🔔عنوان بندی مطالب، جهت سهولت دسترسی به موضوعات مطرح شده در کانال ⬇️
💠 #تزکیه_نفس (بسیار مهم)
💠 #بیداری_از_خواب_غفلت (مهم)
💠مطالبی پیرامون #مظلومیت_امام_زمان (لطفا حتما بخوانید)
💠 #تشرفات
💠 #کلام_نورانی_استاد (فرمایشات ناب اساتید اخلاق)
💠 #استاد_لازم_است
💠 #نکات_کلیدی_کوتاه
💠مطالبی حائز اهمیت درباره #عالم_ارواح و #عالم_ذر و #امتحان_دنیا از فرمایشات اساتید محترم
💠 مطالب و موضوعاتی به نیّت #تقرب_به_امام_زمان که بصورت هفتگی ارائه شده است. (موضوعات مطرح شده: دائم الوضو بودن، نماز اول وقت، خواندن قرآن، ترک #گناه و رعایت #تقوا ، رعایت #ادب ، کنترل نگاه، ترک #غیبت ، ترک #دروغ ، احترام به پدر و مادر، #حجاب و عفاف، #همسرداری ، #خوش_اخلاقی ، #وفای_به_عهد *مهم* )
💠 #راهکارهای_تقویت_ایمان
💠 #دعا_برای_فرج (پیامهای حضرت)
💠 #انتظار (وظایف منتظران)
💠مطالبی در مورد #روح انسان و اهمیت آن بر جسم که در بحث #بیداری آمده است و حائز اهمیت است.
💠مطالب مهمی جهت #آمادگی_برای_ظهور
💠 #خودسازی
💠 #علائم_ظهور
💠 #ادب محضر امام زمان ارواحنافداه
💠 #شرح_حال_اولیاء_خدا
💠#پرسش_پاسخ
💠 #مناجات_با_امام_زمان
💠#پیامهای_شما
💠راهکارهایی برای درمان رذایل اخلاقی:
#غضب
#حسد
#حسادت
#بخيل
#بخل
#حرص
#تکبر
#سوء_ظن
#ریا
#وسواس
#کم_حرف_زدن
آدرس کانال بیداری از خواب غفلت در تلگرام👇
@bidary1
〰➕〰➕〰➕〰➕〰
☘انتقادات و پیشنهادات شما بزرگواران ↙️
@bidari1
#تشرفات (قسمت اول)
جناب جناب آقای مشهدی امیر که از دوستان مورد اعتماد و از ارادتمندان آقا امام زمان هستند نقل میکنند: یکی از شبهای سال ۷۶ وقتی در تهران بودم شنیدم زن داییم که علی اللهی بود و در کرمانشاه هستند، مریض شدهاند به طوری که میخواستند ایشان را به بیمارستان ببرند. من از نوع بیماری ایشان بیخبر بودم فقط میدانم زمین گیر شده بود. شب که میخواستم بخوابم چند دقیقهای با پروردگارم صحبت کردم. بعد یک دفعه به یاد مهربانیهای این خانم افتادم. ایشان به من احترام میگذاشت.
✨💫✨
با اینکه از من خیلی بزرگتر بود من همیشه از معنویات برایشان صحبت میکردم و در ایشان چیزی میدیدم که اطرافیانش نداشتند و آن محبت و علاقه به خدا بود. خیلی نسبت به معنویات علاقه نشان میداد. مریض و رنجور بودن ایشان مرا ناراحت کرده بود. لذا عرض کردم: خدایا این بنده تو مریض شده است اگر صلاح میدانی به وسیله بهترین اولیاء خودت ایشان را شفا عنایت بفرما. این دعا را خالصانه کردم و دوست داشتم آنها نفهمند من چنین دعایی کردهام. بعد هم خوابیدم.
✨💫✨
صبح که شد داییم از کرمانشاه تلفن زد و گفت: زن دایی میخواهد با تو صحبت کند. ایشان گفت: برای شما پیغامی دارم. نزدیکیهای صبح حالم خیلی بد بود ولی خوابم برد در خواب دیدم آفتاب دارد طلوع یا غروب میکند، بعد از توی آن سایهای پدیدار شد و شخصی جلو آمد. من و خواهرم نگاه میکردیم. ایشان سیدی خیلی با عظمت بود. فکر کردم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. دیدم خیلی جوان است. یک دفعه فکر کردم شاید ایشان امیر عرب هستند. بعد متوجه شدم که این همان امام زمان است که شیعیان میگویند.
