eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍  🔸 فرمانداران در جنگ 😊 همہ دورتادور سفـره نشستہ بـودیم... از گرسنگے نمیدونستیم قاشق را بڪنیم توی دهنمون یا توے چشامون ، فرمانده مقر بالای سنگر نشسته بود. چنـد نفر آدم مهم با لباسای اتو کرده هم دو روبرش نشسته بودند. فرمانـده قبلا گفته بود از بالا مے آیند برای بازرسے این روزهاے آخر آموزشے آبروی منو بخـرید... غذایمـان برنج بود و ... آشپز برای اولین بار خوش اخلاق شده بود. معـاون مقر گاهی مےخندید... اکبر ڪاراته گفت: ڪاشکی بازم بیانـد! حاج بابایے می گفت: آره؛ بلکہ نفسے تازه ڪنیم؛ مُردیم! داشتیم حرف مے زدیم ڪہ آشپـز با یہ فیسں و افادہ اے گفت : برادران عزیز، ڪسی هست کہ غذا بخواد؟ فرمـانـده دوسـت داشت همـه با هـم بگیـم : نہ خیر، سیـر شدیم، دستتون درد نکنه! هنـوز حرفش تمـام نشده بود ڪہ همـہ با هم ، هر سیصـد نفر ، بشقـابامـونو بردیم توے هوا و گفتیم : مَن مَن! بہ من بـِده ! من بازم میخـوام ! ما جیغ و داد مے ڪردیم و فرمانده هر چه آبرو پیش بالایی ها داشت از بین بردیم.... ڪسی آبرو ریزی نڪنہ 😂😂 "شهــــ گمنام ــــید
‍  🔸 فرمانداران در جنگ 😊 همہ دورتادور سفـره نشستہ بـودیم... از گرسنگے نمیدونستیم قاشق را بڪنیم توی دهنمون یا توے چشامون ، فرمانده مقر بالای سنگر نشسته بود. چنـد نفر آدم مهم با لباسای اتو کرده هم دو روبرش نشسته بودند. فرمانـده قبلا گفته بود از بالا مے آیند برای بازرسے این روزهاے آخر آموزشے آبروی منو بخـرید... غذایمـان برنج بود و ... آشپز برای اولین بار خوش اخلاق شده بود. معـاون مقر گاهی مےخندید... اکبر ڪاراته گفت: ڪاشکی بازم بیانـد! حاج بابایے می گفت: آره؛ بلکہ نفسے تازه ڪنیم؛ مُردیم! داشتیم حرف مے زدیم ڪہ آشپـز با یہ فیسں و افادہ اے گفت : برادران عزیز، ڪسی هست کہ غذا بخواد؟ فرمـانـده دوسـت داشت همـه با هـم بگیـم : نہ خیر، سیـر شدیم، دستتون درد نکنه! هنـوز حرفش تمـام نشده بود ڪہ همـہ با هم ، هر سیصـد نفر ، بشقـابامـونو بردیم توے هوا و گفتیم : مَن مَن! بہ من بـِده ! من بازم میخـوام ! ما جیغ و داد مے ڪردیم و فرمانده هر چه آبرو پیش بالایی ها داشت از بین بردیم.... ڪسی آبرو ریزی نڪنہ 😂😂 " شهــــ گمنام ــــید" ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍  🔸 فرمانداران در جنگ 😊 همہ دورتادور سفـره نشستہ بـودیم... از گرسنگے نمیدونستیم قاشق را بڪنیم توی دهنمون یا توے چشامون ، فرمانده مقر بالای سنگر نشسته بود. چنـد نفر آدم مهم با لباسای اتو کرده هم دو روبرش نشسته بودند. فرمانـده قبلا گفته بود از بالا مے آیند برای بازرسے این روزهاے آخر آموزشے آبروی منو بخـرید... غذایمـان برنج بود و ... آشپز برای اولین بار خوش اخلاق شده بود. معـاون مقر گاهی مےخندید... اکبر ڪاراته گفت: ڪاشکی بازم بیانـد! حاج بابایے می گفت: آره؛ بلکہ نفسے تازه ڪنیم؛ مُردیم! داشتیم حرف مے زدیم ڪہ آشپـز با یہ فیسں و افادہ اے گفت : برادران عزیز، ڪسی هست کہ غذا بخواد؟ فرمـانـده دوسـت داشت همـه با هـم بگیـم : نہ خیر، سیـر شدیم، دستتون درد نکنه! هنـوز حرفش تمـام نشده بود ڪہ همـہ با هم ، هر سیصـد نفر ، بشقـابامـونو بردیم توے هوا و گفتیم : مَن مَن! بہ من بـِده ! من بازم میخـوام ! ما جیغ و داد مے ڪردیم و فرمانده هر چه آبرو پیش بالایی ها داشت از بین بردیم.... ڪسی آبرو ریزی نڪنہ 😂😂 "شهــــ گمنام ــــید