┄✦۞✦༻﷽༺✦۞✦┄
❤️#خــاطـــراتشــهــدا
🕊🌹 یڪ بار ڪہ محمد ابراهیم بہ شهرضا آمده بود بہ او گفتم:
« مادر! بیا اینجا یڪ خانہ برایت بخرم و همین جا زندگے ات را سر و سامان بده »
🕊🌹 محمد ابراهیم گفت: « ننه جان! شما غصہ ما را نخورخانہ ے من عقب ماشینم است.»
پرسیدم: « یعنےچہخانہاتعقبماشینت است؟»
🕊🌹گفت: « جدے میگم؛
اگه باور ندارے بیا و ببین » همراهش رفتم. درب صندوق عقب ماشین را باز ڪرد. وسایلمختصرےراتوےصندوق عقبماشینچیدهبود.سہتاڪاسه؛
سہتابشقابسہتاقاشقیڪ سفره پلاستیڪے ڪوچڪ، دو قوطے شیر خشک براے بچہ و یڪ سرے خرده ریز دیگر.
🕊🌹 گفت: « اینهمخانہمےبینےڪہ خیلےهمراحتاست »گفتم:« آخہ اینطورےڪہنمیشه»
گفت:#دنیاراگذاشتہامبراےدنیادارها #خانہهمباشدبراےخانہدارها
✍راوے: مادرشهید
🌷#سردارخیبرشهید
🌷#حاجمحمدابراهیم-همت
🌷 @bigharar_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطراتشهدا
🍃 ماجرای خواستگاری شهید محمدخانی از دختری که با او کارد و پنیر بود!
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
@bighrar_shahadat
🕊
#خاطراتشهدا
ساعت ۳ شب من بلند شدم رفتم بیرون دیدم پتو رو انداخته رو دوش خودش داره نماز میخونه
(وقتی میگم ساعت ۳ صبح یعنی خدا شاهده
اینقدر هوا سرده نمیتونی از پتو بیایی بیرون!!)
گفتم: بابک با اینکارا شهید نمیشی پسر ...حرفی نزد منم رفتم خوابیدم.
صبح نیم ساعت زودتر از من رفت خط و همون روز شهید شد.
#شهید_بابک_نوری_هریس🕊
سرباز #امام_زمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@bighrar_shahadat
#خاطراتشهدا
| آرمــٰانم هســت؟! |
هرکس میخواست بیاد خونه خواهرم یا
جایی میرفتن، میپرسیدن: «آرمانم هست؟»
از بس خوشاخلاق و شوخ بود. وقتی که آرمان توی جمع بود، به همه بیشتر خوش میگذشت...
(⚜به روایت از خاله شهید⚜)
•#شهیدآرمانعلیوردی
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
@bighrar_shahadat
#خاطراتشهدا
رفته بود خواستگاری
همون اول به دختر خانوم گفته بود
شاید من برم شهید بشم
اونام آب پاکی ریخته بودن رو دستش
که دخترمون مگه رو دستمون مونده ...
🌷🌷 #شهید_سجاد_زبرجدی
@bighrar_shahadat