را میخواهم ببندم. متصدی بانک چند لحظه بعد شصت هزار تومان به من داد. ✅وقتی تعجب من را دید گفت: شما در قرعه کشی پنجاه هزار تومان برنده شدید... 💢آن سفر یکی از عجیبترین سفرهای زندگی من بود. هرجا رفتم عنایت پدر را دیدم... 📗📕📘📙📗📕📘📙📗📕📘📙📗📕 برگرفته از کتاب دیدار با ملائک اثر گروه شهید هادی. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌹دعوا و نماز🌹 با او حرفم شد . تقصیر من بود . همان وقت که دعوا می کردیم مطمئن بودم که حق بامن نیست ، امّا عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم . 🌹🌹 نیم ساعت بعد یکی از بچه ها آمد دنبالم و گفت : « از وقتی بحث تون تموم شده، مرتضی رفته تو اتاق و درو بسته ، نماز می خونه . » 🌹🌹 دو ساعت بعد ، من را دید . آمد جلو ، گرم احوالپرسی کرد . عرق سرد نشست روی پیشانیم ، از خجالت . 🌹🌹 مجموعه خاطرات سید مرتضی آوینی 🌹🌹 "شهــ گمنام ــیـد"
📌درخواست حاج قاسم از دختر فرمانده شهید فاطمیون ✍ام‌البنین حسینی، همسر شهید توسلی:سال ۱۳۹۵ بود که برای زیارت مزار حضرت زینب (س) به سوریه رفتیم. یک روز بعد از استقرارمان به ما اطلاع دادند حاجی می‌خواهد شما و فرزندان شهید را ببیند. خیلی خوشحال شدم، بچه‌ها به شور افتاده بودند. دیدار حاجی برایشان یادآور پدرشان بود. به محضر حاج قاسم رسیدیم، ایشان از ابوحامد و دلاوری‌هایش و از ارزش و اهمیت لشکر فاطمیون سخن گفتند که: «نمی‌توانیم قدر این فاطمیون را بدانیم و هر چه پیش برویم ارزشمندی فاطمیون برای اسلام هویدا می‌شود.» شهید سلیمانی دائم پسرم حامد را در آغوش می‌کشید و سرش را می‌بوسید. حاج قاسم گفت: «ابوحامد انسان ارزنده‌ای بود که زود از دست رفت و این حیف شد برای ما» و در انتها به دخترم طوبی گفت: «برای دوست بابا دعا کن که شهادت قسمتم شود. دخترم گفت واقعاً می‌خواهید بروید پیش بابا! حاج قاسم سرشان را انداختند پایین...» ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹لحظه شهادت شهید حمید باکری از زبان سردار شهید احمد کاظمی🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"