دلنوشته ای به زنان تاریخ:
من یک زنم !...
زنی که
زندگی و آزادیام را مدیون
مردی با صداقت، مهربان و بی آلایش به نام محمد هستم...
او از روزی که انتخاب شد،
نگرانیهایش برای من تمامی نداشت،
بر روی شانهی زنها هزاران بار سنگین بود .
که او همه را برداشت،
و گفت زن گل است، و حیف از گل که در باغ بی حصار و در سوز سرمای نگاه ها پژمرده شود...
او به من تاجی درخشنده هدیه داد،
و به دست کوثرانه دخترش روی سرم گذاشت...
من از همان روز شدم ،
یک بانویِ مسلمانِ محجبه...
و
تاج زیبای بندگی را بر سر گذاشتم..
حجاب یک پارچه برای پوشاندن سرم نبود.
یک باور قلبی بود که من آن را نیوشیدم
او مرا از خیلی چیزها پوشاند و نگهبانم شد...
حجاب یک
دستور دست و پاگیر و خشک دینی نبود،
همان کلید آزادی بود.
که از اعماق زندان های تاریک و سردِ تاریخ که جسم و تنِ زن را با رؤیای آزادی حبس کرده بودند، و هر روز از او جلوه ای دیگر میخواستند به دستم رسیده بود...
محمد برای من کرامت و شأن اجتماعی آورد.
محمد برای من عزت نفس آورد.
محمد برای من شناخته شدن در جامعه به عفاف را آورد.
محمد برای من رها شدن از قید و بند عروسک بودن را آورد.
محمد برای من نشاط مؤمنانه و زیبایی اندیشه آورد...
محمد برای من یک پوشش قدرتمند آورد...
محمد برای من یک رمز ورود به موفقیتهای مختلف، بدون نمایش زیباییهای جسم را آورد...
محمد برای من آرامشی عمیق از جنس گلهای محمدی آورد...
من بدون #حجاب فقط یک زن بودم،
اما #محمد از نزد خدای خودش
برایم، زندگی و آزادی آورد...
#سحر_شهریاری
@bidary_ir
چادرت بانو
یک سفر طولانی و سخت در دلِ تاریخ داشته...
اما در برابر تمام بغضها و کینهها،
سربلند ایستاده و هیچ وقت از شکوه و وقارش، از یک تنه ایستادنش در مسیر حق، خسته نشده...
او
از نزدیکی خیمه های نیم سوخته یازدهم محرم
و خرابههای شام
گذر کرده...
از بین خاک و خونِ مظلومان گوهرشاد...
و از میان بغض هزاران زنی
که در شرق و غرب عالم
به جرم محجبه بودن تهدید یا شهید شدهاند...
چه جوانانی که پای حفظ این مسافر سربلند دورانها خون داده اند، سر داده اند
که دست کسی به سمت روسری و چادر زنی نرود...
و چه حسودان بی اراده ای
که برای زمین زدنش، برای از سر برداشتنش
پول ها خرج کرده و نقشه ها کشیدهاند
و به دختران ما آدرس غلط داده اند...
تو ماهی بانو!
در چادر شب میدرخشی...
مهتاب دلهای گمکرده راه باش و همیشه قدرش را بدان... #سحر_شهریاری
@bidary_ir
از سردار شهید همدانی پرسیدند: بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیه⁉️
گفت: «تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴٠سال مجاهدت بالاتره!
اینکه بروم یک گوشهای از این مملکت تو یک مسجدی... برای بچههای نوجوان و جوان کار فرهنگی انجام بدم.
برای #امام_زمان عجل الله تعالی آدم تربیت کنم، سرباز تربیت کنم، کاری که تا حدودی کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدیم....!!!
ببینید دشمن ده سال پیش چه کاشت که حالا دارد در این فضای غبارآلود برداشت میکند...
ببینید کجاها باید همه کارهایمان را رها میکردیم و دست نوجوان هایمان را میگرفتیم و چشم در چشمشان غصه ها و قصه هایشان را مرور میکردیم که نکردیم...
ببینید خلأ نظام تربیتی ما کجا بود که حالا چهارده پانزده ساله هایمان تا انتهای خیلی چیزها رفته اند و پوچ و تباه برگشته اند...
ببینید کجاها و چطور توانستیم حججی تربیت کنیم؟
علی لندی و آرمان تربیت کنیم...
همان را سفت بچسبیم
توکل کنیم
توسل کنیم
به خط بزنیم...
معبر را باز کنیم و به اعماق دل هدف دشمن قرارگرفتهی نوجوان ها برویم، حتی اگر بهایش گذشتن از خیلی چیزها باشد و چه چیزی بالاتر از وقت و زمان آدمیزاد؟!
وقت بگذاریم
توان بگذاریم
فکر بگذاریم
پول بگذاریم
کاری کنیم که بزرگترین باقیات صالحات زندگیمان بشود، تربیت انسانهای صالح که
با نشاط معنوی زندگی میکنند
قوی و امیدوارند،
و هرکجا لازم باشد
برای خدا قیام میکنند... #سحر_شهریاری
@bidary_ir