✨💫✨
خیلی هیجان زده شده بودم. به خواهرم گفتم میبینی امام زمان است. ای جانم فدای شما! فقط صدا میزدم: یا امام زمان بیا! تو را به خدا بیا در حالی که هیچ وقت درباره غیبت ایشان و ضرورت ظهورشان فکر نکرده بودم. فقط اینطور فهمیدم که ایشان باید هرچه زودتر ظهور نماید. همانطور که صدا میزدم، ایشان نزدیکتر شدند و از دور به حالت اینکه مرا لمس کنند دستشان را تکان دادند. بعد از من جدا شدند و در اثر سر و صدای من دوباره به طرف آفتاب رفتند و محو شدند. من هم گریه میکردم. فقط تعجب میکردم که اگر ایشان بیش از هزار سال دارند پس چرا مثل جوانهای ۲۴ ساله هستند صبح بیدار شدم و غافل از اینکه....
ادامه دارد...
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول) جناب جناب آقای مشهدی امیر که از دوستان مورد اعتماد و از ارادتمندان آقا امام زما
#تشرفات (قسمت دوم)
صبح بیدار شدم و غافل از اینکه حالم خوب شده، لباسهایی را شستم و به طرف بالکن رفتم تا آنها را روی طناب پهن کنم. ناگهان آفتاب را که از پشت کوه در آمده بود دیدم. دیدم همان جوان با همان عظمت آمد و فرمود: دیدی شما را شفا دادیم! من هم عرض کردم: حالا من چه کار کنم؟! فرمودند: به فلانی (و نام من را برده بودند) سلام برسان و بگو: مگر از من به خدا کسی نزدیکتر هست که دعایت را مستجاب کند!
✨💫✨
بعد هم رفتند. الان هم زنگ زدم که پیغام ایشان را به شما برسانم، نمیدانم معنی آن چیست. من هم به او گفتم: میبینید چه امام مهربانی داریم! شما چون به امیرالمومنین علیهالسلام محبت دارید فرزند ایشان هم مثل ایشان هستند و نگذاشتند کار شما به بیمارستان بکشد. به امام زمانتان بیشتر توجه کنید. او امام همه است. شما همه شیعه هستید خودتان را علی اللهی ندانید.
✨💫✨
بعد هم خداحافظی کردم دیگر نتوانستم جلوی گریههایم را بگیرم، از آقا امام زمان معذرت خواستم و تشکر کردم و برای پیشرفت روحیات خودم از ایشان کمک خواستم. تا چند روز این توجه و سلام حضرت در من حالت نشاط روحی ایجاد کرده بود و دوست داشتم به همه بگویم که حضرت به من سلام رساندند و پس از آن بیشتر به یاد ایشان بودم و روز به روز به ایشان از نظر روحی نزدیکتر میشوم.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
📗عنایات حضرت ولیعصر ارواحنافداه ص ٣٨٧
@bidary11
#تشرفات
💥یکی از متدینین صالح نقل می کند: در ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۱ ه.ق در سر سفره افطار، به محضر مبارک حضرت بقیة الله ارواحنا فداه مشرف شدم، آن حضرت مطالبی به من فرمودند که آنچه مناسب نقل است، این است که فرمودند: "این دعا را زیاد بخوانید: "اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر..."( که در دراعمال ماه رمضان نقل شده)
و فرمودند: "جدم رسول اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است این دعا را در ماه رمضان بخوانید برای این است که استجابت این دعا صد در صد در زمان ظهور خواهد بود و در حقیقت این دعایی است که برای ظهور و #فرج ما خوانده می شود."
✨💫✨
زیرا در زمان قبل از ظهور غیر ممکن است که به کلی فقر و گرسنگی و کرب و ناراحتی از میان تمام مردم جهان برداشته شود، هیچ اسیری در عالم نباشد و تمام امور مسلمانان اصلاح شود و ...
👈لذا آن حضرت فرمودند: *به شیعیان بگویید این دعا را که در حقیقت دعا برای ظهور ماست، زیاد بخوانند.*
📗مجله منتطران شماره ۱۳ ص ۲۷
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
@bidary11
#تشرفات (قسمت اول):
💥حاج آقا مهدوی اراکی قضیه ملاقات خود را چنین نقل می کند:
عمری آرزوی زیارت خانه خدا را داشتم، اما نه زیارتی بی توجه و بدون معرفت، بلکه دوست داشتم زیارتی نصیبم شود که حال توجه خوبی داشته باشم و لیاقت ملاقات با امام زمانم را هم پیدا کنم. سالها گذشت ولی این توفیق نصیبم نشد تا اینکه بالاخره این لطف شامل حالم شد و علت اصلی این توفیقات را بیشتر در یک چیز می دانم و آن خدمتی بود که به یک پیرمرد تنها و از پا افتاده کردم و او در عوض برایم دعا کرد.
