هر روز به #امام_زمان(عجلاللهفرجه)
خالصانه و باتوجه، متوسل شوید.
که همین دوای اصلی شماست و
عنایت ایشان حلال اصلی مشکلات است...
#برشی_از_کتاب
آیت الله جاودان
🌻أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🌻
💢#برشی_از_کتاب
😍 خاطره «مگه من شاهم...»
✍️ماشین که ایستاد فوری پیاده شدم و در را برای حاجی باز کردم.
به خیال خودم می خواستم پیش مهمان های حاج قاسم کلاس کار را حفظ کنم.وقتی پیاده شد،با اخم نگاهم کرد.
نگذاشت برای بعد،همان جا ناراحتی اش را بروز داد و عصبانی گفت:کی به تو گفت این کار رو بکنی؟!آرام گفتم:خب حاجی!دیدم مهمون دارید،بَده.
همان قدر عصبانی ادامه داد:مگه من شاهم که در رو برام باز می کنی؟!
هیچ وقت این طور عصبانی ندیده بودمش.
سرباز#امام_زمان
#حاج_قاسم
📚 منبع: کتاب سلیمانی عزیز۲ ص ۱۱۰
@bighrar_shahadat
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره «صف حمام» گوشه ای از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🇮🇷
✍️سر و صورتمان پر بود از خاک و غبار؛حتی روی مژه هایمان خاک نشسته بود.شرجی هوای تابستان و گرمای دشت مهران هم که جای خود داشت؛بدن ها زیر عرق بود و لباس ها پر از شوره!وقتی از عملیات برگشتیم عقبه،یک صف طولانی و پر پیچ و خم ایستاده بودند بروند حمام،تدارکات لشکر سی چهل تا حمام صحرایی زده بود.با بچه ها رفتیم آخر صف.پشت سر من هم یک جوان بسیجی آمد و ایستاد؛با چفیه صورتش را پوشانده بود.تا نوبتمان شود،دو ساعتی طول کشید.وقتی نوبتم رسید،طبق عادت به نفر پشت سری بفرما زدم.داشت چفیه را از صورتش باز می کرد.خشکم زد؛حاج قاسم سلیمانی بود!
فرمانده لشکر دو ساعت ایستاده بود توی صف حمام،مثل بقیه نیروها!
💢#جان_فدا
💢#حاج_قاسم
📚 منبع: کتاب#سلیمانی_عزیز۲
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
📚#ازدواج_به_سبک_شهدا
📝 #برشی_از_کتاب
✂️ خواستگار که می آمد، اول پرس و جو می کردم ببینم اهل نماز و روزه است یا نه؟ حمید هم مثل بقیه؛ اصلا برایم مهم نبود خانه دارد یا نه، وضع زندگی اش چطور است، یا درآمدش چه قدر. خدا را شکر، دین و ایمانش چیزی کم نداشت. همین دلگرمم کرد به این ازدواج. حمید هم می گفت: « وقتی حجابت را دیدم و مطمئن شدم به امام و ولایت فقیه اعتقاد داری، مصمم تر شدم.»
♦️ روایتی از #شهید_حمید_ایران_منش
@bighrar_shahadat