eitaa logo
حجت الاسلام بیدرام
93 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
508 ویدیو
133 فایل
مسجد ذوالفقار ارتباط با مدیر @Alijan1360
مشاهده در ایتا
دانلود
رحمت الله علیه از آن دسته روحانی هایی بود که در بین قاطبه ی مردم، محبوبیت داشت. همه قشر آدمی پای منبر شیخ رضا می آمد. شیخ رضا سراج با بیانی نافذ در ذکر مسائل مربوط به دین، از اعماق دل حرف می‌زد و لاجرم سخنانش بر دلها می نشست. وقتی به پامنبریهای شیخ نگاه می کردی می توانستی چهره های مختلفی را ببینی چهره هایی که هر کدام برای خود تفکری خاص داشتند و عقاید آنها مختلف بود. در بین مریدان شیخ نیز می توانستی همه رقم آدمی را ببینی. طلبه، بازاری، کاسب، داش مشتی، کارمند و... . روزهای دهه ی اول ذی الحجه سپری شد و شیخ رضا تصمیم گرفت مراسمی برای غدیر دست و پا نماید. اما این مراسم آنگونه که در ذهن شیخ فضاسازی شده بود، با همهی برنامه هایی که برای غدیر برگزار می شد، فرق داشت. شیخ تصمیم گرفت برای این مراسم دعوتنامه ای تهیه نماید و بر خلاف آنروزها که مرسوم نبود، افراد را شخص به شخص دعوت نماید. برای بزرگان بازار تهران دعوتنامه فرستاد که: وعده ی ما فلان روز ، جشن عید غدیر ، قدوم سبزتان را به انتظار نشسته ایم. آقایان اهل علم را هم دعوت کرد . هیئتی ها را هم دعوت نمود . اما اصل کاری ها مانده بودند و هنوز دعوتنامه ایشان را نداده بود. خودش شروع کرد به دوره رفتن در میان کوچه و بازار. هرکسی را که می دید که در کسوت لوتی و داش مشتی است ، دعوتنامه ای به او می داد و می گفت : قدوم سبزتان را در مراسم عید غدیر به انتظار نشسته ایم. مارا سرافراز کنید و مجلسمان را با حضورتان نورانی... . و تا توانست لوتی و داش مشتی برای مراسم عید غدیر دعوت کرد . و عکس العمل این افراد در مقابله با شیخ چیزی جز تعجب نبود!!! وقتی می دیدند که فردی با کسوت لباس پیامبر، آنها را به مجلس جشن عید غدیر دعوت کرده است. بالاخره روز مراسم فرا رسید. هیئتی ها آمدند. آقایان هم آمدند. دور تا دور مجلس پر شد از هیئتی ها و کسبه ی بازار و آقایان اهل علم. هم آمدند. هم آمدند. هیئتی ها تعجب کرده بودند که امروز در مجلس چه خبر است؟ قیافه هایی می دیدند که تا به آن روز در هیئت ندیده بودند. افرادی که آنها را بیشتر در قهوه‌خانه‌ها و پاتوقهای مخصوص می دیدند. کلاه شاپو به سر، دستمال یزدی به دور دست، عده ای هم دستمال به دور گردن آمدند … فضای مجلس، فضای عجیبی بود. دور تا دور بچه هیئتی ها ، آقایان کسبه و طلبه نشسته بودند ووسط مجلس هم اکثر این داش مشتی ها و لوتی ها بالاخره مجلس آماده شد. شیخ رضا منبر رفت؛ کمی درباره ی امامت و غدیر و حضرت علی(ع) صحبت کرد. بعد رو به بچه هیئتی ها و آقایان کرد و گفت: حضرت پیامبر، دخترش سلام الله علیها را دست ما سپرد. در کوچه به او زدند!!!! اگر دخترش را به این و می سپرد، می‌دانستند که چطور و چگونه از مادر سادات کنند. می دانستند چطور از دفاع کنند. وقتی شیخ رضا این جملات را بر زبان آورد داش مشتی‌ها گریه می کردند و بر سر خود می زدند. نعره می زدند و حضرت زهرا را صدا می کردند. آنروز، مجلس، مجلس متفاوتی بود. به نفس گرم شیخ رضا، خیلی از آن لوتیها که رنگ و بوی هیئت را هم ندیده بودند، شدند پای ثابت منبر شیخ رضا. و خیلی از آنها هم از مریدان شیخ شدند و در شیوه ی زندگی تجدید نظر کردند. 🆔 @soroushadineh