✨💫✨
اما جریان ملاقات از این قرار بود: از ابتدای سفر نیتم دیدن روی امام زمانم بود، در مدینه آرامش خوبی داشتم و اصلا نگرانی نداشتم، تمام کارها و برنامه های زیارتی را بخوبی انجام دادیم و بسوی مکه حرکت کردیم.
تا قدم در مکه گذاشتیم، دلم متحول شد، خیلی متلاطم بودم و دیگر آن آرامش را نداشتم، دلم دنبال گمشده ای می گشت. حال عجیبی داشتم، چند روزی گذشت، خبری نشد، عطشم برای دیدار محبوبم شدیدتر شده بود و هر لحظه به فکر آقا امام زمانم بودم. وقتی همراه همسرم برای طواف خانه خدا رفتیم...
🔺ادامه دارد.
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول): 💥حاج آقا مهدوی اراکی قضیه ملاقات خود را چنین نقل می کند: عمری آرزوی زیارت خانه
#تشرفات (قسمت دوم):
💥وقتی همراه همسرم برای طواف خانه خدا رفتیم، چون من حال و هوایی داشتم که زیاد حواسم به تعداد دور زدن ها نبود، لذا به خانمم گفتم شما با تسبیح هفت مرتبه طواف را حساب کن و وقتی هفت بار شد من را خبر کن و با دست به من بزن تا از دور خارج شویم.
همینطور مشغول طواف بودیم که ناگهان عربی تصادفی به من زد و من فکر کردم خانمم با دست به من اشاره کرده که هفت دور تمام شده در حالی که دور هفتم نشده بود، لذا برگشتم به خانمم گفتم هنوز که هفت بار تمام نشده، خانمم گفت من نبودم.
✨💫✨
ناگهان در همین حال سید بسیار زیبایی را دیدم، قبای بلند به تن پوشیده بود و عمامه مشکی بر سر نهاده بود با قدی بلند و گردنی زیبا و کشیده و چهره ای ملکوتی و دلنشین، آقا رو به من کرده و با من چند کلمه ای صحبت نمودند. من آن موقع محو جمال و کمال آقا بودم و به چیز دیگر توجه نداشتم. چند لحظه با آقا مشغول طواف بودیم، شخصی حواس من را پرت کرد،تا سرم را برگرداندم دیگر آقا را ندیدم!
✨💫✨
یک لحظه به خود آمدم که خدایا این سید بزرگوار که بود؟
آنگاه متوجه شدم و به دلم یقین شد که او همان کهف حصین و نور مبین و کشتی نجات انسانها حضرت حجة بن الحسن علیه السلام بوده و من به لطف خدا توفیق تشرف به محضر او را پیدا کرده ام.
📗ملاقات با امام زمان در عصر حاضر ص ۱۳۷
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
#تشرفات (قسمت اول)
جناب حجه الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام قضیه زیر را چنین نقل فرموده اند:
از جمله افرادی که به عنایت صاحب الامر از مرض و کسالت نجات پیدا کرده و من شرح حالتی را مختصرا در کرامت ۱۰۸، دفتر ثبت کرامات مسجد جمکران دیدم، جناب آقای جاوید است و چون مطلبی را به عنوان توضیح مطلب احتیاج داشتم آدرسی که خود داده بودند به منزلش رفتم و از نزدیک او را ملاقات کردم. اینک تمام قضیه را از زبان خودش می خوانید:
✨💫✨
سال ۱۳۶۵ شمسی که در عملیات کربلای ۵ مجروح شدم، علاوه بر ناراحتی های تنفسی و اعصابی، هر دو گوشم کر شد، یعنی یکی از گوش هایم پرده است پاره شد به نحوی که قابل عمل نبود و گوش دیگرم عصب شنواییش قطع شد. مرا به بیمارستان بقایی در اهواز بردند. دکترهای آنجا عذر خواهی کردند و گفتند:" امکانات لازم را نداریم، هر چه زودتر او را به تهران برسانید."
✨💫✨
مرا به بیمارستان نجمیه در تهران منتقل کردند. آنجا دکتر ها جوابم کردند و گفتند: "قابل علاج نیست." دو مرتبه مرا از آن بیمارستان به بیمارستان (طالقانی) انتقال دادند و در بخش اعصاب بستری کردند. در رابطه با کری گوشم، دکتر ها گفتند: "امکان عمل جراحی وجود ندارد و می ترسیم دست بزنیم کار وخیم تر شود." در نتیجه آنها نیز مایوس بودند. ظهر یکی از روز ها که به مسجد بیمارستان طالقانی رفتم، دیدم مسجد را کاملا زینت کرده اند. پرسیدم: " شب میلاد صاحب الزمان، حضرت مهدی علیه السلام است."...
