💌
#شهید_مرتضی_آوینی
کربلا از زمان و مکان بیرون است،
و اگر تو میخواهی که به کربلا برسی،
باید از خود و بستگیهایش،
از سنگینیها و ماندنها گذر کنی ...
حب حسین(ع) در دلی که خودپرست است،
بیدار نمیشود ...!
🏴▪️🏴▪️🏴
#تلنگـــــرانه🌱
@bigharar_shahadat
تو را به اضطرار زینب_5789532309174617633.mp3
4.58M
تورو به اضطرار زینب بیا آقا بیا آقا
به قلب بی قرار زینب بیا آقا بیا آقا
🏴 اللهم عجل لولیک الفرج 🏴
#محرم
#عاشورا
@bigharar_shahadat
دیدن همین یک تصویر ، همه ما را خانه خراب کرد......😭😭
چه کرد حسین با دیدن واقعی پیکرهای قطعه قطعه شده بهترین خلایق زمانش، عزیزترین اصحاب و فرزندانش....😭😭
الا لعنة الله علی القوم الظالمین.....🏴
#امام_حسین
#عاشورا
#شام_غریبان
@bigharar_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 بسم الله الرحمن الرحیم 🏴
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصحابِ الْحُسَين
#بیقرار_شهادت
@bigharar_shahadat
#حدیث_روز
امام صادق عليه السلام :
مَن أرادَ اللّه ُ بِهِ الخَيرَ قَذَفَ في قَلبِهِ حُبَّ الحُسَينِ عليه السلام و حُبَّ زيارَتِهِ ؛
كسى كه خدا خيرخواه او باشد ، محبّت حسين علیه السلام و شوق زيارتش را در دل او مى اندازد.
📚بحار الأنوار ،ج ۹۸، ص ۷۶
#محرم #امام_حسین
@bigharar_shahadat
هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید😭
آتش و سوختن اهل خیامش را دید😭
#شهادت_امام_سجاد(ع)🥀
#تسلیٺ_باد🏴🥀
@bigharar_shahadat
🏴 لا یوم کیومک یا اباعبدالله
کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»
انگار اضطراب گرفته باشد، لبهایش کبود شده بود و چانهاش میلرزید. بغلش کردم و چسباندمش به سینهام.
آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را میبخشی؟ این پیکر بابامهدی است.»
یکهو دلش ترکید و داد زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟»
برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمیشد. از صدای گریههای ریحانه مردم به هق هق افتادند.
دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من میکنی؟»
با همان حال گریه گفت «چه کار؟»
بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.»
پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم.»
گفت «من هم نمیبوسم.»
گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.»
یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟»
گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد میکرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)و حضرت رقیه(س) قدم برمیداشت.»
یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان میدهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر میدید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچهام دق میکرد.
#شهید_مهدی_نعمایی