سلام امام زمانم💚
دردم به جز وصال تو درمان نمی شود
بی تو عذابِ فاصله آسان نمی شود
افسانه نیست آمدنت، لیک در عیان
این قصه بی حضور تو امکان نمی شود.
#نوای_دلتنگی
@bidary11
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
⚠️ #امام_زمان ارواحنافداه از کارهای ما حرص میخورند.
مثلاً یک پدر میبیند بچهاش رفته طبقهی دوم، لب پنجره ایستاده. این پدر چه حرصی میخورد.
الان پایین میفتد. او هم حواسش نیست، دارد میخندد ادا درمیآورد.
⚠️بسیاری از اعمال روزانهی ما همینطور حرصی به دل امام زمانمان میدهد.
حضرت میفرمایند:
«قَدْ آذانا جُهَلاءُ الشّیعَةِ وَحُمَقاؤُهُمْ» چقدر این جهال شیعه و احمقهایشان ما را اذیت میکنند.
احمق کیست؟ شخصی که کاری میکند براساس عقل نیست. مثل بچهای که رفته لب پنجره ایستاده.
و کسانی که «وَمَنْ دینُهُ جِناحُ الْبَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ» بال پشه و مگس از ایمان اینها بالاتر و بیشتر است. اینها دچار ضعف ایمان هستند.
👈از دید امام زمان ارواحنافداه شخصی که در مجلس #گناه نشسته.
شخصی که تابع همسر گناهکارش است(مثلا بخاطر همسرش حجابش را برمیدارد یا نمازش را ترک میکند)، شخصی که رضایت جامعه، فامیل و حتی پدر و مادر را به رضایت خدا ترجیح میدهد، این شخصی است که حضرت میفرمایند: وزن بال پشه از #ایمان اینها بیشتر است.
✴️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
@bidary11
ما مدعیان، دلی خزانی داریم
با حضرت دجال، تبانی داریم
با مدعی ندبه و اشک و آهیم
این جمعه نیا، جام جهانی داریم!
سلام امام غریبم💔
@bidary11
#خودسازی
👌ما اگر ظهور امام زمان ارواحنافداه میخواهیم، از ته دل بخواهیم و همراه با عمل صالح بخواهیم، نه فقط لقلقه زبانمان «اللّهم عجّل لولیّک الفرج» باشد.
پشت ماشین مینویسند، روی در و دیوار مینویسند، ما هم عادت کردیم که باید بگوییم: «اللّهم عجّل لولیّک الفرج».
🔺باید همراه و توأم با عمل صالح باشد. یعنی خودمان را اصلاح کنیم.
امام زمان ارواحنافداه چه وقت شاد هستند؟
وقتی میبینند حتّی یک صفت رذیله در شما دفع، تزکیه و خوب میشود. امام زمان شما هم شاد میشود میفرماید: این شیعهی من نجات پیدا کرد.
🌟استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
@bidary11
آقاجانم سلام ❤️
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
#نوای_دلتنگی
@bidary11
#کم_حرف_زدن
❗️خدای تعالی میفرماید: من دو تا مَلِک برايتان قرار دادم،
«ما یَلفِظُ مِن قَول» (سوره ق/١٨)
👈لفظی از زبانتان بیرون نمیآید،
«إلاّ لَدَیهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»
👈مگر اینکه دو تا ملک اینها را ضبط میکند.
‼️اینها را باور کنید، اینها را چون باور نداریم هر کاری که دلمان میخواهد میکنیم!!!
💢حضرت آیت الله ابطحی رحمة الله علیه
@bidary11
#کم_حرف_زدن
🌟آقا امیرالمؤمنین علیہالسلام:
🧨هرکس بداند که نسبت به سخن گفتنش هم مورد بازخواست قرار خواهد گرفت، پس سخن را کوتاه کند.
📚غررالحکم، ج۵، ص۲۳۲
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
☘شیخ غلامرضا یزدی (٧): 💥از خصوصیات مردان خدا این است که نه تنها از دین و ایمان خود مراقبت می کنند و
☘شیخ غلامرضا یزدی (٨):
✨خدمتکار منزل شیخ نقل می کرد: زمانی در یزد هفت شبانه روز باران آمد و بسیاری از بناهای خشت و گلی فرو ریخت و مردم به آب انبارها و ساختمان های آجری پناه بردند.
✨شب هفتم بود که در نیمه های شب دیدم حاج شیخ عمامه شان را برداشته اند و زیر باران، وسط حیاط ایستاده اند و با صدای بلند تضرّع می کنند و می گویند: ای خدا، همه مردم به دنبال کسب و کار و طاعت و عبادتند، در این شهر فقط غلامرضا گناه کار است.
اگر این باران برای عذاب غلامرضا است تو او را ببخش.
درست نیمساعت بعد از دعای شیخ، ابرها به حرکت در می آیند و باران هفت روزه پایان می یابد.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
📗پرواز در ملکوت
@bidary11
💖صلی الله علیک یا بقیةالله
ماییم و دعا برای آقا، هر شب
ماییم و شب و ستارهها و کوکب
تا صبح ظهور منتظر میمانیم
هر لحظه دعای ماست: عجل یا رب!