ادامه دارد
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول) جناب حجه الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلا
#تشرفات (قسمت دوم)
خوشحال شدم، بعد از ظهر به مسئول بخش گفتم: اجازه دارم امشب در مراسم جشن مسجد شرکت کنم؟ گفت: برای چه؟ گفتم: شاید آقا نظر لطفی کند و مورد عنایت قرار گیرم و شفا پیدا کنم. گفت: آقای جاوید شما آدم تحصیل کرده ای هستی و من در این مدت متوجه شدم که به چند زبان آشنایی کامل داری، شما چرا از این حرف ها میزنی؟! اگر این خبر ها بود که این همه تخت در بیمارستانها نبود...!
✨💫✨
به گفتارش اعتنا نکردم و گفتم: فقط خواستم شما را در جریان قرار داده باشم. گفت: من برای خودت می گویم، صاحب اختیاری... شب به مسجد رفتم و در جشن آقا شرکت کردم و با حالت کری و ناتوانی چند بیت شعری هم متناسب ولادت با سعادت منجی انسانها خواندم و توسل به وجود نازنینش پیدا کردم و اینطور حدیث نفس می کردم:
✨💫✨
«آقا من اگر ۷۰ مرتبه هم بمیرم و زنده شوم در راه اسلام و قرآن و شما باکم نیست و دوست دارم شهادت در رکاب شما نصیبم شود، اما برای اینکه دشمنانت شما را بشناسند و بیدار شوند، شما عنایتی بفرمایید.» شب که خوابیدم، در عالم رویا دیدم، در مسجد هویزه هستم و بچه های جبهه دورم جمع اند. نشسته بودیم؛ ناگاه صدایی بلند شد: آقا آمد! صاحب الزمان علیه السلام تشریف آورده اند! همه از جا بلند شدیم و آمدیم آقا را زیارت کنیم که از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم، دیدم...
ادامه دارد
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت دوم) خوشحال شدم، بعد از ظهر به مسئول بخش گفتم: اجازه دارم امشب در مراسم جشن مسجد شرک
#تشرفات (قسمت سوم)
وقتی بیدار شدم، دیدم در اتاق بخش اعصاب بیمارستان طالقانی هستم نه هویزه، اما حالت وجد و سروری در خود احساس کردم و این که امیدوار باشم این خواب اثراتی دارد. اول صبح همان روز، پرستار به عادت همیشه آمد و دارو داد، وقتی از اتاق بیرون رفت و درب اتاق را بست، متوجه شدم برای اولین بار صدای درب را شنیدم، خیلی تعجب کردم. به رئیس بخش مراجعه کردم و گفتم: مرا به بخش گوش و حلق و بینی ببرید، مثل اینکه گوشم صدا می شنود.
✨💫✨
مرا آنجا بردند و پس از معاینه دکتر متخصص گفت: بحمدلله، پرده گوش، جوش خورده و باید کاملا مواظب باشی، حمام نروی، آب به آن نرسانی و... و ضمنا تحت مراقبت باشی و مرتب ما را در جریان قرار دهی.
اول دستور سمعکی هم به من دادند، اما الان که با شما صحبت می کنم بحمدلله خوب خوبم و بدون سمعک می شنوم.
✨💫✨
نویسنده (جناب آقای قاضی زاهدی) گوید: من خود العیان دیدم که به عنایت آقا امام زمان علیه السلام، آقای جاوید گوشش کاملا شنوایی دارد و مثل افراد معمولی صدا ها را درک می کند، و تمام مدارک دوره درمان او در بیمارستان مشار الیه موجود است.
این موضوع را ایشان در شب ۱۷ رمضان المبارک ۱۴۱۵ برابر ۲۷ بهمن ۷۳، در دفتر ثبت کرامات مسجد جمکران، به خط خود نوشته و نویسنده در روز پنجشنبه۷۴/۲/۲۵ با ایشان ملاقات داشته است.
📚مجله منتظران شماره ۴۹
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
#تشرفات
✍این خاطره را شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو برای آزاده شهید حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی نقل کرده اند:
یک بار مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه رودخانه وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم. آب موج می زد بر سر ما و من دیدم با زن و بچه نمی توانم عبور کنم. راه بر گشت هم نبود، چون همه جا در ایران دنبال من بودند. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان ارواحنافداه شدیم. نمی دانم چه طور توسل پیدا کردیم گفتیم: آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب در نمانند، آقا! اگر من مقصرم این ها تقصیری ندارند.