#نوای_دلتنگی
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
☘شیخ غلامرضا یزدی (٨): ✨خدمتکار منزل شیخ نقل می کرد: زمانی در یزد هفت شبانه روز باران آمد و بسیاری
☘شیخ غلامرضا یزدی (٩):
💥آقا سید علی طباطبایی عقدایی نقل میکند که: زمانی از یزد به قم رفتم، مأمورین رضاشاه مرا مانند سایر طلاب گرفتند و برای خدمت سربازی به پادگان باغ شاه تهران بردند، در آنجا در مرحله ای از معاینه پزشکی به اشخاص می گفتند لخت شوید، وقتی نوبت به من رسید حیا مانع از آن شد که اطاعت کنم، لذا مرا در اتاقی زندانی کردند.
در آن حال اسارت و در ظلمات زندان، یک دفعه قلبم متوجه وجود مقدس آقا امام زمان علیه السلام شد و و با چشم گریان به وجود نازنینش متوسل شدم و از حضرتش خواستم تا مرا از این مخمصه نجات دهد،
⚡️⚡️⚡️
✨در همین حال توسل بودم که یک دفعه دیدم درب اتاق باز شد و شیخ غلامرضا داخل شد و فرمود: سیدعلی بیا برویم.
من که مبهوت بودم که شیخ چگونه در مقابل آن همه نگهبان و سرباز پادگان توانسته خود را به من برساند و چطور در را به رویم گشوده، سریعا به دنبالش حرکت کردم، شیخ مرا از سالنی عبور داد که پر از افسران و درجه داران بود، ولی آنها هیچ حرفی به ما نزدند، گویا هیچ کس ما را نمی دید. ما از داخل پادگان خارج شده، به دژبانی رسیدیم، ولی در کمال تعجب دژبان ها هم هیچ عکس العملی در برابر ما نشان ندادند و ما به راحتی از پادگان بیرون رفتیم،
⚡️⚡️⚡️
✨وقتی از پادگان دور شدیم، شیخ غلامرضا به من گفت: برو به قم و دَرست را بخوان، هیچ کس با تو کاری ندارد و راه قم را به من نشان داد، من که هنوز گیج و مبهوت بودم خواستم از شیخ سوال کنم که شما چه طور ماجرای ما رافهمیدید؟
همین که رویم را برگرداندم دیدم شیخ نیست.
آری وقتی انسان با امام زمانش ، ارتباط روحی عمیقی داشته باشد و روحش به روح امام متصل شود ، به امر امام، مأمور انجام وظایف مهمی می شود و برای او غیبت و ظهور امام علیه السلام تفاوتی ندارد و همیشه در خدمت امام زمانش می باشد هر چند به حسب ظاهر مثل بقیه مردم، آن حضرت را نبیند.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@bidary11
سلام امام زمانم💚
ای سايہ ات هميشه روی سرم بيا
ای با نگاه خود همہ جا ياورم بيا
طوفان معصيت به درون میکشد مرا
تا موج آب رد نشده از سرم بيـــا
#نوای_دلتنگی
@bidary11
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
#تشرفات (قسمت اول):
💥آیةالله سید مسلم موسوی خلخالی نقل کرده اند که:
در محضر مبارک حضرت آیةالله بروجردی بودیم که به ایشان عرض شد: خانمی که اخیرا از عتبات عالیات برگشته اند، اصرار دارند برای بیان مطالبی به محضر مبارکتان برسند. آقا پس از مکثی فرمود؛ اگر اصرار دارند اشکالی ندارد، بیایند، پس از لحظاتی خانمی با وقار و حجاب کامل به محضر آیةالله برجردی مشرف شده و اظهار داشت:
✨💫✨
با جمعی از مؤمنین به زیارت عتبات مقدسه در عراق رفته بودیم، پس از زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام و سایر شهداء مشتاق زیارت مرقد جناب حر شدم و چون نمیخواستم کسی را برای همراهی خود مجبور کنم، تصمیم گرفتم به تنهایی آنجا مشرف شوم، کنار خیابان ایستاده بودم که یک تاکسی جلوی پای من ترمز کرد، از راننده درخواست کردم دربست مرا به بارگاه جناب حرّ برساند، راننده موافقت کرد و من در صندلی عقب نشستم.
✨💫✨
پس از طی مسافتی در خارج ازشهر، ناگاه تاکسی به راه انحرافی رفت و در یک جادهٔ سربالایی حرکت کرد. من از خلوت بودن جاده و انحراف مسیر احساس ترس کردم و گفتم چه اشتباهی کردم که به تنهایی آن هم در کشور بیگانه، ماشین دربست گرفتم. سخت ترسیده بودم، اگر میخواستم فریاد هم بکشم کسی صدای مرا نمی شنید، هیچ راه گریزی نداشتم، ناچار خود را به دست تقدیر سپردم، راننده در یک نقطه بلندی ماشین را نگه داشت و با اشارهٔ سر و دست به من فهماند که ماشین خراب شده و می رود که از پایین تپه کسی را برای تعمیر ماشین بیاورد. پس از لحظاتی دیدم به همراه دو مرد عرب به سمت تاکسی می آیند...
ادامه دارد.
@bidary11