✨💫✨
در همان وقت اسب سواری رسید و از ما سوال کرد این جا چه می کنید؟ گفتم: می خواهیم از آ ب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینه ی خودش گرفت، من پشت سر او، خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به آب؛ در حالی که اسب شنا می کرد راه نمی رفت. آن طرف آب ما را گذاشتند زمین. من سجده شکری به جا آوردم و در همان حال گفتم بهتر است از او بیشتر تشکر کنم. از سجده برخاستم دیدم اسب سوار نیست و رفته است در همین حال به خودم گفتم لباس هایمان را دربیاوریم تا خشک شود نگاه کردیم دیدیم به لباس هایمان یک قطره آب هم نریخته است! به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است. دو مرتبه به سجده شکر افتادم و حالت خاصی به من دست داد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@bidary11
#تشرفات (قسمت اول)
شیخ ابراهیم ترک روضه خوان از بزرگان و صلحایی است که سالها در مجاورت ناحیه مقدّسه بوده و از ارادتمندان حضرت بقیةاللَّه به شمار میرفت که معروف بود به شیخ ابراهیم صاحب الزمانی. ایشان نقل میکند که سالی در بازگشت از سفر زیارت امام رضا علیه السلام به سمت عراق و نجف اشرف، یکی از سادات که همراه با من از رشت به ترکستان حرکت میکرد، یک لنگه جوال ابریشم به من داد تا در پایان سفر به او برسانم و خود از طریق خاک ایران حرکت کرد. ما از کنار رود ارس حرکت میکردیم و مسیر ما چند فرسخ میان خاک روسیه بود.
✨💫✨
در آن زمان، ورود ابریشم به خاک روسیه ممنوع و نیاز به اجازه مخصوص داشت و من از این امر آگاه نبودم. ناگهان در بین راه چهار نفر از مأموران روس، مسلّح از لابلای درختها بیرون آمده و به ما دستور توقّف دادند. مکاریِ ما (شخص صاحب چارپا که آن را کرایه میدهد و خود نیز راهنمایی میکند) ترک مؤمنی بود به ایشان گفت: این شخص آخوند است و ما جنس گمرکی نداریم.
چنان با چوب به پای او زدند که فریادی کشید و همان جا به زمین افتاد. سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب میپرسیدند: ابریشم داری؟
ادامه دارد...
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول) شیخ ابراهیم ترک روضه خوان از بزرگان و صلحایی است که سالها در مجاورت ناحیه مقدّ
#تشرفات (قسمت دوم)
سپس به نزدیک من که فقط با همسر و فرزند کوچکم بودم آمدند و گفتند: بارها را باز کن و در حین جستجو مرتب میپرسیدند: ابریشم داری؟ همه لباسها و بقچهها و وسایل شخصی ما را نگاه کردند و چون دیدم که اکنون است که جوال ابریشم را باز کنند، نگران شده، قرآن را در دست گرفته و به حضرت حجّت علیه السلام متوسّل شدم و عرض کردم که در این بیابان، تنها پناه ما تو هستی و نگرانی من بیشتر به خاطر همسر و فرزندم است که در این بیابان با وجود این کافران به آنها چه خواهد گذشت.
✨💫✨
در هر حال گوشه ای ایستادم و منتظر عاقبت کار خود شدم، چون آن چهار نفر به لنگه ابریشم رسیدند، یکی یکی ابریشمهای خوب و خوش رنگ را در میآوردند و به هم میگفتند: این چیست؟ و به کناری میانداختند، تا آن که همه را جستجو کرده و چون چیزی پیدا نکردند، به من گفتند: اسباب هایت را جمع کن و برو! من اسبابها را جمع کردم و چون نمی توانستم آن را روی مرکب بگذارم به سراغ مکاری رفتم. پای مکاری به شدّت متورّم شده بود. به او گفتم: برخیز! گفت: نمی توانم، پایم شکسته و به زودی در این بیابان میمیرم.
✨💫✨
فریاد زدم: بگو یا صاحب الزمان و برخیز! و اشکم در آن لحظه سرازیر بود. گفت: ممکن نیست و نمی توانم. دست او را گرفتم و گفتم: بگو یا صاحب الزمان و او را بلند کردم، آهسته پای خود را روی زمین گذاشت و با پایی مانند مشک لبریز و خیک باد کرده به راه افتاد. مأمورین نیز ایستاده و ما را نگاه میکردند. چون چند قدم راه رفتیم، پای او خوب شد و مانند مشکی که سر او را باز کنند، تورّم پای او خوابید. ...
ادامه دارد ...
@bidary11